يكي از اصولي ترين اهداف انقلاب اسلامي ايران در سطح بين المللي را بايد «دفاع از حقوق مسلمانان» دانست. اين مطلبي است كه انقلابيون ايران از همان نخستين روزهاي پيروزي انقلاب اسلامي اعلام كرده اند.
بر اساس تفكرات اوليه انقلاب اسلامي، جهان به دو قطب «دارالاسلام» و «دارالكفر» تقسيم مي شود و ايران به منزله ام القري يا مركز دارالاسلام است چرا كه تنها كشوري در دنياي امروز است كه توانسته حكومت اسلامي تاسيس كند و شريعت اسلامي را مبناي حاكميت قرار دهد.
بنابراين، حكومت اسلامي تاسيس شده در ايران به عنوان مركزيت جهان اسلام، ملزم به حمايت از نهضت هايي ست كه اسلام گرايان در هر نقطه از جهان به راه مي اندازند و هدف از آنها خلاصي مسلمين از حكام جائر و تاسيس حكومت بر مبناي تعاليم اسلامي است.
اين نوع نگاه انقلابي، مبتني بر تفكر «وحدت جهان اسلام» است. در نگاه انقلابيون ايراني، مسلمين به عنوان «امت واحده» شناخته مي شدند و اختلافاتي نظير اختلاف بين شيعه و سني، عرب و عجم و ... در آن جايي نداشت.
با اين وصف، حمايت از نهضت هاي اسلام خواهانه در دستور كار انقلابيون ايراني قرار گرفت و حتي انقلاب ايران منجر به شكل گيري نهضت هاي اسلام خواهانه و آزادي خواهانه در ديگر نقاط خاورميانه نيز شد.
با اين حال، نهضت هاي اسلامي در خاورميانه نيز داراي تفاوت هايي با هم هستند. بنابراين همه يك دست و همگون نيستند و حتي برخي از آنها كه ادعاي اسلام خواهي دارند، در تقابل با انقلاب اسلامي ايران قرار مي گيرند كه جنبش هاي سلفي عموما از اين دست هستند.
در اين يادداشت، نهضت هاي اسلامي منطقه را به سه دسته تقسيم كرده و نسبت انقلاب اسلامي ايران را با هر يك مورد بررسي قرار مي دهيم. دسته اول شامل جنبش اخوان المسلمين است، دسته دوم شامل نهضت هاي مقاومتي فلسطين و لبنان و دسته سوم شامل جريانات سلفي.
*
اخوان المسلمين
جريان اخوان المسلمين كه يكي از ريشه دارترين جريانات سياسي اسلام گرا در جهان عرب است، در سال 1928 در مصر و توسط «حسن البنا» بنيان نهاده شده است.
تا قبل از آغاز موج بيداري اسلامي در كشورهاي خاورميانه، اين جريان كه به بسياري از كشورهاي عربي نيز تسري يافته است، اپوزيسيون نظام هاي پان عرب حاكم بر اين كشورها محسوب مي شد.
اخواني ها در بدو تاسيس خود بيشتر بر مبارزه مسلحانه تاكيد داشتند اما به مرور به يك جريان سياسي تبديل شدند كه مبارزات سياسي را در دستور كار خود قرار داده و سعي داشتند با روش هاي مسالمت آميز به اهداف خود دست يابند.
بين انقلاب اسلامي ايران و جمهوري اسلامي به عنوان نظام سياسي برآمده از اين انقلاب و جنبش اخوان المسلمين، هم نقاط اشتراكي وجود دارد و هم نقاط افتراق.
يكي از مهم ترين اشتراكات بين جمهوري اسلامي ايران و اخوان المسلمين وجود دشمنان مشترك است. رژيم صهيونيستي، پان عربيسم و ارتجاع عرب را بايد سه دشمن مشترك انقلابيون ايران و اخواني ها دانست.
از ديگر اشتراكات دو طرف اين انگاره است كه جهان اسلام بايد به ريشه هاي اصلي خود رجعت كند و با تكيه بر آموزه هاي اصيل اسلامي، جهل را از خود زدوده و به پيشرفت مادي و معنوي دست يابد.
اخوان المسلمين نيز در ابتدا با توجه به ضديت انقلاب ايران با اسرائيل و قطع روابط ايران و اسرائيل پس از انقلاب اسلامي ايران، به حمايت از اين انقلاب پرداخت اما بعدها موضوعاتي به وجود آمد كه منجر به فراز و نشيب هايي در ديدگاه هاي اخوان نسب به ايران شد.
يكي از مهم ترين اين مسائل روابط دوستانه ايران و دولت سوريه بود كه بين اين دولت و اخوان المسلمين سابقه كدورت هاي طولاني مدت و حتي درگيري وجود دارد.
اخوان المسلمين همچنين در ديدگاه هاي خود بعضا بيش از آنكه به فكر جهان اسلام باشد، به برخي مسائل اختلافي نظر دارد و از وضعيت اهل سنت در ايران ابراز نگراني مي كند در حالي كه جمهوري اسلامي ايران براي مسلمين هويت واحد قائل است و سعي مي كند ديدگاه هاي فرقه اي را نفي كند.
با اين حال، پس از موج بيداري اسلامي، جمهوري اسلامي ايران از اخوان المسلمين در مصر حمايت كرده است و رئيس جمهور اخواني اين كشور نيز مورد حمايت معنوي ايران بوده است اما اختلافات بر سر بحران دو ساله اخير سوريه، همچنان
بر جاي خود باقي است.
* مقاومت لبنان و فلسطين
يكي ديگر از جلوه هاي مهم نهضت هاي اسلامي در جهان، مقاومت مردمي و اسلامي لبنان و فلسطين در برابر اشغالگران صهيونيست است. بي ترديد مي توان گفت كه اين مقاومت بيش از هرچيز از انقلاب اسلامي ملت ايران نشات گرفته و جمهوري اسلامي ايران نيز هرگز حمايت خود را از اين جريانات پنهان نكرده است.
حزب الله لبنان، حماس و جهاد اسلامي در فلسطين، اصلي ترين نمادهاي مقاومت در برابر اسرائيل محسوب مي شوند.
بروز اين مقاومت به واقع ناشي از هويت جديدي بود كه انقلاب اسلامي ايران در خاورميانه به وجود آورد. هويتي كه ناشي از تفكرات صدر اسلام است و بالاخص از قيام حضرت امام حسين (ع) عليه بني اميه ناشي مي شود.
يكي از نكات جالب در حمايت ايران از مقاومت فلسطين اين است كه فلسطيني ها شيعه نيستند بلكه از اهل سنت اند و ايران با حمايت از مقاومت فلسطين نشان داده كه در حمايت از نهضت هاي اسلامي، فرقي ميان شيعيان و اهل سنت قائل نيست.
* جريانات سلفي
يكي از جرياناتي كه مدعي ست برآمده از اسلام است، جريان سلفي است كه طي سال هاي اخير تعداد جريانات مزبور نيز رو به توسعه بوده است.
هرچند گروه هاي متعدد سلفي در سطح منطقه و جهان در حال فعاليت هستند اما اين گروه ها بيشتر با نام «القاعده» مشهور شده اند. اين جريان مدعي است كه در ماجراي مشكوك حمله به برج هاي دوقلوي سازمان تجارت جهاني در يازدهم سپتامبر نقش داشته است.
ريشه تفكرات اين گروه ها، به تعاليم «ابن تيميه» بازمي گردد. ابن تيميه براي سلفي ها به واقع نقطه انفكاك از ساير مسلمين است. تفكرات ابن تيميه باعث شده است تا سلفي ها بسياري از فرق اسلامي حتي از بين اهل سنت را تكفير كنند. از اين روست كه به نام تكفيري شناخته مي شوند.
سلفي ها به طور كلي به سه دسته تقسيم مي شوند. «سلفي هاي سنتي» در دستگاه حكومت آل سعود جا داشته و بيشتر در وزارت امر به معروف و نهي از منكر، هيات «كبار العلما» و مراكز مذهبي اين رژيم مشاهده مي شوند. اين دسته از سلفي ها در واقع فرزندان «محمد بن عبدالوهاب» هستند كه بنيان گذار وهابيت است و به خاندان «آل شيخ» مشهورند.
«سلفي هاي علم گرا» بيشتر به مطالعه متون ديني و ارائه تفاسير خاص از آنها مشغول اند. اين گونه سلفي ها در محافل علمي اهل سنت در حاشيه خليج فارس به چشم مي خورند.
سومين
دسته كه معروف ترين دسته هستند، «سلفي هاي جهادي» هستند كه اصولا بر اساس تعاليم ابن تيميه، به كشتار كساني اشتغال دارند كه كافر يا مشرك مي پندارند. اعضاي بدنه اين گروه ها عموما از اقشار محروم كشورهاي عربي، افغانستان و پاكستان هستند كه با انواع سختي ها در زندگي خود مواجه بوده و از كسب آگاهي هاي لازم عاجز بوده اند و به راحتي جذب تفكرات سلفي و سخنراني هاي جالب آنها مي شوند.
اسامه بن لادن كه چندي پيش به دست نيروهاي آمريكايي در پاكستان كشته شد در كنار شخصيت هايي چون ايمن الظواهري، به نماد اين جريانات تبديل شده است.
بديهي است كه ديدگاه سلفي ها نمي تواند با ديدگاه انقلاب اسلامي ايران سازگار تلقي شود. سلفي ها نه تنها بر افكار تفرقه آميز تاكيد مي كنند كه مورد تاييد انديشه هاي انقلاب اسلامي نيست، بلكه دست به كشتار انسان هاي بي گناه مي زنند كه هيچ عقل سليمي نمي تواند آن را تاييد كند.
فجايعي كه سلفي ها با بمب گذاران انتحاري خود كه با وعده دروغين حوري هاي بهشتي به استخدام درمي آيند در كشورهايي چون پاكستان، عراق، سوريه و افغانستان آفريده اند، قابل تاييد نيست.
گروه هاي سلفي بعضا براي تحريك اعضاي خود به انجام اقدامات متهورانه از ابزارهاي نامشروع نظير مشروبات الكلي هم بهره مي برند و در عين حال خود را مسلمان مي خوانند.
بنابراين، انقلاب اسلامي ايران نه تنها با سلفي ها كه به دروغ ادعاي اسلام گرايي مي كنند همراهي نمي كند، بلكه در تقابل با آنها قرار مي گيرد.
* جمع بندي
انقلاب اسلامي ايران در چارچوب حمايت از منافع مسلمين، همواره حامي نهضت هاي اسلامي بوده و هست كه نماد عيني آن حمايت از مقابله ملت هاي لبنان و فلسطين با اشغالگري رژيم صهيونيستي است.
البته اين بدان معنا نيست كه هر گروهي كه ادعاي اسلام گرايي كند، مورد حمايت انديشه هاي برآمده از انقلاب ملت ايران قرار مي گيرد. گروه هايي نظير سلفي ها كه به نام اسلام دست به جنايت زده و به تفرقه بين مسلمانان دامن مي زنند، مورد حمايت جمهوري اسلامي ايران نيستند.
در نگاه جمهوري اسلامي ايران به نهضت هاي اسلامي، تفكر وحدت جهان اسلام مطرح است و بنابراين، تفاوتي بين شيعه و سني و عرب و عجم در حمايت از نهضت هاي اسلامي آزادي بخش وجود ندارد.
محمود احمدي نژادˈ رييس جمهوري اسلامي ايران، از هفدهم بهمن ماه به مصر رفته است تا در دوازدهمين اجلاس سران سازمان همكاري هاي اسلامي شركت كند.
اين، در حالي است كه روابط ديپلماتيك بين تهران و قاهره از زمان پيروزي انقلاب اسلامي به مدت 34 سال قطع شده بود، اما سرنگوني رژيم ˈحسني مبارکˈ رييس جمهوري پيشين مصر، به دنبال انقلاب دو سال پيش مردم اين كشور بار ديگر زمينه نزديكي دو كشور را فراهم ساخت. اين در حالي است كه طي اين سال ها، دو ملت همواره در بسياري از موارد مانند مخالفت با هر اقدام رژيم صهيونيستي در منطقه با اتخاذ مواضعي مشابه كنار يكديگر ايستاده بودند.
البته پيش از سفر احمدي نژاد به قاهره، حدود پنج ماه قبل نيز ˈمحمد مرسیˈ رييس جمهوري مصر، براي شركت در شانزدهمين نشست سران جنبش غيرمتعهدها به تهران آمده بود تا كرسي رياست را به جمهوري اسلامي ايران تحويل دهد.
پيشينه هاي مشترك ايران و مصر به عنوان تمدن هاي كهن، دو ملت بزرگ جهان اسلام را به يكديگر نزديك مي كند. تبادلات علمي، تجاري، بازرگاني و... طي دوره هاي مختلف حكومتي همواره بين پايتخت هاي دو كشور برقرار بوده است.
حتي وجود برخي روايات درباره انتقال سر مبارك امام حسين (ع) به مصر و نيز وفات حضرت زينب (س) در اين كشور، علاقه و توجه شيعيان جهان را به دو مكان مقدس ˈراس الحسينˈ و ˈزينبيهˈ در قاهره و ديگر نقاط تاريخي- مذهبي مصر جلب كرده است.
از سوي ديگر، دوستي دو كشور بزرگ شيعه و سني جهان اسلام به نوعي نشانه وحدت ميان اين دو گروه است كه جهان غرب براي جدايي افكني و تفرقه پراكني ميان آنها برنامه ريزي هاي گسترده اي كرده است به طوري كه حتي دكتر ˈاحمد الطيبˈ شيخ الازهر (بزرگ ترين مركز ديني- فكري مصر)، در ديدار اخير خود با احمدي نژاد بر اين امر تاكيد كرد.
احمد الطيب گفت: علماي الازهر تلاش مي كنند با اسلام ستيزي و دشمني با شيعيان مقابله و تفرقه بين مسلمانان را ريشه كن كنند.
همين حضور رييس جمهوري ايران به عنوان نماينده بزرگ ترين كشور شيعه، در مهمترين مركز ديني مصر كه به سني ها اختصاص دارد، نيز تاكيدي بر تلاش هاي موثر براي تقريب دو ديدگاه عمده جهان اسلام و وحدت حول محورهاي مشترك موجود در اين دين است.
در طول تاريخ نيز دانشمندان مشهوري مانند ملاصدرا، ملاهادي سبزواري، خواجه نصيرالدين طوسي، علامه طباطبايي و... شناخت اشتراكات و تاكيد بر آنها به جاي تمركز بر تفاوت ها بين دو ديدگاه را در دستور كار قرار داده و اين نگرش را ترويج مي كردند.
اينك پس از سرنگوني رژيم مبارك، نظام جديد بر پايه قوانين اسلامي شكل گرفته و ديدگاه هاي دولت و مردم نيز به دليل تاكيد آنها بر دوري جستن از رويه جاري در دوران مبارك به عنوان يكي از آرمان هاي انقلابي، به نگرش هايي مانند لزوم قطع رابطه با رژيم صهيونيستي، استقلال كامل كشور، برقراري عدالت ميان قشرها و گروه هاي مختلف، پياده سازي قوانين شريعت و مذهب با تاكيد بر اخلاق، كرامت و آزادي هاي انساني و... به اشتراكات پررنگي با آرمان هاي انقلاب اسلامي ايران رسيده است.
گرچه نمي توان از تفاوت هاي موجود ميان انقلاب دو ملت چشم پوشيد اما زمينه ها و حوزه هاي مشترك زيادي بين انقلاب 1357 ايران و انقلاب 1389 مصر وجود دارد كه همين موارد جوانه هاي اميد را براي برقراري دوباره روابط ديپلماتيك ميان دو كشور به وجود مي آورد.
همنشيني تهران و قاهره با نگراني هايي از سوي كشورهاي غربي رصد مي شود. دليل اين امر نيز به خطر افتادن منافع اين كشورها در حاشيه دوستي عميق تر ايران و مصر است.
جدا از خنثي شدن نقشه غرب براي جدايي افكني ميان شيعه و سني، بلوك غرب اين نگراني را دارد كه ايران به عنوان يكي از توليدكنندگان مهم انرژي جهان و مسلط بر تنگه هرمز در كنار مصر به عنوان نگهبان شاهراه هاي آبي مهمي مانند كانال سوئز و همجوار با درياهاي سرخ و مديترانه، نبض نقل و انتقال نفت و گاز و ديگر كالاهاي تجاري ميان غرب و شرق را در دست گيرند و به نوعي هم براي خود مصونيت در قبال تهديدهاي احتمالي ايجاد كرده و هم در تعيين قيمت هاي جهاني بازارهاي عمده كالا و انرژي تاثير بگذارند.
از سوي ديگر، همگرايي مواضع تهران و قاهره امكان خودنمايي و هرزه گردي نيروهاي نظامي غرب در بخش عمده اي از آب هاي منطقه منا (خاورميانه و شمال آفريقا) را از آنان خواهد گرفت.
يكي از دلايل غربي ها براي حضور نظامي در اين منطقه، القاي اين ديدگاه در جهان و نيز ميان حكومت هاي منطقه درباره بروز خطرهاي احتمالي است و بر پايه آن، حضور خود را به عنوان پاسبان جهاني و ناجي اين كشورها توجيه مي كنند.
حال، چنانچه در دو سوي اين آبراهه ها دو كشور قوي و مسلط منطقه اي وظيفه نظارت و كنترل شرايط را بر عهده گيرند و مديريتي عادلانه و منطقي را بر اوضاع با توجه به منافع عمومي بلندمدت همه كشورهاي منطقه و نه بر اساس سودجويي غربي ها و احتمالا برخي كشورهاي دست نشانده آنها پياده كنند، آمريكا و ديگر همپيمانان آن بايد به فكر جمع كردن بساط پايگاه هاي نظامي خود در خليج فارس و درياي سرخ باشند يا دستكم در بهانه هاي خود براي ادامه اين حضور تجديد نظر كنند.
موضوع اساسي ديگر درباره دليل نگراني غربي ها نسبت به دوستي تهران و قاهره، به رژيم صيونيستي باز مي گردد. مصر به عنوان نخستين همپيمان رژيم صهيونيستي در جهان اسلام، اين رژيم را به رسميت شناخت و طي سال هاي گذشته نيز بارها در موضوع هاي مختلف مانند گفت و گوهاي به اصطلاح صلح، محاصره همه جانبه غزه و حمله به آن و... سند خيانتي از خود به جاي گذاشت.
پس از سرنگوني مبارك نيز مردم مصر كه بر اساس پيوندهاي انساني، مذهبي و قومي خود از آرمان هاي فلسطين حمايت مي كردند، خواستار لغو پيمان صلح كمپ ديويد شدند و حتي بارها به سفارت رژيم صهيونيستي در قاهره حمله كرده و پرچم اين رژيم را پايين كشيدند. چندين انفجار در مسير لوله انتقال گاز مصر به سرزمين هاي اشغالي كه در نهايت منجر به قطع جريان آن شد، نيز واكنش بخشي از مصريان خشمگين از اين مواضع رژيم پيشين تلقي شد.
تصميم هاي محتاطانه دولت كنوني مصر درباره رژيم صهيونيستي، اقدام هاي مثبت آن در برقراري روابطي با سران گروه هاي مهم فلسطيني و نيز در جريان جنگ هشت روزه غزه، باز كردن مرزهاي رفح براي ورود كالاهاي اساسي و حتي فراهم آوردن زمينه سفر هيات هاي بلندپايه سياسي به اين باريكه مورد تحريم، همسو با خواست تهران براي برداشتن فشارهاي اعمال شده بر مردم فلسطين بوده است.
بر اين اساس چنانچه قاهره و تهران در كنار يكديگر قرار گيرند، در حقيقت پايه هاي حكومت نامشروع رژيم صهيونيستي در منطقه به لرزه خواهد افتاد. اين رژيم هم اينك نيز از سوي سوريه و لبنان زير فشار است و ملت اردن نيز به دنبال خيزش دو سال پيش خود براي لغو پيمان وادي عربه ميان اين كشور و رژيم صهيونيستي تلاش مي كنند.
در چنين شرايطي مرزهاي جنوبي سرزمين هاي اشغالي در جوار مصر و صحراي سينا باقي مي ماند كه آن هم طي ماه هاي گذشته صحنه درگيري ها و ناآرامي هاي مختلفي بوده و بارها مقام هاي بلندپايه نظامي آمريكا (مهمترين همپيمان رژيم صهيونيستي) را به منطقه كشاند تا اوضاع را جوري مرتب كنند كه امنيت مهاجران ساكن در سرزمين هاي اشغالي به خطر نيفتد.
موضوع ديگري كه مصر و قاهره را به عنوان دو بازيگر مهم منطقه خاورميانه به يكديگر نزديك مي كند، حوادث دو سال اخير اين منطقه است. دو كشور با وجود اختلاف هايي درباره مساله سوريه، بر پايان هر چه زودتر اين ناآرامي ها تاكيد دارند.
مصر برخلاف برخي ديگر از كشورهاي منطقه اي از دخالت مستقيم خارجي در موضوع سوريه حمايت نمي كند و مشابه تهران خواستار حل مسالمت آميز آن است. پيشنهاد تشكيل گروه چهارجانبه از سوي مرسي نيز به تاكيد اين دولت براي بهره گيري از همه نظرات موجود درباره سوريه از جمله ايران اشاره دارد.
قاهره اكنون نيز با توجه به تماس برخي رهبران گروه هاي مخالف دولت سوريه با تهران طي روزهاي گذشته و ابراز تمايل آنان براي آغاز مذاكره با دمشق، مي خواهد راه را براي تسهيل بيشتر بازگشت آرامش به اين كشور هموار كند؛ امري كه با خواسته هاي غربي ها و البته برخي كشورهاي منطقه اي همسو با آنها در تناقض است.
تمام اين عوامل سبب مي شود غربي ها از پيامدهاي برقراري دوباره روابط رسمي ديپلماتيك ميان دو كشور اسلامي عضو تروييكاي جنبش غيرمتعهدها نگران باشند و به دنبال راه هايي براي بزرگ نمايي اختلاف هاي هر چند اندك ميان دو طرف باشند.
در اين ميان، تهران و قاهره نيز بايد با توجه به منافع ملي و منطقه اي بلندمدت، علاوه بر شناسايي محورهاي مساعد براي مشاركت هاي بيشتر، نقشه هاي پيچيده غرب را پيش بيني و رمزگشايي كرده و نگذارند فرصت هاي پيش آمده براي ايجاد همگرايي هاي جديد منطقه اي و همكاري هايي كه اثرات مثبت آن آينده معادلات منطقه اي و خاورميانه اسلامي جديد را ترسيم مي كند، از دست برود.
حضور آمريكايي ها در منطقه
آمريكايي ها از همان روزهاي اول و خصوصاً پس از خودنمايي در جنگ جهاني دوم، براي اين منطقه برنامه هاي زيادي داشتند ولي همواره رقيب سرسختي بنام امپراطوي شوروي، گاهاً گوي ميدان را از آنان مي ربود. خصوصاً كه در دهه پنجاه و شصت بسياري از كشورهاي منطقه وابسته به قطب چپ شده بودند و جريان ناسيوناليزم عرب، كه وابسته به قطب چپ بود پيشتاز آن بود و اين خاطره تلخ در اذهان آنان باقي مانده بود. پس از افول اين جريان، خصوصاً پس از شكست در جنگ شش روزه در 1967 با پيشتازي سادات – رئيس جمهور مصر- از دهه هفتاد ميلادي، آمريكاگرايي نيز فزوني يافت.
ايران نيز، در آن شرايط، متولي ژاندارمي منطقه و پيشتازي در خاورميانه براي حمايت از منافع آمريكايي ها شده بود و نقش خود را به خوبي بازي مي كرد!
انقلاب ايران و تغيير برنامه ها
هنوز از روزهاي خوش آمريكايي ها و رؤياهاي بلندشان براي چپاول منطقه، چند سالي نگذشته بود كه در اواخر دهه 70 يعني در سال 1979 انقلاب ايران، همه معادلات طرفين را به هم ريخت.
شوروي از ترس رسيدن اين انديشه به مرزهاي چين، افغانستان را به تسخير درآورد و عراق، كشور وابسته به خود را مسلح نمود و آمريكا نيز از كودتا تا حضور مستقيم در جنگ و تجهيز عربها و... را به اجرا گذاشت و در منطقه، رقيبي جديد نيز يافت كه اتفاقاً، گفتماني جديد داشت و رقيب هر دو قطب شده بود!
گفتماني كه مبتني بر اسلام بود و اين بمعناي امكان الگو شدن اين مدل براي ساكنان اكثراً مسلمان خاورميانه بود. مردماني كه سالها بود در شوق تحقق اسلام و بازگشت مجدد قدرت آن، مي سوختند.
خاورميانه جديد و شكست آن
اما پس از فروپاشي قطب چپ در 1990 شرايط تغيير كرد. انقلاب ايران در اثر جنگ، تضعيف شده بود و اينك، آمريكا بستر را براي حضور جدي خود در منطقه مهيا مي ديد. اولين نقش آفريني آمريكايي ها در جنگ 1991 كويت هويدا شد و از آن پس، اميد به داشتن «دست برتر» در منطقه، در دلهاي آنان فزوني يافت. همراهي كشورهاي خودفروخته منطقه، نقش مهمي در اين اميدواري بازي مي كرد و حالا ديگر اين عربستان بود كه بايد نقش ژاندارمي را به عهده مي گرفت. طرح خاورميانه جديد طراحي شد و همگي بر پايبندي به آن، قسم ياد كردند!
از آن پس، هر روز و هر روز بر تركتازي آمريكا در منطقه افزوده شد. اقدامات اسلامگرايان و انقلابيون مسلمان در كشورهاي مختلف سركوب شد. هرچند رشد اسلامگرايي و تلاش براي حضور اجتماعي اسلام - خصوصاً پس از پيروزي انقلاب اسلامي ايران و نيز موفقيت او در حفظ خود در حمله هشت ساله همه جهانيان به او - چيزي نبود كه به اين راحتي قابل كنترل باشد.
خاورميانه بزرگ و نتيجه معكوس!
سياست «خاورميانه جديد» راهي از پيش نبرد تا اينكه در سال 2001 به برجهاي دوقلوي نيويورك حمله شد. آمريكا سوار بر اين موج علاوه بر آغاز گسترده موج اسلام هراسي در غرب، حضور مستقيم نظامي در منطقه را نيز در ذيل طرح «خاورميانه بزرگ» از سال 2002 به اجرا درآورد و همان سال به افغانستان حمله و سال بعد عراق را اشغال نمود!
از آن پس، آمريكا سعي كرد تا «دموكراسي آمريكايي» را ولو به زور سرنيزه به مردم منطقه تحميل كند! البته جالب اينجا بود كه هر جا، دموكراسي وارد شد، بر خلاف تصور آنان، راي اكثريت بر گروههاي اسلامگرايي تعلق گرفت كه تعلقي به فكر غربي نداشتند. عراق، كه آمريكا هزينه بسياري را براي آن كرده بود نمونه بارز آن بود و از قضا سركنگبين صفرا فزود!
بنابراين، اين حضور مستقيم نيز نتوانست جريان اسلامگرايي كه ريشه در هويت مردم منطقه داشت را متوقف سازد. در آن سو، حزب الله در سال 2000 موفق به اخراج اسرائيلي ها از خاك لبنان شده بود. اين امر اميدي مضاعف را در گروههاي جهادي منطقه ايجاد كرد. اين پازل در 2006 و با موفقيت در جنگ 33 روزه و در 9-2008 با پيروزي در جنگ 22 روزه غزه تكميل شد و نماد قدرت غرب در منطقه را تحقير كرد. اين روند در 2011 و با قيام مردمي ملل عرب عليه حكام دست نشانده غرب، به اوج خود رسيد.
ايران هراسي هم جواب نداد!
نيم نگاهي به تحولات تاريخي سه دهه اخير نشان مي دهد كه اهداف آمريكايي هاي در منطقه با بن بست نسبي مواجه شده اند. گرچه آنان هزينه بسياري كرده اند تا دولتهاي منطقه را با «ايران» دشمن سازند و هجمه تبليغي رسانه هاي وابسته به آنان نيز چنين سمت و سويي را داشته است ولي مشكل اينجاست كه اينك واضح است كه فقط ايران نيست كه منافع آمريكاييها در منطقه را به خطر انداخته است و در واقع، اهدافي كه انقلاب ايران نقش بسزايي در احياي آنها داشت، مشكل ساز حقيقي براي منافع آمريكا هستند كه عبارتند از: «علاقه مردم به اجراي اسلام و تشكيل حكومتهاي مستقل غيروابسته و مخالف اسرائيل»
بعبارتي اينك، اين مطالبه كه روزي فقط ايران سردمدار آن بود، عمومي شده و با «ايران هراسي» موجود، مشكل آمريكايي ها در تحقق اهداف شان برطرف نشده است.
از همين روست كه بيداري اسلامي، جرياني «استقلال گرا»، «مردمي»، «اسلامگرا»، «ضدآمريكايي» و «ضداسرائيلي» است. اين يعني همان چيزي كه آمريكايي ها از آن هراسناك بودند و بنظر مي رسد امروز، تنها ابزار برنده آنان، دميدن در اختلافات مذهبي براي خراب كردن شرايط فعلي باشد و حتي در اين صورت نيز، عايدي ايجابي براي آنان باقي نخواهد ماند لذا به سلبيات روي آورده اند.
ريشه هاي دست برتر ما
گرچه فعاليت جمهوري اسلامي ايران در عرصه حمايت از «مقاومت» از جمله علل اصلي حفظ و گسترش اين جريان در سه دهه اخير به شمار مي رود ولي واقع اين است كه عملكرد ما در عرصه سياست خارجي و خصوصاً ديپلماسي عمومي و عملكرد رسانه اي موفق نبوده است و بيش از همه نان بازوي خودمان را خورده ايم!
بدين معنا كه مقاومت داخلي جمهوري اسلامي ايران بر همه جنگ و تحريم و فشارها و ايستادگي بر گفتمان انقلابي خويش و موفقيت در اين پايداري، مهمترين راز بقاء اين انديشه و اثبات امكان موفقيت آن در عرصه عمل بوده است. چيزي كه شمع اميد جريانات اسلامگرا را در اين سه دهه روشن نگاه داشت و با تبديل شدن به الگوي مقاومت و اثبات «ما مي توانيم» گفتمان اسلامي را در عرصه واقع نيز كارآمد نشان داد، همين ايستادگي جمعي در داخل كشور و فائق آمدن بر مشكلات و رشد تدريجي در عرصه هاي مختلف علمي، نظامي، امنيتي و... بوده و هست.
اگر چه پيرامون بازشناخت انديشهها و افكار و نقش امام در انقلاب اسلامى تا كنون مقالات بسيار و كتابهاى فراوانى تاليف يافته است ولى اين بدينمعنى نيست كه تمام ابعاد آن بزرگمرد را شناختهاند و در معرفى شخصيت امام بپايان راه رسيدهايم. بىترديد تصوير امام در ذهن و زبان تمام انديشمندان سياستمداران، حاكمان و متفكران و سياسيون جهان يكسان و مشابه نيست. انتظار اينكه دشمنان انقلاب اسلامى و امام و اردوگاههاى وابسته به آنها چهره واقعى و الهى امام را ترسيم كنند اندكى بيهوده است. اما عظمت امام بحدى است كه در بررسى تحليلها، مصاحبهها و تاليفهاى بيگانگان حتى مخالفان امام و انقلاب هم حقيقت و عظمت امام پوشيده نمىماند. بيانات و اظهارنظرهاى عاشقانه و از سر ارادت و علاقه مسلمانان جهان در توصيف و تعريف امام هم جاى شگفتى ندارد. تاكنون بسيارى از شاگردان امام، همراهان امام رهياران امام به مناسبتهاى مختلف چون شروع نهضت، چگونگى تكوين و شكلگيرى انقلاب فراز و نشيبهاى، تاريخ انقلاب، استراتژى و ديپلماسى انقلاب، بازگشت امام، و سرانجام ارتحال امام و پس از آن جانشينى و ادامه رهبرى و استمرار انقلاب مصاحبهها، سخنرانىها، بيانات و حتى تاليفاتى را بيادگار گذاشتهاند. آنان در عين حال كه بعضا تكرارى اما از نكات بسيار مهم و حكمت آموزى برخوردارند كه برخى حتى به تحليلى مستقل نيازمندند. اما محور و منبع تحرير اين مقاله امام در انديشه جهان استيا "امام و انقلاب از منظر جهانيان". فرض بر اين است كه خوانندگان محترم اين مقاله دقيقا از شرايط اجتماعى - سياسى - فرهنگى و حكومتى ايران حتى قبل از اولين جرقههاى آتش انقلاب (يعنى خرداد 42) آگاهى دارند و لزومى ندارد به ترسيم دوباره آن شرايط قبل از ورود به اصل مقاله بپردازيم.
ياست جمهوري اسلامي ايران در روزهاي 18 و 19 بهمن جهت حضور در اجلاس سران سازمان كشورهاي اسلامي عازم قاهره خواهند شد. برهان به همين بهانه، در مطلبي به فرصت هاي روابط دو كشور پرداخته است. در قسمت اول به مهم ترين پتانسيل هاي ايران و مصر براي همكاري در زمينه هاي فرهنگي و اقتصادي اشاره شد. اين قسمت، با توجه به سابقه ي همكاري هاي منطقه اي دو كشور، به ارائه ي راهكارهايي در اين زمينه در جهت نزديكي دو كشور به يكديگر اختصاص دارد.
در چندماه اخير تحركات و نارضايتي هاي داخلي از سياست هاي دولت تركيه به ويژه در حوزه منطقه اي و بين المللي بيشتر شد كه اين اعتراضات باتوجه به كاهش روند رشد اقتصادي و ركود و حتي خبر ورود سيستم هاي پاتريوت به داخل تركيه بيشتر نيز شد. حتي برخي از اعضاي مجلس اين كشور نيز نتوانستند ساكت بنشينند و از اتخاذ سياست هاي نابجا توسط دولت اين كشور انتقاد كردند.
تركيه اي كه تا يكي دو دهه قبل يك عضو نه چندان مهم ناتو به حساب مي آمد، اما با برخي تغييرات در سياست هاي داخلي و خارجي خود توانست علاوه بر ايجاد ثبات داخلي، در عرصه هاي اقتصادي و سياسي خود را تقويت كرده و با تقريبا سه برابر كردن توليد ملي خود در عرض يك دهه خود را به عنوان شانزدهمين اقتصاد برتر دنيا مطرح سازد. در زمينه سياسي نيز اين كشور توانست حرف هايي براي گفتن بيايد و خود را در منطقه مطرح كرده و توجهات را به خود جلب كند، اما همه اين تلاش ها چندان ديري نپاييد و با اولين نسيم سخت سياسي كه ممكن است براي هر كشوري پيش بيايد، سياست هاي تركيه نتوانست ديگر درخشش خود را حفظ كند، ثبات خود را از دست داد و به اعتقاد كارشناسان برخي مسائل جانبي و حتي فشارهاي خارجي باعث تغييرات شگرف در خط مشي ها و در نتيجه دگرگوني افكار عمومي منطقه به اين كشور شد.
** تركيه رهبر خاورميانه نيست
---------------------------
اما همه اين تلاش هاي دولت تركيه اكنون ميوه نارس خود را نيز از دست داد، زيرا به نقل از وبسايت شبكه العربيه به نقل از يكي از كارشناسان موسسه بروكينگز ˈتركيه رهبر دموكراسي در كشورهاي عربي و خاورميانه اي نيستˈ و تركيه و نخبگانش نتوانسته اند براي انجام چنين هدفي به خوبي موفق شوند.
سياست بدون تنش با كشورهاي منطقه از زمان انقلاب هاي عربي نمي تواند نتيجه بدهد، زيرا اين سياست ها در قبال حكومت هاي مستبد جواب مي داد و اكنون در كشورهاي دموكراتيك تركيه نمي تواند به نتايج آن دلخوش باشد زيرا تركيه در زمينه بسياري از موضوعات حقوق بشري خودش دچار مشكل است.
** سياست هاي متضاد تركيه
------------------------
اين دگرگوني ها تا جايي پيش رفت كه برخي ها از آن به عنوان سياست هايي كه منافعي متضاد را دنبال مي كند نام بردند. روزنامه سوييسي NEUE ZURCHER در مطلبي با عنوان ˈسياست خارجي متضاد تركيهˈ نوشت: تركيه در ده سال گذشته يك سياست خارجي بسيار فعال دنبال مي كرد. احمد داوداغلو به عنوان وزير امور خارجه تركيه به قدري به كشورهاي مختلف سفر مي كرد كه هيچ وزير امورخارجه ديگري در دنيا توان رقابت با او را نداشت. تلاش تركيه به رفع اختلافات در منطقه متمركز شد و اين كشور همزمان سعي كرد تا با همسايگان پيمان هاي مختلفي را برقرار كند. در هيچ اختلافي در منطقه از اختلاف در لبنان گرفته تا فلسطين، بين شيعيان و سني ها در عراق و يا در موضوع هسته اي ايران نبود كه حضور تركيه و وزير امور خارجه اش در آن ملموس نباشد.
اين سياست و تلاش هاي تركيه با موفقيت هائي نيز همراه بود. تا چندي پيش هم سوريه نمونه موفق سياست عدم اختلاف داود اغلو با همسايگان محسوب مي شد، اما به يكباره ورق برگشت و شرايط تغيير كرد.
**آغاز افول
----------
در حاليكه در دهه 1990 تركيه با سوريه به خاطر حضور سران پ.ك.ك. حتي تا آستانه جنگ پيش رفت، اما به يكباره و با حل اين مشكل، سوريه و تركيه به دو كشور دوست تبديل شدند كه مناطق آزاد تجاري در كنار مرز يكديگر تاسيس كردند و روابط اقتصادي آنها تا حد زيادي ارتقا پيدا كرد. اين روابط بسيار خوب بين آنكارا و دمشق حتي به جائي رسيد كه تركيه در مشاجره بين سوريه با رژيم صهيونيستي در خصوص بلندي هاي جولان در سال 2008 ميانجيگري كرد.
ولي اگر به روابط اين دو كشور در حال حاضر نگاه شود بايد گفت كه اين سياست داوود اوغلو شكست خورده است، زيرا تركيه و سوريه امروز مجددا رودرروي هم قرار دارند. از طرف ديگر روابط آنكارا با برخي كشورهاي منطقه ازجمله تهران به علت اتخاذ برخي سياست ها در قبال سوريه مانند گذشته نيست.
در اين ميان قرارداد امضا شده بين آنكارا و ايروان در سال 2009 در زوريخ براي حل اختلاف بين تركيه و ارمنستان نيز در كشوهاي ميز مسئولين طرفين بايگاني شده است. روابط آنكارا و تل آويو نيز از زمان حمله اسرائيل به غزه و سپس حمله به كشتي كمك هاي تركيه از سوي سربازان اسرائيل نيز تيره شده است.
ارتباط تركيه با اتحاديه اروپا نيز به خاطر اختلاف در قضيه قبرس هيچ پيشرفتي نداشته است. بنابراين امروز ديگر نمي توان از سياست عدم اختلاف تركيه با همسايگان صحبت كرد و بايد آن را رويكردي شكست خورده عنوان كرد.
**سياست هاي غيررئاليستي تركيه
------------------------------
بغرنج ترين وضعيت براي سياست خارجي تركيه، شرايط سوريه است. دولت اردوغان در هيچ يك از كشورهاي همسايه در سال هاي اخير به ميزاني كه در سوريه سرمايه گذاري سياسي و اقتصادي انجام داد، انرژي صرف نكرد. در ليبي نيز وضعيت براي تركيه بهتر از آن نبود، زيرا مدت ها اين كشور به خاطر روابط اقتصادي گسترده اي كه با قذافي داشت، در برابر فشار غرب براي حمله نظامي به نيروهاي رژيم قذافي مقاومت مي كرد و در نهايت سياست تركيه براي آنكه صلح، آرامش و ثبات را به منطقه ارمغان بياورد نتوانست به واقعيت درآيد.
به نوشته مقاله روزنامه سوييسي، بين واقعيت ها و رويا در سياست خارجي تركيه فاصله بسيار زيادي به وجود آمده است. گرچه كماكان اسلام معتدل تركيه اين كاربرد را دارد تا هم از سوي غرب و تاحدودي هم ازسوي كشورهاي اسلامي پذيرفته شود ولي رويدادهاي اخير نشان داده كه اين كشور نتوانست تا آن حدي كه مي خواست در كشورهاي منطقه نقش آفرين، تاثير گذار و موفق باشد.
** علل شكست سياست هاي تركيه
---------------------------------
از يك طرف روابط گرم تركيه با كشورها و حكام مستبد منطقه نمي تواند عاملي براي پيشبرد سياست اين كشور كه با شعارهاي دموكراتيك نيز همراه بود، به حساب آيد. ازسوي ديگر، مشكل تركيه با اقليت هاي خود و همچنين بحث رسانه هاي آزاد از ديگر مشكلات دروني تركيه است. مسلما اين موضوعات نمي تواند به تركيه كمك كند تا در كشورهاي همسايه نقشي مثبت به صورت يك ميانجي بيطرف و قابل اعتماد را بازي كند.
موضوع مهم ديگر عدم وجود پرسنل كارآزموده كافي در اين كشور است. چندي قبل در يك نظرسنجي اعلام شد كه تركيه در مجموعه ديپلماتيك خود با پرسنل 5 هزار و 500 نفري در وضعيت خوبي حتي در مقايسه با هند و برزيل قرار دارد، ولي با اين وجود با كشورهائي مانند فرانسه و انگليس نمي تواند رقابت كند. از طرف ديگر فقط 26 ديپلمات تركيه امروز زبان عربي مي دانند. با چنين پرسنل اندكي مسلما نمي توان در كشورهاي عربي بعنوان آتش نشان براي خاموش كردن آتش ها كاري صورت داد.
سفير سابق آمريكا در تركيه در سندي كه از سوي ويكي ليكس منتشر شد، سياست خارجي تركيه در قبال خاورميانه را به اتومبيل رولز رويسي تشبيه كرد كه البته موتور آن رينج روور است.
ضمنا گاهي اوقات نيز ديپلمات هاي تركيه با نخست وزير غيرديپلماتيك كشورشان روبرو هستند كه حرف هايي را مي زند كه آنها بعدا مجبورند آنرا تصحيح كنند. بارها اردوغان اظهارات بيان كرد كه داود اغلو مي بايستي تلاش كند تا آنرا بگونه اي رفع و رجوع نمايد.
**سياست هاي نامشخص تركيه در قبال كردها
---------------------------------------
از ديگر انتقادهايي كه به سياست خارجي تركيه بيان مي شود خط مشي اين كشور در قبال كردهاي تركيه است. به نوشته رسانه ها از دهه 1990 به بعد در تركيه برنامه ها، استراتژي ها و پيشنهادات زيادي در اين خصوص كه چگونه بتوان مشكلشان را با كردها از طريق ديپلماتيك برطرف كند مطرح شد، اما تا به امروز موفقيت در اين زمينه بسيار اندك بوده است. وزير كشور دولت اردوغان در تابستان سال 2009 پيشنهاداتي را براي كردها رسما در يك كنفرانس مطبوعاتي اعلام كرد، اما حتي سخنگوي دولت اردوغان در مصاحبه اي تاكيد كرد كه از اين استراتژي جديد چندان اطلاعاتي ندارد.
به همين خاطر نيز بسياري از تحليلگران از مشخص نبودن استراتژي تركيه براي حل اين تنش ديرپا خبر مي دهند، زيرا به عنوان نمونه به نظر مي رسيد كه از سال 2011 دولت تركيه مي خواهد با مقامات پ.ك.ك. وارد مذاكره و حل اختلافات از طرق ديپلماتيك شود ولي اين موضوع نيز عملي نشد.
**موضوع قبرس چالشي بزرگ براي سياست اروپايي تركيه
--------------------------------------------
گفته مي شود هزاران پناهنده سوري به تركيه سرازير شده است، اما در اوج درگيري ها، تركيه از همكاري با صليب سرخ امتناع كرد، اما چيزي كه نارضايتي مقامات اروپايي را باعث شد اين بود كه دولت تركيه از موضوع تركيه براي برخي تسويه حساب هاي سياسي استفاده مي كند.
روزنامه فرانسه زبان Tribune de Geneve نوشت، در سال گذشته براي دوره هاي طولاني، صليب سرخ امكان اعزام نمايندگان خود را به تركيه بعنوان كشوري كليدي در بحران منطقه پيدا نكرده است. برخي معتقدند تركيه از عدم حضور صليب سرخ جهاني بعنوان اهرم در شرايط بحراني استفاده مي كند.
بنا به اظهارات ˈكريستيان كاردونˈ يكي از سخنگويان صليب سرخ، دفتر اين سازمان در آنكارا كه در زمان درگيري هاي عراق در سال 2003 افتتاح شده بود، در ماه مارس 2012 از سوي تركيه بدليل خاتمه شرايط بحراني در عراق تعطيل شد و به آن اجازه ادامه فعاليت در مورد سوريه داده نشد.
بعقيده يكي از اعضاء سابق صليب سرخ، دليل واقعي عصبانيت ترك ها را بايد در جاي ديگر و آن هم در تاسيس قبرس يوناني تبار در سال 1974 جستجو نمود، زيرا قبرس از سوي جامعه جهاني به رسميت شناخته شده است، اما قبرس ترك تبار تنها از سوي ترك ها به رسميت شناخته شد.
پذيرفته شدن قبرس به عنوان يكصد و هشتادمين عضو سازمان صليب سرخ جهاني خشم تركيه را برانگيخت و باعث انجام چنين واكنشي شد. حركتي كه از ديدگاه اين عضو صليب سرخ در واقع به منزله جمع آوري تمامي انسانيت توسط ترك هاي خشمگين است.
**حاشيه پردازي تركيه در سياست ها در قبال عراق
---------------------------------------------
برخلاف آنكه تصور مي شد تركيه بتواند جاي پاي محكمي در عراق پيدا كند و از لحاظ سياسي و اقتصادي بتواند در اين كشور بعد از خروج نيروهاي آمريكايي نقش آفرين باشد، اما روند وقايع اينگونه نشد و سياست خارجي تركيه شكستي ديگر را در امور عراق نيز تجربه كرد.
روزنامه آلماني زبان Basler Zeitung در مطلبي به موضوع فوق پرداخت و رويكرد سياسي تركيه در قبال موضوع طارق الهاشمي معاون رئيس جمهور عراق را تلويحا ناسنجيده عنوان كرد و نوشت كه تركيه در سياست خود در قبال عراق در حاشيه قرار گرفته است.
حتي موضوع گسترش روابط تركيه با دولت اقليم كردستانن عراق نيز موجي از نارضايتي را در ميان مقامات و حتي مردم عراق برانگيخت كه اين موضوع نيز باعث كاهش سطح روابط دو طرف شد. روزنامه ليبرال مليت چاپ تركيه در گزارشي در اين خصوص نوشته كه دستور دستگيري بين المللي براي هاشمي، سياست تركيه در قبال عراق را به حاشيه كشانده است. اين موضوع باعث شده بود كه هفته ها كه بين اردوغان و مالكي تنش وجود داشته باشد.
**طراح اصلي سياست خارجي تركيه
------------------------------
اما طراح سياست هاي رو به رشد و سپس نزولي تركيه در سال هاي اخير ˈاحمد داوود اوغلوˈ بوده كه يك استاد علوم سياسي دانشگاه است.
براي يك دانشمند علوم سياسي هميشه دشوار است كه بتواند ايده هاي خود را در زمينه سياسي در عمل پياده كند. اين موضوع در خصوص سياستمداران بزرگي همچون هنري كيسينجر نيز اينگونه بود. احمد داوود اوغلو نيز مانند كيسينجر از محفل علمي به سياست آمده است. نامبرده كه در سال 1959 متولد شده، پروفسور كرسي علوم سياسي در دانشگاه بود تا آنكه در سال 2002 به عنوان مشاور حزب عدالت و توسعه كار خود را در صحنه سياسي آغاز كرد و بعدا در سال 2009 به سمت وزير امور خارجه برگزيده شد.
آخرين اثر علمي وي در زمينه دانشگاهي كتابي موسوم به ˈاستراتژي عميقˈ بود كه در سال 2001 منتشر شد. اين كتاب به كتاب دستي اردوغان نخست وزير تركيه تبديل شد و او تلاش كرد تا متون آن را در عمل پياده كند و در نتيجه ايده هاي كتاب استراتژي عميق به سياست خارجي دولت اسلامي تركيه تبديل گرديد.
داود اغلو در اين كتاب بر تركيه اي تاكيد مي كرد كه در بين اروپا، بالكان و خاورميانه و همچنين آسياي مركزي قرار دارد. تركيه براساس متون كتاب مزبور ديگر نمي خواست تركيه زمان جنگ سرد باشد كه خود را در برابر شرق محفوظ نمايد بلكه مي خواست ديگر خود را فقط به غرب وابسته نداند و به هويت آسيائي خود نيز اهميت بدهد.
تركيه مي خواست تا توازني را بين سياست غرب و شرق خود بوجود آورد و نقش ميانجي در اختلافات بازي كند و اعمال نفوذي نيز بر قدرت هاي منطقه اي داشته باشد. ضمنا تركيه مي خواست با همسايگان خود ديگر هيچ مشكلي نداشته باشد.
داود اغلو تاكيد مي كرد چون هيچ كشوري نمي تواند همسايگان خود را انتخاب كند بنابراين بايد ابتدا روي پاي خود بايستد و همزمان با همين همسايگاني كه دارد كنار بيايد و اين سياست نيز بايد با همگرائي كامل با همسايگان از طريق پيمان هاي اقتصادي و سياسي ايجاد شود تا همزيستي مسالمت آميز را امكان پذير نمايد.
ايده داود اغلو بر پايه روابط با همه كشورها استوار بود. يعني تركيه مي بايست روابط با روسيه، آمريكا، ناتو و اتحاديه اورپا را تعميق كند، اما نبايد تنها به اين روابط محدود بماند. هدف نهائي نيز آن بود كه عصر امپراتوري عثماني زنده شود و تركيه به قدرت برتر منطقه تبديل گردد.
سياست تركيه به سوي شرق بود كه در سال 2003 اجازه نداد تا از خاك آن براي حمله به عراق استفاده شود. كشورهاي عربي همسايه تركيه شديدا تحت تاثير اين سياست قرار گرفتند. در آن زمان تركيه حاضر نبود به عنوان اسب تروآي آمريكا عمل كند بلكه خواهان سياست مستقل و قدرت منطقه اي بود.
تاريخ نشان داده است كه نمي توان دوره هاي رشد و شكوفايي يك كشور را به عنوان محكي براي مديريت و ميزان موفقيت آنها انتخاب كرد، بلكه چگونه برونرفت از يك بحران و يا نحوه مديريت بحران و ادامه همان روند در همه شرايط است كه مي تواند آزمون خوبي براي يك كشور و مقامات و سياست هايشان باشد. تركيه در دهه هاي اخير و بعد از فروپاشي شوروي بحران سياسي عمده اي را تجربه نكرد و در اين سال ها مهمترين دغدغه خود را بهبود وضع اقتصادي و عضويت در اتحاديه اروپا به هر قيمتي تعيين كرد، اما گرچه در حوزه اقتصادي موفقيت هايي را كسب كرد، اما در زمينه سياسي نتوانست به اتحاديه اروپا نزديك تر شود.
سوريه آزموني بود كه رهبران تركيه تاكنون در آن شكست خورده اند و نتوانسته اند نه تنها شعارهاي خود را عملي كنند بلكه آنها زير پا نهادند و عملا با يكي از همسايگانشان وارد جنگ شده اند. جنگ داخلي كه اكنون فرسايشي شده و تطويل آن نه به نفع تركيه و مخالفان كه به سود هيچ يك از طرف ها نيست.
در انتخابات اخير اسرائيل، حزبي جديد سربرآورده كه «يش آتيد» نام دارد. اين حزب كه توسط يك مجري تلويزيوني تاسيس شده، 19 كرسي در كنست به خود اختصاص داده و به مواضع ميانه رو شهره شده است، هرچند كه تاكنون در عمل امتحاني پس نداده است.
يش آتيد همان طور كه نيويورك تايمز هم اذعان كرده، تلاش كرده است تا با راست گرايان به «تضاد آنتاگونيستي» برنخورد و در ضمن، نگاهي مثبت به حسن نيت فلسطيني ها در مذاكرات موسوم به صلح نداشته و مذاكرات سازش را در اولويت برنامه هاي خود قرار نداده است.
راست گرايان در اين انتخابات نيمي از كرسي هاي كنست را از آن خود كرده اند و 5 كرسي از كرسي هاي خود را در پارلمان نسبت به قبل از دست داده اند. روزنامه لس آنجلس تايمز هم راي اخير به نتانياهو را نشانه ملامت وي از سوي اسرائيلي ها دانسته است. عملكرد نااميدكننده «ليكود و بيتينو» در انتخابات اسرائيل باعث مي شود تا براي تشكيل دولت آينده دست نياز به سوي ميانه روها دراز كند.
با اين حال واشنگتن پست تلاش كرده است تا در انتخابات اسرائيل به نيمه پر ليوان نگاه كند. به نوشته واشنگتن پست، انتخابات روز سه شنبه اسرائيل، بنيامين نتانياهو را تضعيف كرد و چشم اندازي از كاهش تنش ها با واشنگتن و انعطاف در تلاش هاي صلح طلبانه با فلسطينيان را به بار
نتانياهو كه اندكي قبل از پايان انتخابات اسرائيل، در پيامي در فيس بوك ضمن در خطر دانستن دولت حزب ليكود، از اسرائيلي ها براي راي دادن به حزبش مجددا دعوت كرده بود، پس از اين انتخابات از تشكيل دولتي فراگير در سرزمين هاي اشغالي فلسطين سخن گفت؛ هرچند كه همه مي دانند دولت آينده اسرائيل نيز راست گرا خواهد بود اما احتمالا ادبيات خود را قدري تعديل خواهد كرد.
اما اين انتخابات غير از نتيجه، حرف هاي ديگري هم براي گفتن داشت، حرف هايي كه آنها را بايد در دل جامعه صهيونيستي جستجو كرد.
* تاكيد دائمي بر بقا، راز كسب محبوبيت در بين صهيونيست ها؟
هرچند دغدغه اصلي هر موجوديت سياسي در فضاي فاقد قدرت مركزي بين المللي «بقا» است اما در خصوص اسرائيل، تاكيد بر بقا همواره بيش از ساير موجوديت هاي سياسي بوده است. رژيم اسرائيل فاقد ريشه هاي اوليه بقا در خاورميانه است، حتي اكثريت جمعيتي كه «جامعه اسرائيل» خوانده مي شود، ريشه اي در اين منطقه ندارد. يهوديان ساكن فلسطين اشغالي مردماني از ديگر سرزمين ها هستند كه به اميد زندگي بهتر و امنيت پاي به فلسطين اشغال شده نهاده اند، حتي بسياري از آنها همچنان دومليتي محسوب شده و حتي داراي دو پاسپورت هستند.
از اين رو، جامعه اسرائيل، فاقد سرمايه هاي اجتماعي معطوف به بقا است چرا كه چنين سرمايه هايي عموما در مسير تاريخ به وجود مي آيند و داشتن پول يا قدرت براي ايجادشان كافي نيست. يك ملت، تنها در صورتي ملت است كه داراي ريشه هاي تاريخي مشترك و رنج هاي تاريخي مشترك باشد. صهيونيست ها كه هر يك از نقطه اي از جهان آمده اند، هر چند در دوراني به عنوان يهودي در اروپا سختي هايي را تحمل كرده اند و حتي در «گتوها» نگهداري شده اند، اما يك ملت واحد نبوده اند. پدران اين جماعت با هم و در يك سرزمين نزيسته اند.
از سوي ديگر، مليت مستلزم ثبات در گروه اجتماعي تشكيل دهنده ملت است. اجتماعي كه كثيري از اعضاي آن دو پاسپورت در جيب دارند، فاقد چنين خصوصيتي است.
بنابراين، تهديد اصلي بقا در خصوص اسرائيل، تهديدي
* تهديد، بزرگ ترين سرمايه اجتماعي جعلي اسرائيل
سران تل آويو هم «رنج مشترك جعلي» برساخته اند و هم «سرمايه اجتماعي جعلي». نقش رنج مشترك جعلي را براي جامعه صهيونيستي، «واقعه پرابهام هلوكاست» بازي مي كند. حتي بسياري از كساني كه اصل اين واقعه را مي پذيرند، بر اين باورند كه در تعداد كشته هاي آن به شدت غلو شده است. برخي ديگر نيز آن را از اساس يك افسانه مي پندارند.
به هر حال، درحالي كه از جنگ بين الملل دوم تنها 68 سال مي گذرد، مساله هلوكاست به حدي به اقوال گوناگون آلايش يافته كه هرگز موضوع شفافي به حساب نمي آيد.
اما ملت سازي كاري سخت تر از آن است كه تنها با تاكيد مستمر بر هلوكاست و كر كردن گوش فلك به واسطه آن ممكن باشد.
اسرائيل از ابتداي تاسيسش، مساله بقا و وجود تهديد خارجي را به يك سرمايه اجتماعي جعلي بدل كرده است. اسرائيلي ها بايد همواره زير سايه تهديد وجودي زندگي كنند تا به آنها «احساس كاذب ملت بودن» دست دهد.
جنگ هاي متعدد اسرائيل در سال هاي 1948، 1956، 1967، 1973 و جنگ هاي اين رژيم عليه مقاومت اسلامي، همه به ابزارهايي براي تهديدگرايي بدل شده اند و حافظه تاريخي شهروندان صهيونيست را براي پذيرش تهديدهاي خارجي شكل مي دهند. اينكه اسرائيل هر از گاهي دست به يك جنگ مي زند، علاوه بر تمام عللي كه مي تواند داشته باشد، مي تواند به اين علت نيز باشد كه اين حافظه تاريخي نبايد به هيچ وجه تضعيف شود.
* نتانياهو و شكست در تهديدسازي
اين رويكرد اگرچه در خصوص اسرائيل كارايي داشته است اما به قول معروف، نتانياهو در دوران نخست وزيري اش به واقع «شور آن را در آورده است.»
افكار عمومي پديده حساسي است كه برساختن آن نيازمند مداقه فراوان است. نتانياهو خيال كرده بود اگر برنامه هسته اي ايران را چماق كند و آن را بر سر افكار عمومي داخلي و خارجي بكوبد، دست آوردهاي فراواني به دست خواهد آورد.
اين در حالي است كه ره آورد دولت او در اين گذار، كسب راي كمتر از شهروندان صهيونيست در انتخابات و تنش در روابط با آمريكا بود.
به عبارت ديگر، نتانياهو به اين نكته واقف نبود كه بازي با تهديدات رواني به هر حال جايي سرريز شده و اعتبار خود را از دست مي دهد.
حتي در تبليغات انتخاباتي هم نتانياهو و حاميانش تلاش فراواني كردند تا به بازي با كارت ايران بپردازند؛ يعني همان روندي كه چهار سال در دستور كار داشتند را در انتخابات نيز به كار بردند اما كار «بي بي» به آنجا رسيد كه 2 ساعت مانده به پايان راي گيري، در فيس بوك از صهيونيست ها براي تعدادي راي بيشتر التماس كند!
* بعيد است نتانياهو دست از تهديد بردارد
با اين حال، از آنجا كه احتمالا كابينه آينده اسرائيل هم كابينه اي راست گرا خواهد بود و ميانه روهاي حاضر در آن، دنباله رو راست گراها خواهند بود، بعيد است نتانياهو دست از تهديد ايران به حمله نظامي بردارد يا در مسير توقف شهرك سازي ها كاري جدي صورت دهد.
نتانياهو با تهديدات گسترده اي كه طي چهار سال اخير عليه ايران مطرح كرده، به نوعي خود را به گوشه رينگ برده است و ترك تهديدات مزبور، برايش هزينه هاي حيثيتي دارد اما به نظر نمي رسد همچنان قادر به اجراي اين تهديدها باشد.
پس از جنگ 1956، اسرائيل اين درس را آموخته است كه بدون حمايت ايالات متحده نبايد در هيچ جنگي وارد شود و سخنان اوباما در مراسم تحليف دومين دوره رياست جمهوريش هم نشان از آن داشت كه دولت آمريكا فعلا چندان تمايلي به اتخاذ تدابير جنگ طلبانه ندارد. انتصاب شخصي چون «چاك هيگل» به وزارت دفاع نيز مزيد بر علت است.
به ناچار، نتانياهو مجبور است تهديدهاي لفظي خود را عليه ايران همچنان ادامه دهد، اما دور از انتظار است كه جرات عملي كردن اين تهديدها را در خود ببيند. وي در نبرد با نوار غزه در سال 2012 هم تنها 8 روز توانست در برابر موشك هاي 600 دلاري مقاومت اسلامي مقاومت كند و تن به آتش بس داد.
دولت آينده نتانياهو احتمالا شكننده تر و ناكارآمدتر از دولت فعلي او خواهد بود و موضع بنيامين نتانياهو در آن، آن قدر قوي نيست كه به راحتي بتواند موتلفين خود را كنار بگذارد، بنابراين دولت آينده اسرائيل، سگي به نظر مي رسد كه تنها پارس خواهد كرد و دندان گاز گرفتن ندارد.
ظاهرا ورق در بحران سوريه برگشته. در حالي كه معارضان سوري و حاميان غربي و عربي آنها بر اين گمان بودند مي توانند با فرسايشي كردن بحران سوريه نظام اين كشور را از پا در آورند و بشار اسد را وادار به كناره گيري از قدرت كنند، اكنون خود دچار فرسايش شده اند.
عربستان سعودي كه از پيشگامان منطقه اي ارسال سلاح و پول براي معارضان سوري بود، اولين زمزمه هاي كنار كشيدن از جنجال بحران سوريه را بر زبان آورد. در حالي كه رياض علاوه بر كمك هاي تسليحاتي و مالي، نشست هاي غير علني متعددي نيز در شهر جده برگزار مي كرد تا امور نظامي عليه نظام بشار اسد به خوبي ساماندهي شود، اواسط دي ماه از لزوم حل مسالمت آميز بحران سوريه سخن به ميان آورد. در واقع، «سعود الفيصل»، وزير خارجه اين كشور در ديدار «كامل عمرو»، همتاي مصري خود با بيان اينكه راه حل مسالمت آميز براي پايان بحران سوريه مطلوب است، از ملت سوريه به عنوان تعيين كننده سرنوشت خودشان نام برد.
وزير امور خارجه عربستان اگرچه امروز سعي كرد تا از مواضع قبلي خود كمي عدول كند و ادبيات تندتري را عليه نظام سوريه به كار گيرد ولي در سخنان خود بحث مداخله نظامي را مطرح نكرد و از شوراي امنيت سازمان ملل متحد خواست تا در اين زمينه وارد عمل شود.
تغيير در مواضع عربستان در قبال سوريه را عبدالباري عطوان سردبير روزنامه القدس العربي نيز اخيرا بدان اشاره كرده و در اين باره نوشته:« شايد مواضعي كه عربستان سعودي اخيرا اتخاد كرده و برخي شبكه هاي ماهواره اي طايفه گراي سلفي را از پخش برنامه هاي خود بازداشته و سعود الفيصل نيز خواستار حل مسالمت آميز بحران در سوريه شده و موضوع خروج بشار اسد از قدرت را به مردم اين كشور واگذار كرده، نشانه اي از اين باشد كه موضع اين كشور در قبال سوريه تغيير كرده است، اين در حالي است كه گزارش هاي موجود نيز نشان از برقراري كانال هاي ارتباطي محرمانه ميان رياض و دمشق دارد.»
اما در اين ميان، مهمتر از عربستان سعودي كه به نظر مي رسد در موضع اش انعطاف بيشتري عليه سوريه ديده مي شود، آمريكا بود كه به عنوان اصلي ترين محرك عليه نظام سوريه و به رغم هشدارهاي متعدد درباره احتمال به كارگيري گزينه نظامي براي حل بحران اين كشور، آب پاكي را روي دست همه ريخت و از مذاكره به عنوان تنها راه حل برون رفت از ناآرامي هاي سوريه سخن به ميان آورد.
باراك اوباما در مراسم سوگند خود براي آغاز دور دوم رياست جمهوريش هم پيمانان خود در خاورميانه را نااميد كرد و با بيان اينكه «يك دهه جنگ پايان يافته و گفت وگو تنها راه به سوي صلح است»، در را به روي هرگونه دخالت نظامي بست.
به نظر مي رسد فعاليت هاي گروه هاي مسلح در سوريه مثل جبهه نصرت و شكست مخالفان سوري در تشكيل دولتي انتقالي، هر دو باعث شد تا دولت اوباما در سياست هايش در قبال سوريه بازنگري كند و در نهايت درخواست ها براي دخالت نظامي در اين كشور را ناديده بگيرد.
شايد اين عقب نشيني به برتري ارتش سوريه در كانون اصلي درگيري ها و موفقيت آنها در پاكسازي مناطق مختلف از وجود باندهاي تروريستي نيز مربوط باشد چراكه همين موضوع موجب شده، معارضان سوري با شكست در عرصه ميداني به عمليات زيرزميني و بمبگذاري در مناطق غيرنظامي رو آورند. شاهد اين مدعا انفجارهاي اخير در شهر سلميه در استان حما و يا بمب گذاري در دانشگاه شهر حلب است كه به كشته شدن ده ها تن منجر شده است.
در واقع، تمسك گروه هاي مسلح سوري به اقدامات تروريستي اين چنيني نشان از ضعف آنها در مقابل ارتش سوريه دارد؛ موضوعي كه يكي از كارشناسان شبكه خبري الجزيره نيز به آن اشاره كرد و گفت: « تا چندي قبل افراد مسلح در انجام حملات پيشگام بودند و نظام سوريه صرفا در حال دفاع بود اما در حال حاضر، دولت سوريه استراتژي خود را تغيير داده و مخالفان را با اقدامات خود غافلگير مي كند». وي افزود: « همين موضوع موجب شده خسارت فراواني به تروريست ها وارد شود و در نتيجه روحيه آنها تضعيف شود».
به نظر مي رسد به علت درك همين آشفتگي و ضعف بود كه «نبيل العربي»، دبيركل اتحاديه عرب چند روز پيش آتش بس را تنها راهحل آغاز روند انتقال قدرت در سوريه عنوان كرد و اظهار داشت: «از بان كي مون، دبيركل سازمان ملل تقاضا كرديم براي برقراري آتش بس بر مبناي بند هفتم منشور سازمان ملل، نيروي حافظ صلح به اين كشور اعزام كند».
در واقع، در جريان 22 ماه درگيري در سوريه، هر زمان حاميان گروه هاي تروريستي سوري و نيز ميانجي هاي به ظاهر بي طرف درباره شكست معارضان سوري احساس خطر كرده اند، از ترفند «آتش بس» براي متوقف كردن موقت درگيري ها بهره جسته اند تا در وقفه به وجود آمده، اين گروه ها بتوانند نيروهاي خود را بازسازي و ساماندهي مجدد كنند و تازه نفس تر از قبل وارد درگيري با ارتش سوريه شوند.
حتي به گفته برخي ناظران بين المللي انتشار خبري درباره احتمال استعفاي «اخضر ابراهيمي»، نماينده سازمان ملل در بحران سوريه صرفا بازي رواني براي چانه زني با نظام سوريه براي گرفتن امتياز از بشار اسد است و در واقع، استعفايي در كار نيست.
مجموعه اين عوامل از نااميدي كشورهاي عربي و غربي از موفقيت گروه هاي مسلح سوري نشان دارد، از اين رو، هر يك به نوعي در تلاشند با تاكيد بر لزوم حل مسالمت آميز بحران سوريه، از موضع پيشين خود درباره لزوم اقدام نظامي عقب نشيني كنند.
آنچه در اين مطلب و مطالب بعدي خواهد آمد، نگاهي به احزاب شركت كننده در اين انتخابات و ديدگاه هاي آنها در قبال قضايايي همچون فلسطينيان، اعراب و قدس اشغالي است.
ليكود
ليكود را بايد كانون جناح راست در ميان احزاب راستگراي فعال در عرصه سياسي رژيم صهيونيستي برشمرد. اين حزب در سال 1973 توسط «مناخيم بگين» تاسيس شد و با ائتلاف با چند حزب راستگرا و ليبرال فعاليت خود در عرصه سياسي اسرائيل را آغاز كرد.
ليكود از ابتدا خود را مدافع ارزش هايي همچون عدالت اجتماعي [بالطبع صهيونيستي]، بازار آزاد و حفظ سنت فرهنگ يهودي معرفي و اغلب ارزش هايش برپايه آموزه هاي تعاليم «ولاديمير ژابوتنسكي»، از رهبران جنبش صهيونيسم و بنيانگذار جنبش «احياي صهيونيسم» معرفي كرد.
اين حزب در عرصه انتخابات اسرائيل شكست ها و پيروزي هاي چندي را تجربه كرده است.
حزب ليكود در انتخابات پارلماني سال 1973 ميلادي نتوانست به اين موفقيتي دست يابد. ولي در انتخابات سال 1977 توانست از حزب كار پيشي بگيرد و براي نخستين بار در اسرائيل، قدرت را به دست گيرد.
اين حزب از سال 1977 تا 1981 با ائتلاف با احزاب مذهبي و از سال 1981 تا 1984 با ائتلاف با احزاب مذهبي و راستگرا كابينه رژيم صهيونيستي را تشكيل داد.
در انتخابات 1984 و 1988 به دليل موازنه قوا بين جناح راست و جناح چپ حزب ليكود ناگزير به تشكيل كابينه وحدت ملي با مشاركت حزب كار شد. اما در انتخابات سال 1992 حزب ليكود نتوانست اكثريت آرا را به دست آورد و به ناچار قدرت را به رقيبش يعني حزب كار واگذار و مقام دوم ليست را از آن خود كرد.
اين حزب در انتخابات پارلماني سال 1996 نيز موفق شد، قدرت را در اسرائيل به دست گيرد، انتخابات زود هنگام و پيش از موعد سال 1999 موجبات شكست حزب ليكود در قبال حزب «عمل» يا «كار» اسرائيل را فراهم كرد.
در انتخابات سال 2003 كنست، ليكود به رهبري «آريل شارون» پيروزي قانع كننده اي داشت و برنده 38 كرسي از 120 عضو پارلمان در كنست شد، اما با جدايي آريل شارون، رهبر ليكود از ليكور در سال 2005 و تشكيل حزب جديد «كاديما»، ليكود دچار شكاف بزرگ و عميقي شد.در نتيجه در انتخابات سال 2006 كنست ليكود به مقام چهارم نزول كرد.
اما پيروزي در انتخابات سال 2009 نشان داد كه ليكود به ظاهر آنچه را كه از دست داده، توسط بنيامين نتانياهو بار ديگر در حال به دست آوردن است.
ايدئولوژي ليكود
همان طور كه گفته شد بيشتر ديدگاه ها و تفكرات حزب ليكود بر ديدگاه هاي ولاديمير ژابوتنسكي استوار است. وي معتقد بود كه يهوديان به هر طريق ممكن بايد فلسطين را از چنگ اعراب خارج كند تا كشور صهيونيستي را روي آن بنا كند، اما در عين حال اعتقاد داشت كه اين دولت يهودي مي تواند خانه اي براي شهروندان عرب باشد.
منشور حزب ليكود
منشور حزب ليكود در سال 1999 اظهار مي كند:
- جامعه يهوديان در فلسطين ارزش هاي صهيونيستي را تحقق مي بخشد.
- استقرار و اسكان يهود در سرزمين موعود امري غير قابل انكار است.
- كرانه باختري رود اردن مرزهاي شرقي اسرائيل را تشكيل مي دهند.
- بيت المقدس از آن يهوديان است و پايتخت ابدي اسرائيل است.
- عدم تقسيم بيت المقدس.
- رد تشكيل كشور فلسطيني.
- برخورد شديد با اعراب مخالف آرمان هاي صهيونيستي.
- عدم وضع قيد و بند در امر مهاجرت يهود به سرزمين هاي اشغالي.
- مصادره اراضي فلسطيني و دادن آنها به يهود.
با بازگشت ليكود به قدرت در سال 2009 ليكود بازنگري هايي در سياست هاي حزب به عمل آورد. در مرامنامه جديد حزب ايده تشكيل كشور و دولت فلسطيني نه تاييد و نه رد شده است.
ليكود به اين نكته اشاره كرده است كه با ايجاد يك دولت و كشور فلسطيني مخالفت ندارد. اما اين دولت بايد دولتي غيرنظامي و بدون ارتش باشد، همانطور كه كشور فلسطين حق كنترل حريم هوايي خود را هم ندارد .
در بخش شهرك سازي ليكود آشكارا از شهرك سازي صهيونيستي در كرانه باختري حمايت كرده است. اين حزب توافقنامه هاي صلحي با كشورهاي عرب منعقد كرده است، به عنوان مثال در سال 1979 مناخيم بگين، ، نخست وزير وقت رژيم صهيونيستي پيمان «كمپ ديويد» را با «انور سادات»، رئيس جمهوري وقت مصر امضا كرد تا در ازاي آن شبه جزيره سينا را كه توسط اسرائيل در جنگ شش روزه 1967 اشغال شده بود، در ازاي صلح بين دو طرف به مصر بازگرداند.
همچنين «اسحاق شامير»، اولين نخست وزير رژيم صهيونيستي از حزب ليكود به شمار مي آيد كه در كنفرانس مادريد در سال 1991 با رهبران فلسطيني ديدار كرد، با اين حال با تشكيل يك كشور مستقل فلسطيني مخالفت كرد.
در سال 2002 و طي انتفاضه الاقصي رژيم صهيونيستي به رهبري ليكود شهرهاي فلسطيني و اردوگاه هاي پناهندگان در كرانه باختري را بار ديگر اشغال كرد.
در برنامه انتخابات كنوني ليكود نيز آشكارا با تشكيل دولت و كشور مستقل فلسطيني مخالفت شده است كه با ديدگاه هاي اين حزب مبني بر اينكه كرانه باختري جزيي جدايي ناپذير از سرزمين موعود است، مطابقت دارد.
رهبران ليكود
- مناخيم بگين از سال 1973 تا 1983
- اسحاق شامير از سال 1983 تا 1993
- بنيامين نتانياهو از سال 1993تا 1999
- آريل شارون از سال 1999تا 2005
- بنيامين نتانياهو از سال 2005 تا كنون
ائتلاف ليكود – اسرائيل بيتنا (اسرائيل خانه ما)
با نزديك شدن به زمان برگزاري انتخابات پارلمان (كنيست) رژيم صهيونيستي، آرايش و قطب بندي هاي سياسي جديدي در اين رژيم شكل گرفته است.
در مهمترين و جديدترين تحول سياسي در آستانه انتخابات رژيم صهيونيستي، دو حزب ليكود به رهبري بنيامين نتانياهو و «اسرائيل خانه ما»، به رهبري «آويگدور ليبرمن»، وزير خارجه مستعفي رژيم صهيونيستي اعلام ائتلاف كردند. بر اساس اين ائتلاف اين دو حزب در انتخابات پيش رو يك ليست واحد ارائه خواهند كرد.
ائتلاف اين دو حزب آن هم پيش از برگزاري انتخابات مي تواند، حامل پيام هاي خاص و قابل توجهي باشد. مشخصه اصلي هر دو حزب در داشتن گرايش هاي راستگرايانه و افراطي در قبال مسئله فلسطين و نيز داشتن نگاه سكولار در موضع گيري هايشان است.
اين ائتلاف حزبي جديد التاسيس به نام «ليكود خانه ما» در عرصه انتخاباتي فعاليت خواهد كرد و نتانياهو هدف از اين ائتلاف را تلاش براي تاسيس «اسرائيل بهتر» توصيف كرد و مدعي شد، اسرائيل هم اكنون با چالش هاي بزرگي از جمله لزوم متوقف كردن برنامه هسته اي ايران مواجه است.
دو حزب ليكود و اسرائيل خانه ما در مجموع 42 كرسي از 120 كرسي پارلمان منحل رژيم صهيونيستي را در اختيار داشتند.
به نظر مي رسد ائتلاف دو حزب ليكود و اسراييل خانه ما با هدف تقابل و جبهه گيري در برابر دو جريان ايجاد شده است. جريان نخست: احزاب و گروه هاي راستگراي مذهبي همچون حزب شاس است. گرچه احزاب مذهبي در كنار ليكود و اسرائيل خانه ما در ائتلاف حاكم حضور داشته اند و در داشتن ديدگاه هاي افراطي در قبال مسائل مربوط به فلسطينيان فرقي با هم ندارند، اما در بسياري از موارد از جمله قانون موسوم به «دال» كه مربوط به اجباري شدن سربازي براي دانشجويان علوم ديني است، اختلاف ميان احزاب مذهبي راستگرا و احزاب سكولار راستگرا كاملا نمايان است.
اما جريان دومي كه ائتلاف ليكود و اسرائيل خانه ما را مي توان در تقابل با آن دانست، احزاب موسوم به ميانه رو و چپگرا است كه اكنون خارج از ائتلاف حاكم هستند و به عنوان احزاب مخالف فعاليت مي كنند.
اعلام ائتلاف دو حزب ليكود و اسرائيل خانه ما، نارضايتي احزاب ميانه رو و چپگرا در رژيم صهييونيستي را درپي داشت. آنها اين ائتلاف را نژادپرستانه توصيف كرده اند.
اسرائيل بيتنا – اسرائيل خانه ما
«اسرائيل بيتنا» يا «اسرائيل خانه ما» حزبي سياسي است كه «آويگدور ليبرمان»، وزير خارجه مستعفي رژيم صهيونيستي آن اوايل سال 1999 ميلادي تاسيس كرد.
اين حزب را نمي توان از حيث ديدگاهي و خط مشي بركنار يا متمايز از ديگر احزاب اسرائيلي برشمرد. به همين دليل همان ديدگاه هاي افراطي كه بر ديگر احزاب راستگراي اسرائيلي از جمله ليكود حاكم است، در اين حزب نيز ديده مي شود.
توجه اصلي اين حزب به مسائل و قضاياي مهاجران يهودي از جمهوري هاي استقلال يافته اتحاد جماهير شوروي سابق منعطف بود، به همين دليل اعضا و هواداران اصلي اين حزب را مهاجران يهودي تشكيل مي دهند كه در جريان انتخابات و نشست هاي مختلف از آن حمايت نيز به عمل مي آورند.
ديدگاه هاي حزب
آويگدور ليبرمن، بنيانگذار اين حزب يك يهودي راستگراي افراطي است كه صاحب نظرات و آرا معروف مخالف عليه اعراب فلسطيني در داخل اسرائيل است. از نظرات مشهور ليبرمن مي توان به فراخوان مداوم وي به كوچاندن همه اعراب داخل اسرائيل اشاره كرد.
او در جريان انتخابات سراسري اسرائيل در سال 2009 ميلادي به دشمني و خصومت با شهروندان عرب اسرائيلي متهم شد و خواهان سوگند خوردن آنها در وفاداري به رژيم صهيونيستي شد و تهديد كرد كه در غير اين صورت، بايستي آنها را از اسرائيل را ترك كنند.
ليبرمن در مي 2011 ميلادي به ديپلمات ها و سفيران كشورهاي خارجي در قدس اشغالي گفت كه شهرك سازي در كرانه غربي قدس هيچ گاه و براي لحظه اي متوقف نخواهد شد.
به همين دليل مهمترين اصول و پايه هاي فكري حزب اسرائيل خانه ما تلاش بي وقفه براي متحد كردن صهيونيست ها عليه اعراب و به ويژه فلسطينيان است.
اسرائيل خانه ما خواهان دادن حق راي به اسرائيلي هاي مقيم خارج و استقلال قوا در رژيم صهيونيستي است. حزب «اسرائيل خانه ما» از مناديان تدوين قانون اساسي مورد اجماع همه صهيونيست ها براي رژيم صهيونيستي است و براي تاسيس شوراي امنيت قومي تلاش مي كند كه طرح هاي لازم را براي تضمين امنيت اسرائيل مقابل دشمنان پيرامونش (بر اساس تعبير خود حزب) ارائه دهد.
اين حزب در انتخابات سال 1999 كنست (پارلمان) 4 كرسي به دست آورد. پس از انتخابات مذكور روشن شد كه اين حزب در اصل با دو فهرست انتخاباتي در انتخابات شركت كرده است كه عبارت بودند از: اسرائيل خانه ما كه آويگدور ليبرمان و اليعازر كوهين از نمايندگان پارلمان عضو آن بودند و فهرست «علياه» كه «يوري شتيرن» و «ميخائيل نودلمن» از نمايندگان كنست عضو آن بودند.
در انتخابات 2003 اين حزب از حزب «اسرائيل علياه» جدا شد و در قالب تشكل «ايهود ليئومي» و «اتحاديه ملي» در انتخابات شركت كرد و 7 كرسي پارلمان را به دست آورد و در كابينه «آريل شارون»، نخست وزير وقت رژيم صهيونيستي نيز شركت داشت. آويگدور ليبرمن در كابينه شارون به عنوان وزير اسكان رژيم صهيونيستي حضور يافت، اما در بهار 2004 از سمت خود استعفا داد.
در جريان انتخابات پارلماني سال 2006 حزب اسرائيل خانه ما با به دست آوردن بيش از نيمي از آراي يهوديان مهاجر روسي به پنجمين حزب بزرگ پارلماني اسرائيل مبدل شد.
دو اصل اساسي مورد توجه اين حزب، فراهم آوردن تمام امكانات اقتصادي – اجتماعي براي مهاجران تازه وارد به اسرائيل و نيز در پيش گرفتن سياستي تند و افراطي در مذاكرات با فلسطينيان و كشورهاي عرب است.
اين حزب با آزادي بيان شخصيت هاي سياسي عرب ساكن سرزمين هاي اشغالي به شدت مخالف است و بارها نمايندگان عرب پارلمان را «خائن» توصيف كرده است.
اين حزب مخالف هرگونه زندگي مسالمت آميز يهوديان با اعراب و سلب تابعيت يهودي از اعراب 48 يعني اعراب ساكن سرزمين هاي اشغالي و حتي بيرون راندن آنها از اسرائيل است. اين حزب حتي منادي پاكسازي قومي و نژادي فلسطينيان است.
اين حزب حتي ممنوعيت پخش اذان از بلندگوي هاي مساجد را هم در دوره پيشين كنست ارائه داد و در توجيه اين طرح خود گفت كه پخش اذان براي يهوديان آزار دهنده است.
متهم شدن رئيس حزب اسرائيل بيتنا
تنها چند ماه مانده به انتخابات سراسري در اسرائيل بود كه دادگاه رژيم صهيونيستي به فساد سياسي و اخلاقي متهم شد تا اين موضوع وي را وادار به استعفا از سمت خود به عنوان وزير خارجه رژيم صهيونيستي كند.
در تازه ترين رسوايي ليبرمن منابع خبري امروز اعلام كردند كه آويگدور ليبرمن پس از تحقيقات طولاني مدت و بسيار به سوء استفاده از اعتماد ديگران متهم شده است.
پرونده ليبرمن به رسوايي مالي مربوط به يك دهه پيش بازمي گردد. ليبرمن در قضيه «زئيف بن آريه»، سفير اسرائيل در بلاروس متهم به پولشويي و سوء استفاده از اعتماد ديگران شده است.
گفته شده است، در طول مدت زماني بن آريه به عنوان سفير رژيم صهيونيستي در بلاروس مشغول به كار بوده، ليبرمن در اكتبر 2008 توسط وي بر نسخه اي از تحقيقات و بازجويي هاي محرمانه اي كه از بن آريه درباره پرونده ليبرمن صورت گرفته بود، دست يافته است.
در آن زمان وزارت دادگستري رژيم صهيونيستي با كمك وزارت دادگستري روسيه در حال تحقيق درباره حساب هاي بانكي ليبرمن در اين كشور و سرمنشا آنها بود و در اين رتباط از برخي افراد و شخصيت ها از جمله بن آريه بازجويي كرده بود.
ليبرمن در آن زمان به طور رسمي به پولشويي و اختلاس متهم شده بود و اثبات اين اتهامات دست كم 10 سال زندان را براي وي به همراه داشت.
همچنين وي متهم به دريافت ميليون ها دلار از تجار و بازرگانان از طريق شركت هايي كه وجود خارجي نداشته اند نيز طي سال هاي 2001 تا 2008 مي باشد.
وي در اين ميان گفته شده كه از «مارتين شالو»، بازرگان يهودي الاصل اتريشي مبالغ هنگفتي را دريافت كرده است.
همچنين «يهودا فاينشتاين»، دادستان رژيم صهيونيستي ليبرمن را به تامين هزينه هاي مالي تبليغات انتخاباتي خود از طريق غير قانوني و شركت هايي كه وجود خارجي ندارند، متهم كرده است.
استعفاي ليبرمن از سمت وزيري امور خارجه اسرائيل درحالي صورت گرفت كه تنها پنج هفته به انتخابات سراسري رژيم صهيونيستي باقي نمانده بود و هم اكنون گفته مي شود كه محاكمه وي به بعد از انتخابات موكول شده است.
حزب كار
حزب كار يك حزب سوسيال دموكرات صهيونيستي است كه در سال 1968 ميلادي از اتحاد با سه حزب كاري «مپاي»، «احدوت هعفودا - بوعالي تسيون» و «رافي» تشكيل شد.
حزب كار از بدو تشكيل در سال 1968 تا سال 1992 با نام «معراخ» يا «تجمع كاري» در انتخابات كنست اسرائيل شركت كرد. معراخ در سال 1969 با اتحاد دو حزب كار و ماپام به وجود آمد و در سال 1984 منحل شد.
حزب كار را مي توان ادامه حزب با سابقه و معروف مپاي دانست، چون بدنه اصلي حزب احدوت هعفودا - بوعالي تسيون، يكي از احزاب مؤسس حزب كار را همان گروهي تشكيل داد كه در سال 1944 از حزب مپاي جدا شده بودند.
همچنين حزب رافي، ديگر حزب مؤسس حزب كار نيز در اصل حزبي بود كه در سال 1965 به رهبري «ديويد بن گوريون» از حزب مپاي جدا شد.
شاخص ترين بنيانگذاران حزب كار افرادي چون ليوي اشكول، گولدا ماير و بنحاس سابير (از حزب مپاي)، اسراييل گليلي، ايگال آلون و اسحاق بن هارون (از احدوت هعفودا) و موشيه دايان و شيمون پرز (از حزب رافي) و اسحاق رابين بودند كه در سال 1968 و پس از پايان يافتن دوره خدمت در ارتش به حزب كار پيوست.
بنيانگذار اين حزب «شيمون پرز» بود و هم اكنون «شلي يخيموويچ» است.
حضور در كنست
حزب كار با نام معراخ در انتخابات كنست هفتم و هشتم در سال هاي 1969 و 1973 شركت كرد و موفق شد، موقعيت برتر حزب مپاي را در احزاب اسرائيل حفظ كند. حزب مپاي با برتري كه داشت همواره در راس حكومت هاي ائتلافي كه تشكيل مي شدند، قرار داشت و پست هاي اصلي و مهم كابينه هاي رژيم صهيونيستي را احراز مي كرد.
ولي در انتخابات كنست نهم يعني در سال 1977 حزب كار با تحمل شكستي سنگين، ناگزير به ترك قدرت و پيوستن به احزاب معارض شد و راستگراها به رهبري حزب ليكود براي نخستين بار زمام امور را در اسرائيل به دست گرفتند.
در انتخابات سال هاي 1984 و 1988 كنست موقعيت حزب به نسبت بهتر شد و در وضعيتي تقريبا همسان با حزب ليكود از حيث امكان تشكيل كابينه قرار گرفت و به همين دليل دو حزب ناگزير به تشكيل كابينه وحدت ملي پس از اين انتخابات شدند.
در سال 1990 و با خروج حزب كار از كابينه ائتلافي ديگر چيزي به اسم كابينه وحدت ملي باقي نماند، ولي حزب ليكود با ائتلاف با احزاب مذهبي و احزاب راستگراي تندرو در راس كابينه به كار خود ادامه داد.
هر چند حزب كار در انتخابات سال 1992 بيشترين كرسي هاي كنست را از آن خود كرد و توانست در راس كابينه قرار گيرد، ولي اين پيروزي شكننده بود و نمي توانست چندان مورد اطمينان خاطر او باشد. «اسحاق رابين»، نخست وزير رژيم صهيونيستي در سال 1995 از اين حزب توسط يه يهودي افراطي به نام «ايگال آمير» ترور شد.
در انتخابات 1966 اين حزب در ائتلاف با حزب ميرتس از جناح راستگراي اسرائيل به رهبري ليكود شكست خورد، اما در انتخابات 1999 به رهبري «ايهود باراك» به پيروزي رسيد.
در انتخابات سال 2003 كنست حزب كار اسرائيل توانست با كسب 20 كرسي، در رده دوم پس از كديما قرار گيرد كه در اين انتخابات پيروز شده بود. در انتخابات سال 2006 نيز اين حزب كاديما بود كه با به دست آوردن 29 كرسي از 120 كرسي پارلمان برنده انتخابات اعلام شد و بسان انتخابات سال 2003 حزب كار با به دست آوردن 19 كرسي جايگاه دوم را احراز كرد.
و سرانجام اينكه حزب كار در انتخابات 2009 كنست پس از حزب كاديما با كسب 28 كرسي، حزب ليكود با كسب 27 كرسي، حزب اسرائيل خانه ما با كسب 15 كرسي موفق شد، تنها 13 كرسي را از آن خود كند.
ديدگاه هاي سياسي
از لحاظ ديدگاه سياسي، حزب كار مدعي صلح با فلسطينيان و كشورهاي عربي است. صلح مورد نظر حزب كار مبتني بر يافتن يك راه حل ميانه منطقه اي هم براي سرزمين هاي اشغالي فلسطين و هم براي بلندي هاي جولان سوريه با استناد به قطعنامه هاي 242 و 338 شوراي امنيت سازمان ملل و البته آنطور كه اين حزب آنها را تفسير مي كند، است.
همچنين اين حزب با الحاق كامل يا عقب نشيني كامل از مناطق اشغالي مخالف است. اين حزب در خصوص فلسطينيان مدعي آمادگي براي مذاكره با شخصيت ها و تشكيلاتي از فلسطينيان است كه اسرائيل را به رسميت مي شناسند و با تروريسم مد نظر اسرائيل مخالف هستند.
حزب كار همچنين خواهان حل گام به گام چالش هاي موجود بين اعراب و اسرائيل بر اساس اصول و مبادي زير است:
- شركت دادن اردن در مذاكرات حل نهايي با هدف دستيابي به توافقي درباره نوع حاكميت سياسي مشترك ميان اردن و فلسطين و نه كشور مستقل فلسطيني در كرانه غربي رود اردن كه براي همكاري گسترده با اسراييل آمادگي داشته باشد.
- باقي ماندن قدس اشغالي به طور كامل تحت حاكميت اسرائيل.
- تاكيد بر اينكه كرانه باختري و شمال غربي بحر الميت مرزهاي امنيتي اسراييل را تشكيل مي دهند.
- باقي ماندن بعضي مناطق حياتي در دست اسرائيل مانند حومه شهر بيت المقدس و غوش عتسيون كه اكثريت جمعيت آنها را اعراب تشكيل نمي دهند.
- توقف عمليات شهرك سازي به جز در قدس اشغالي و كرانه باختري.
- تضمين عدم تعرض به شهرك هاي واقع در مناطقي كه اسراييل از آن عقب نشيني خواهد كرد و همچنين تضمين سلامت و امنيت ساكنان آنها.
- حل مشكل آوارگان فلسطيني در خارج از مرزهاي اسرائيل.
به اين ترتيب ملاحظه مي شود، اگرچه اين حزب چپگراي اسرائيلي منادي صلح با فلسطينيان است، اما صلحي را مد نظر دارد كه منافع مورد نظر صهيونيست ها را تامين كند.
حزب كاديما
حزب «كاديما» در لغت به معناي «به پيش» يا «به جلو» يك حزب سياسي ميانه رو و ليبرال صهيونيستي است. اين حزب در 24 نوامبر 2005 توسط تعدادي از اعضاي ميانه رو ليكود شكل گرفت.
دليل اصلي اين انشعاب عملي كردن سياست خروج از نوارغزه توسط «آريل شارون»، نخست وزير و رئيس وقت حزب ليكود بود كه با مخالفت هاي درون حزبي رو به رو شده بود.
شارون براي خروج از اين وضعيت و اجراي برنامه هاي خود، به تأسيس حزبي جديد به همراه شماري از همفكران و هم نظرانش در ليكود و تعدادي از احزاب ديگر مبادرت ورزيد.
آريل شارون كه خود به عنوان يك نظامي كهنه كار، سابقه كشتار و قتل عام فلسطينيان را داشت، به اين نتيجه رسيده بود كه براي حل مناقشه و ايجاد ثبات پايدار در منطقه بايستي قدرت نرم را تقويت و به كار بندد، لذا دست به تحركات مشروعيت ساز زد، اما اين زمينه و بستر در ميان ديگر رهبران حزب ليكود آماده نشده بود، زيرا پيش از اين نتانياهو به نشانه اعتراض به همين سياست ها كابينه شارون را ترك كرد و شارون دوست نزديك خود يعني «ايهود اولمرت» را كه با وي از حزب ليكود جدا شده بود، جايگزين نتانياهو نمود.
با توجه به ريشه هاي شكل گيري رژيم صهيونيستي و عنايت به اين نكته كه اين رژيم در طول حيات خود همواره از عدم تأمين دو نياز اصلي يك كشور رنج مي برد، امنيت و ثبات سياسي دو عاملي است كه هدف نهايي سياست گذاران رژيم صهيونيستي است. حزب كاديما نيز با تأكيد بر اين مؤلفه ها شكل گرفت.
بنابراين به دست آوردن امنيت و كسب ثبات در درون رژيم صهيونيستي آنقدر گرانقيمت بود كه شارون با سابقه قتل و كشتار متقاعد به ترك بخشي از خاك اشغال شده براي تحقق اهدافش شد. حزب كاديما دست پرورده شارون نيل به امنيت را به عنوان مهمترين راهبرد مورد تأكيد قرار داد.
اقبال عمومي در انتخابات كنست به اين حزب نشان از تأييد اين نظر در ميان رأي دهندگان رژيم صهيونيستي داشت. با اين حال طي دو دوره گذشته كنست يعني 2006 و 2009، كاديما به عنوان حزب اكثريت وارد پارلمان شده و در دوره پيشين تشكيل كابينه داد.
اين حزب به رهبري آريل شارون و همراهي افرادي نظير شائول موفاز، اولمرت، زيپي ليوني و شيمون پرز، رهبر اسبق حزب كار شكل گرفت و ادامه كار داد.
كاديما از شكل گيري تا انتخابات 2009
كاديما از ابتداي شكل گيري تا آخرين انتخابات كنست كه در آن حائز اكثريت آرا شد، تحولات پيچيد ه اي را پشت سر گذاشت. آخرين انتخابات كنست در تاريخ 10 فوريه 2009 در پي استعفاي اولمرت از سمت نخست وزيري رژيم صهيونيستي و عدم موفقيت ليوني در تشكيل كابينه برگزار شد. پس از مأمور شدن نتانياهو به تشكيل كابينه، وي با توجه به صبغه راستگرا بودن كنست و همراهي احزابي همچون كار به رياست ايهود باراك توانست كابينه ائتلافي ايجاد نموده و كابينه سي و دوم رژيم صهيونيستي بدون حضور حزب اكثريت در كنست يعني كاديما تشكيل شد.
حزب كاديما از ابتداي شروع به فعاليت در سال 2005 و در مدت 6 سال حيات سياسي خود نقش هاي مختلفي را در درون ساختار رژيم صهيونيستي ايفا كرده است. ابتدا با نخست وزيري آريل شارون در سال 2005 قدرت را در دست داشتند، شاروني كه رهبري كاديما را نيز بر عهده داشت. ولي پس از مرگ سياسي وي ايهود اولمرت رئيس حزب اكثريت و رئيس كابينه شد.
جنگ 33 روزه و بزرگترين چالش پيش روي كاديما
اولين و سنگين ترين چالش كابينه اولمرت وقوع جنگ 33 روزه با حزب الله لبنان بود. اين جنگ كه 119 كشته براي ارتش رژيم صهيونيستي به همراه داشت، دامن گير اولمرت و حزب متبوعش يعني كاديما شد. پس از پايان جنگ در تاريخ 2 مه 2007 كميته اي براي بررسي اين شكست و تخمين خسارات وارده تشكيل شد. اين كميته مقصر اصلي اين شكست، به ويژه در72 ساعت پاياني كه ميزان تلفات بيشتر بود، را ايهود اولمرت، نخست وزير وقت به عنوان نفر اول، عمير پرتس، وزير وقت جنگ و دان حالوتس، رئيس ستاد مشترك ارتش رژيم صهيونيستي مقصران اصلي اين شكست معرفي شدند كه موجب استعفاي پرتس و حالوتس از سمت خود و تظاهرات صد هزار نفري عليه اولمرت شد.
جنگ 22 روزه و حزب كاديما
پس از لطمه خوردن وجهه كابينه ائتلافي اولمرت و شخص نخست وزير كه مقصر اصلي در شكست جنگ 33 روزه شناخته شده بود و عدم تحقق وعده هاي انتخاباتي كاديما در تأمين امنيت و ثبات براي رأي دهندگان در سرزمين هاي اشغالي تلاش ها براي اعاده حيثيت و ترميم وجهه كابينه، آغاز شد.
به همين دليل اولمرت اتمام آتش بس 6 ماهه با حماس در نوارغزه را بهانه قرار داد تا در 27 دسامبر 2008 عمليات «سرب مذاب» را عليه نوار غزه آغاز كند.
اين تجاوز رژيم صهيونيستي نيز با مقاومت سرسختانه نيروهاي حماس و جهاد و ديگر گروه هاي مقاومت در نوارغزه بدون نتيجه پايان يافت و اهداف رژيم صهيونيستي مشخص شده در آن محقق محقق نشد تا فعاليت اولمرت در پست نخست وزيري با انتقادات فراواني همراه شود كه غالب اين انتقادها به عملكرد وي در جنگ 33 روزه و جنگ 22 روزه و فساد مالي وي بازمي گشت.
اولمرت پس از اتهام به فساد مالي از نخست وزيري استعفا نمود و در انتخابات داخلي حزب كاديما شركت نكرد و در پي محاكمه به دليل فساد مالي توسط نظام قضايي رژيم صهيونيستي عمر سياسي وي پايان يافت كه اين امر به جايگاه حزب كاديما نيز لطمه اي جدي وارد كرد.
انتخابات رهبري حزب كاديما پس از ترك اولمرت از منصب قدرت در تاريخ 17 سپتامبر 2008 انجام شد و زيپي ليوني به عنوان جانشين اولمرت رياست حزب كاديما را بر عهده گرفت و تا مارس 2009 به عنوان معاون نخست وزير كه از آن به بعد اختيارات نخست وزير به وي واگذار شده بود، در رأس هرم كاديما قرار گرفت.
كاديما در اپوزيسيون
پس از انتخابات هجدهمين دوره كنست در رژيم صهيونيستي بازهم اين كاديما بود كه ر أي اكثريت را به خود اختصاص داد كه اين نشان از عمق نيازهاي امنيتي و مديريت با ثبات در اين رژيم دارد. اما ساختار بدنه كنست را احزاب راستگرا به خود اختصاص داده بودند، با ضعف حزب كار كه از احزاب ائتلافي كاديما در كابينه قبلي بود و نزديك بودن آرا و نظرات احزاب مذهبي و راست با حزب دوم در كسب مقام اكثريت يعني ليكود، زيپي ليوني از تشكيل دولت عاجز ماند و رايزني هاي وي براي ائتلاف احزاب در تشكيل دولت بي نتيجه باقي ماند و شيمون پرز، نتانياهو را مأمور تشكيل كابينه كرد، وي توانست احزاب شاس، اسراييل خانه ما و كار را با خود همراه كند به اين ترتيب كابينه اين رژيم شكل گرفت.
مواضع كاديما در قبال تشكيل دولت فلسطيني
حزب كاديما از ابتداي فعاليت خود، راه رسيدن به حل مناقشه ميان اسرائيل و فلسطينيان را وجود دو دولت - كشور براي دو ملت اعلام كرد و شرايط خاص خود را براي تشكيل دولت فلسطيني لحاظ كرده و طرح نقشه راه را مبنا قرار داده است.
اما درهمين زمينه زيپي ليوني، رهبر حزب كاديما در اظهاراتي تصميم فلسطينيان براي مراجعه به سازمان ملل را به نفع اسراييل ندانست، وي با انتقاد از نتانياهو، او را مسئول اين شكست قلمداد و تأييد كرد كه نتانياهو درك سياسي ندارد.
ليوني تصريح كرد، نتانياهو به جاي تلاش براي تشكيل كشور فلسطين از طريق حل و فصل سياسي، راه را براي جهانيان به منظور به رسميت شناختن كشور فلسطين هموار مي كند. پيشتر ليوني شرط حضور در كابينه نتانياهو را پذيرش شرط راه حل دو دولت براي دو ملت اعلام كرده بود.
درباره قدس اشغالي نيز آنگونه كه در مرامنامه حزب كاديما آمده است، اين حزب بيت المقدس را پايتخت ابدي اسرائيل مي داند كه هرگز تقسيم شدني نيست، چه زماني كه اين حزب در رأس قدرت رژيم صهيونيستي قرار داشت و يا زماني كه در مقام اپوزيسيون ظاهر شد. در مذاكرات و برخورد با فلسطينيان هيچ گاه به موضوع بيت المقدس اشاره اي نمي شد، اعضاي اين حزب اين موضوع را قابل مذاكره نمي دانند.
تشكيل حزب جديد توسط زيپي ليوني
دو ماه مانده به انتخابات پارلماني صهيونيستي «زيپي ليوني»، وزير اسبق خارجه و رهبر سابق حزب «كاديما» اسرائيل با برگزاري كنفرانسي مطبوعاتي اعلام كرد، به زودي با تاسيس حزبي جديد به سياست باز مي گردد.
ليوني گفت، حزبش «هاتنوآ» (به معني جنبش) نام دارد و مدعي شد، براي فراهم كردن صلح براي اسرائيلي ها به ميدان مي آيد. او همچنين گفت كه نمي خواهد «با كساني كه مي خواهند واژه صلح را به لجن بكشند»، همدست شود.
وزير خارجه اسبق رژيم صهيونيستي تلويحا از شكست بنيامين نتانياهو نخست وزير اين رژيم در برابر نيروهاي مقاومت نيز انتقاد كرد. او گفت نتانياهو همان كسي است كه هميشه حتي از بيان عبارت «دو دولت» (بر اساس طرح سازش فلسطين و اسرائيل) خودداري كرد، اما حالا دو دولت فلسطيني (يكي در غزه و يكي از كرانه باختري) را پذيرفته است.
اين اقدام ليوني با واكنش احزاب مختلف اسرائيلي روبرو شده كه انتظار داشتند، او به آنها بپيوندند. حزب كار اسرائيل با صدور بيانيه اي اعلام كرده كه ليوني با اين اقدام خود اشتباه بزرگي را مرتكب شده است.
ناظران مي گويند، اين اقدام ليوني احتمالا بيش از هرچيز به نفع نتانياهو و حزب وي «ليكود» تمام خواهد شد، چون چند نماينده عضو حزب «كاديما» قصد دارند به حزب تازه تاسيس ليوني (هاتنوآ) بپيوندند. كاديما مهمترين حزب مخالف نتانياهو است و جدا شدن اعضاي آن مي تواند به تقويت موضع «ليكود» بيانجامد.
ليوني براي آنكه بتواند به طور رسمي از كاديما جدا شده و حزب جديد خود را تشكيل دهد، بايد بتواند حداقل 7 عضو كنست را از كاديما جدا كرده و با خود به حزب جديدش ببرد؛ امري كه گفته مي شود قبلا انجام شده است. حتي يك منبع آگاه در كاديما تعداد نمايندگاني را كه قصد دارند از اين حزب جدا شوند، 14 نفر عنوان كرده كه اين مي تواند ضربه بزرگي به كاديما باشد.
اختلافات شديد در طبقات و جايگاه هاي سياسي اسرائيل موجب شده تا تعداد احزاب رژيم صهيونيستي به طور مستمر درحال افزايش و سهم اين احزاب از كرسي هاي كنست كمتر شود. امري كه به ائتلافي شدن كابينه ها و در نتيجه هرچه شكننده تر شدن كابينه هاي اسرائيل منجر مي شود.
حزب مفدال
مفدال يكى از احزاب مذهبى رژيم صهيونيستى است كه در سال 1956 ميلادي با اتحاد دو حزب مذهبى صهيونيستى با سابقه «همزرامى» و «هبوعيل همزرامى» تشكيل شد. حزب همزرامى در سال 1902 در روسيه و حزب هبوعيل همزرامى در سال 1992 در فلسطين تاسيس شده بودند.
اين دو حزب به صورت مشترك جناح مذهبى جنبش صهيونيستى را تشكيل مى دادند. حاييم موشى شابيرا، يوسف بورگ، اسحاق رافائل و زيرح ورهاتيگ برجسته ترين رهبران حزب مفدال به هنگام تاسيس به شمار مى رفتند.
حزب مفدال از بدو تاسيس تا سال 1977 ائتلافي ديرينه با احزاب همزرامى و هيوعيل همزرامى از يك سو و حزب ماپاى از سوى ديگر داشت و در تمامى كابينه هاى ائتلافى شركت كرد كه به رهبرى حزب ماپاى يا حزب كار تا سال 1977 تشكيل شد.
در اين مدت مفدال به طور سنتى دو وزارتخانه مذاهب و كشور را عهده دار بود و بيشترين تمركز خود را متوجه امور داخلى اسرائيل كه به ماهيت مذهبى اين رژيم و با منافع بنيادگرايان صهيونيست به طور مستقيم ارتباط دارد.
اين حزب خود را چندان درگير سياست هاى خارجى، امنيتى، اقتصادى و اجتماعى نمى كند و همين امر از حزب مفدال شريكى بى دردسر براى احزاب ماپاى و كار در بيشتر كابينه هايى به وجود آورده بود كه اين دو حزب تشكيل دادند.
مفدال در طول مدت حضور در كابينه طى سه دهه نخست تاسيس رژيم صهيونيستي تمام تلاش خود را صرف ايجاد و ساماندهى نهادهاى مذهبى و اجتماعى با هدف پاسخگويى به نيازهاى هوادارانش، توسعه شبكه آموزش مذهبى و موسسات تحصيلات دينى وابسته به حزب و بهبود كيفيت خدمات درمانى و اجتماعى ارائه شده به بنيادگرايان كرد.
اما در پى شكست حزب كار در انتخابات سال 1977 و به قدرت رسيدن حزب ليكود، مفدال به حزب كار پشت كرد و با احزاب راستگرا هم پيمان شد. اين حزب در دو كابينه مناخم بگين در سال هاى 1977 و 1981 و نيز كابينه هاى ائتلافي تشكيل شده بعد از انتخابات سال هاى 1988 و 1992 شركت كرد، ولى از شركت در كابينه اى كه پس از انتخابات سال 1992 به رهبرى حزب كار تشكيل شد، خوددارى كرد.
اين موضع جديد با تحول ريشه اى همخواني داشت كه از نيمه دهه هفتاد مفدال را در برگرفته بود و آن را از حزبى ميانه رو در مسائل خارجى و امنيتى يعني مسائل مربوط به سرزمين هاى اشغالى به حزبى به شدت ناسيوناليستى و از حزبى دينى به حزبى تبديل كرد كه قضيه تشكيل «سرزمين اسرائيل بزرگ» در سرلوحه برنامه هايش قرار داشت.
تحول در مواضع و اولويت هاى حزب مفدال به دنبال رويارويى شديد و مستمرى صورت گرفت كه در طول دهه هفتاد و اوايل دهه هشتاد ميان رهبران قديمى حزب كه مواضع سياسى نزديكى به مواضع حزب كار داشتند و اعضاى جوان حزب به رهبرى «زفولون هامر» و «يهودا بن مائير» رخ داد.
هامر و بن مائير و ساير جوانان حزب مفدال تحت تاثير انديشه هاى خاخام «تسفى يهودا هكوهين كوك»، رهبر روحى جنبش «غوش ايمونيم» قرار داشتند. اين خاخام به اصطلاح سرزمين اسرائيل را از لحاظ قداست همسنگ تورات اسرائيل و ملت اسرائيل مى داند و اقامت در اين سرزمين و باقى ماندن تحت حاكميت اسرائيل را دو فريضه مذهبى همانند ساير فرايض مي دانست.
در سال 1981 و در آستانه كنست دهم گروهى از يهوديان شرقى به رهبرى «اهارون ابوحتسيرا» در اعتراض به سيطره اشكنازي ها بر رهبرى و نهادهاى مفدال از اين حزب جدا شدند و حزب جديدى به نام «تامى» را تشكيل دادند. اين حزب در انتخابات مذكور با جذب تعداد زيادى از آرا يهوديان شرقى كه پيشتر به نفع مفدال راى مى دادند، توانست سه كرسى كنست را از آن خود كند.
در سال 1983 گروه ديگرى از اعضاى به شدت افراطى مفدال به رهبرى خاخام «يوسف شابيرا» و «حاييم دروكمان» به عنوان اعتراض به مواضع سران اين حزب نسبت به برخى امور سياسى و شهرك سازى از حزب جدا شدند و حزب جديدى به نام «متساد» را تاسيس كردند.
در آستانه انتخابات سال 1984 متساد با حزب «بوعالى اسرائيل» به رهبرى خاخام «ابراهام ويرديگمر» و گروهى از جنبش غوش ايمونيم به رهبرى «منان بورات» متحد شدند و حزب «موراشاه» را تشكيل دادند. اين حزب در انتخابات مذكور با جذب آرا بخشى از هواداران مفدال كه داراى گرايش هايى شديدا افراطى بودند، توانست دو كرسي در كنست به دست آورد.
هنگامي كه به انشعاب ها و جدايي هاي مستمر رخ داده در حزب مفدال نگاه مي كنيم، درمى يابيم كه اين تغيير و تحولات ريشه در دگرگونى هاى سياسى و اجتماعى جامعه صهيونيستي دارد كه طى دو دهه اخير به شدت اين رژيم را درگير خود كرده است.
اين تغيير و تحولات به فروپاشى پايگاه انتخاباتى سنتى مفدال و تضعيف نقش اين حزب در كنست انجاميد. تعداد كرسى هاى حزب مفدال در كنست كه در سه دهه نخست تاسيس اسرائيل از 10 تا 12 كرسى بود، در انتخابات سالهاى 1981، 1984، 1988، 1992 به ترتيب 6، 4، 5، 6 كرسى بود.
با تضعيف مفدال موازنه قوا در جناح بنيادگرايان صهيونيستي در دهه اخير به نفع احزاب حريدى تغيير يافت، به طورىكه قدرت اين احزاب تقريبا دو برابر قدرت حزب مفدال شد، در حالى كه پيشتر وضعيت كاملا بر عكس بود.
اين حزب در انتخابات 1996 نيز 6 كرسي به دست آورد، اما در انتخابات 1999 تنها 5 كرسي كسب كرد تا در انتخابات 2006 به 4 كرسي و انتخابات 2009 به سه كرسي رضايت دهد كه بدترين نتيجه از زمان تاسيس اين حزب به شمار مي آمد.
ديدگاه ها و مواضع حزب
مهمترين ديدگاه ها و مواضع حزب را مي توان در موارد زير مشاهده كرد:
- عدم واگذارى هيچ بخشى از به اصطلاح سرزمين اسرائيل به بيگانگان كه در اينجا مورد نظر فلسطينيان است.
- عدم تخريب هيچ شهرك صهيونيست نشين.
- بيت المقدس متحد و يكپارچه پايتخت ابدي اسرائيل است.
- مقابله با قيام و مقاومت فلسطينيان.
- اسرائيل به تنهايى مسئول برقرارى امنيت و آرامش و حفظ نظم عمومى است و براى اين كار بايد از ارتش، دستگاه هاى امنيتى و تمام ادات لازم استفاده كند.
- بلندى هاى جولان بخش جدايي ناپذير از اسرائيل است و در هيچ مذاكرات صلحى نبايد موضوع استرداد آن به سوريه مطرح شود.
شوراى عالى خاخامان اسرائيل و مؤسسات آموزش دينى تحت كنترل مفدال است و اين حزب تعدادى يشيف يا مراكز آموزشي و مدرسه عالى تلمود را اداره مى كند و در دانشگاه علوم دينى «بار- ايلان» كه در دهه پنجاه احداث شد، نفوذ بسيارى دارد.
حزب شاس
حزب «شاس» يا شومري توراه سفارديم به معناي نگهبانان سفاردي تورات يكي از احزاب مذهبي بنيادگرا در اسرائيل است. اين حزب اندكي پيش از انتخابات سال 1984 توسط اعضاي سفاردي حزب «اگودات اسرائيل» و تلاش خاخام «اليعازر شاخ» و خاخام «عوفاريا يوسف»، خاخام بزرگ سابق يهوديان شرقي اسرائيل تاسيس شد.
اين دو خاخام به عنوان اعتراض به حاكميت اشكنازي ها يا يهوديان غربي بر حزب اگودات اسرائيل و عدم تقسيم مناسب مناصب حزبي و ليست انتخاباتي حزب به سفاردي ها حزب شاس را تاسيس كردند.
حزب شاس در انتخابات سال 1984 توانست 4 كرسي كنست را از آن خود كند. در حالي كه در آن انتخابات تنها 2 كرسي كنست به اگودات اسرائيل رسيد.
در انتخابات سال هاي 1988 و 1992 نيز حزب ساش 6 كرسي كسب كرد تا اين موضوع موجب تقويت حزب شود. موفقيت پي درپي حزب شاس در انتخابات تا حدودي از ادامه حضور فعال يهوديان سفاردي در صحنه سياست و آگاهي بيشتر آنان از موقعيت انتخاباتي قوي خود و تمايل شديد بسياري از آنها براي داشتن حزبي سياسي كه نماينده مستقيم سفاردي ها محسوب شود، حكايت داشت.
حزب شاس در دو كابينه ائتلافي سال هاي 1984 و 1988 حضور داشت و برخلاف حزب اگودات اسرائيل در كابينه سال 1992 اسحاق رابين نيز شركت كرد. البته در سال 1994 و به دنبال محاكمه «آريه درعي»، رهبر شاس و وزير وقت داخلي رژيم صهيونيستي به اتهام تصرف غيرمجاز در دارايي هاي حكومتي، از كابينه اسحاق رابين كناره گيري كرد.
در نيمه سال 1990 و در پي بحراني كه به سرنگوني كابينه وحدت ملي در ماه مه سال 1990 منجر شد، اختلاف نظر شديد رهبران شاس درخصوص ائتلاف با حزب ليكود يا حزب كار، اين حزب را به شدت تكان داد.
در حالي كه خاخام شاخ و اسحاق پيرتس، رهبر وقت اين حزب خواهان ائتلاف با ليكود بودند، خاخام عوفاديا يوسف، رئيس شوراي علماي تورات و ساير سران سياسي حزب خواستار ائتلاف با حزب كار بودند. سرانجام خاخام شاخ به طور يك جانبه با ليكود ائتلاف كرد كه منجر به بروز شكاف در روابط خاخام شاخ با عوفاديايوسف و پيرتس با ساير رهبران حزب شد.
بعدها اين شكاف بيشتر و منجر به اين شد كه پيرتس اندكي پيش از انتخابات سال 1992 از رياست حزب شاس كناره گيري كند و در سال 1992 و درپي شركت كردن شاس در كابينه كاري اسحاق رابين، خاخام شاخ روابط خود را با اين حزب قطع كرد.
اين حزب در انتخابات سال 1996 توانست بر 10 كرسي دست يافت و به كابينه ائتلافي اسرائيل پيوست. شاس در انتخابات 1999 كنست 17 كرسي كسب كرد و وزارتخانه هاي كار و امور اجتماعي و داخلي و بهداشت و امور قدس را از آن خود كرد.
شاس در انتخابات سال 2003 با وجود به دست آوردن 11 كرسي در كنيست اما از ائتلاف با كابينه آريل شارون خود داري كرد. در انتخابات سال 2006 اين حزب 12 كرسي به دست آورد تا در كنار ليكود جايگاه سوم را احراز كند.
و سرانجام اينكه در انتخابات سال 2009 حزب شاس توانست 11 كرسي را به دست آورد.
مواضع و ديدگاه هاي حزب
حزب شاس معتقد است كه حكومت و جامعه بايد براساس تورات و تعاليم دين يهود (موسوم به هالاخاه) حركت كند. همچنين اين حزب بر مسائل مذهبي، تامين منافع مادي پيروان و اعضا خود و خدمت به نهادها و تشكيلات وابسته به حزب تاكيد داشته و به موضوعات سياست خارجي و امنيت شامل مسائل سرزمين هاي اشغالي و موضع گيري در برابر فلسطينيان و حل مسالمت آميز بحران خاورميانه و نزاع اعراب - اسرائيل اهميت چنداني نمي دهد.
شاس داراي پايگاه انتخاباتي وسيعي است كه يهوديان بنيادگرا و غير مذهبي را توامان دربرمي گيرد، زيرا از ديدگاه يهوديان شرقي، شاس چيزي فراتر از يك حزب مذهبي است.
رهبر حزب صهيونيستي شاس از دانش آموزان مدارس به اصطلاح مذهبي تحت امرش خواست به اين حزب راي دهند تا اين حزب بتواند دستورات را به حكومت ديكته كند و بنيامين نتانياهونخست وزيررا به زانو درآورد.
اين خاخام صهيونيست همچنين از دانش آموختگان مدارس مذهبي خواست سايرين را به راي دان به حزب متبوعش ترغيب كنند تا اين حزب با به دست آوردن كرسي بيشتر در پارلمان بتواند نتانياهو را به زانو درآورد و دستوراتي به كابينه ديكته كند.
در خصوص روند سازش خاخام عوفاديا يوسف طي سفرش در سال 1990 به مصر گفت كه زندگي انسان ها گران بهاتر و ارزشمندتر از زمين است و براي نجات جان يهود بايد صلح را با دادن زمين به فلسطينيان به دست آورد.
به همين دليل شاس منادي عقب نشيني اسرائيل از كرانه باختري به استثناي قدس اشغالي است، چون معتقد است كه اني موضوع منجر به بروز جنگ بين اسرائيل و فلسطينيان خواهد شد كه به زيان يهوديان است و امنيت اسرائيل را به خطر خواهد انداخت.
اين حزب از گفت وگو و مذاكره با فلسطينيان حمايت مي كند، اما معتقد است كه مذاكرات براي سازش نهايي به خصوص در دو قضيه آوارگان فلسطيني و قدس بسيار سخت و پيچيده است. در اين باره شاس پيشنهاد مي دهد، در قبال چشم پوشي فلسطينيان از ايده بازگشت به سرزمين هاي اشغالي، اسرائيل نيز به طور كامل تا مرزهاي 1967 عقب نشيني كند.
جناح پارلماني ميرتس
«ميرتس»، يك جناح پارلمانى متشكل از احزاب ماپام، راتس و شينوى است كه در مي 1992 به رهبري «امنون رونشتاين» و در آستانه انتخابات كنست سيزدهم تشكيل شد و از لحاظ لغوي به معناى «نشاط و سر زندگى» و مركب از حرف اول كلمه ماپام و دو حرف اول و آخر كلمه راتس است.
هدف اصلى از تشكيل جناح ميرتس يكپارچه كردن گروه هاى صلح طلب يهودى بود كه به نسبت حزب كار، گرايش هاى چپگرايانه ترى دارند. اين گروه ها به اميد كسب تعداد بيشترى از كرسى هاى كنست و در نتيجه افزايش شانس موفقيت اردوگاه چپگرايان در كنار گذاشتن حزب ليكود از قدرت و جايگزين نمودن حزب كار به جاى آن با يكديگر متحد شدند و به آنچه مى خواستند، هم رسيدند.
تشابه ديدگاه كلى سه حزب مذكور نسبت به موضوعات سياسى زمينه ساز اتحاد آنها با يكديگر بوده است هر چند در خصوص مسائل اقتصادى و اجتماعى سه حزب سوسياليستى ماپاى، ليبرال شينوى و ميانه رو راتس تفاوت هاى زيادى با هم دارند.
ميرتس در انتخابات 1992 توانست 11 كرسي را به دست آورد و در انتخابات سال 1996 توانست 9 كرسي را احراز كند. اما در انتخابات سال 1999 حزب «شينوي» يا (تغيير) به تنهايي در انتخابات شركت كرد و 6 كرسي در پارلمان اسرائيل به دست آورد، بدون آنكه از جناح ميرتس اعلام جدايي كرده باشد و ميرتس به همراه شينوي توانست 10 كرسي را از آن خود كند.
اما در انتخابات 2003 ميلادي با وجود ائتلاف با حزب «شاحار» تنها توانست بر 6 كرسي در كنست دست يابد. روند نزولي جناح ميرتس در انتخابات سال 2006 . 2009 كنست بازهم ادامه يافت تا در سال 2006 بر 5 و سال 2009 بر 3 كرسي دست يابد.
هم اكنون رهبري اين جناح انتخاباتي را «زهافا جلؤون» برعهده دارد و پيش از او «يوسي بيلين» رياست ميرتس را برعهده داشت.
مواضع و ديدگاه هاي ميرتس
مواضع و ديدگاه هاي ميرتس را مي توان به شكل زير ملاحظه كرد:
- به رسميت شناختن حق فلسطينيان در خصوص تعيين سرنوشت خويش چه در جهت تشكيل اتحادى فدرالى يا كنفدرالى با اردن و چه ايجاد دولت - كشور مستقل فلسطيني؛ كه به دلايل امنيتى اتحاد كنفدرالى با اردن از ديد اين جناح ارجحيت دارد.
- مردود ندانستن مشاركت سازمان آزاديبخش فلسطين (ساف) در مذاكرات صلح پس اسرائيل را به رسميت شناخت و عمليات هاي انتقامجويانه خود عليه اسرائيل متوقف كند.
- گام به گام بودن يافتن راه حل نهايى در خصوص قضاياي مورد اختلاف اسرائيل و فلسطينيان و همچنين كشورهاى عربى.
- توقف عمليات شهرك سازى.
- آمادگى اسرائيل براى پذيرش يك راه حل ميانه و منطقى و مورد توافق در خصوص جولان.
- اتخاذ ترتيبات شديد امنيتى و خلع سلاح كامل مناطقى كه اسرائيل از آنها عقب نشينى مى كند.
- غير قابل تقسيم بودن پايتخت ابدي اسرائيل يعنى بيت المقدس.
شولاميت الونى رهبر حزب راتس به لحاظ سازمانى رياست گروه ميرتس را بر عهده دارد. ميرتس فعاليت هاى مشترك خود را از طريق گروه نمايندگانش در كنست و تشكيل چندين كميته مشترك انجام مى دهد. شعار نمايندگان سه حزب متشكله گروه ميرتس در كميته هاى ياد شده با توجه به تعداد نمايندگان آنها در كنست دوازدهم تعيين مى شود.
ميرتس در جديدترين برنامه انتخاباتي كه ارائه داده، خواستار لغو موافقتنامه اسلو و ارائه چارچوبي جديد و مورد توافق با فلسطينيان براي صلح است. در اين توافقنامه اسرائيل براي جلوگيري از قدرت يافتن بيش از پيش حماس عضويت فلسطين در سازمان ملل را به رسميت مي شناسد، تا پس از آن وارد مذاكره و گفت وگو برسر قضاياي مورد اختلاف شود. اما دستيابي به توافق نهايي بنابر پيشنهاد ميرتس طي 4 سال حاصل خواهد شد.
يش عتيد
«يش عتيد» در اصطلاح لغوي به معناي «آينده وجود دارد» است كه سال گذشته آن را «يائير لبيد»، روزنامه نگار صهيونيست به همراه شاي بيرون، ياعيل گرمن، مائير كوهن، يعقوب بيري، رئيس سابق سازمان امنيت داخلي رژيم صهيونيستي (شاباك) و عوفر شليح تاسيس كرد.
براين اساس مي توان گفت كه يش عتيد يك ليست طائفه اي اما اين بار متمايل به اشكنازي ها يا يهوديان غربي است و از اين حيث اين حزب را بايد نقطه مقابل حزب شرقي شاس قرار دارد.
البته به نظر مي رسد آنها (اشكنازي ها) از شاس هم پيشي گرفته اند و بدون توجه به يش عتيد، فرياد خود را تنها بر شاس بلند كرده اند وآن را طائفه اي مي شمارند.
يائير لبيد رييس حزب يش عتيد معتقد است كه اگر اسرائيل موضعي ثابت و مستحكم درباره قدس پيش بگيرد، يعني همانند موضعي كه در رابطه با حق بازگشت گرفت، اين امر مي تواند منجر به عقب نشيني فلسطينيان از قدس اشغالي شود، بنابراين يش عتيد بر عدم تقسيم قدس اشغالي تاكيد كرد. اما در خصوص اعراب 48 مي گويد كه ياد بگيريم كه با آنها زندگي كنيم.
لبيد معتقد است كه اسرائيل مي تواند به صلحي توافقي با فلسطينيان بدون نياز به تقسيم قدس و انتقال حاكميت محله هاي عربي به فلسطينيان برسد. وي مي گويد: كه اگر فلسطينيان درك كنند كه بدون دست كشيدن از قدس كشوري نخواهند داشت، بنابراين از اين درخواست دست خواهند كشيد.
يش عتيد را بايد از جمله احزاب مخالف ليكود و شخص «بنيامين نتانياهو»، نخست وزير رژيم صهيونيستي برشمرد و در اين اواخر با تماس با شماري از شخصيت هاي امنيتي نيروهاي ذخيره ارتش از جمله «موشيه كابلينسكي» و نيز «اليعازر شتيرن» سعي دارد، براي كسب موفقيت در انتخابات آينده بر نقاط ضعف ليكود به رهبري نتانياهو در خصوص ضعفهاي امنيتي آنها متمركز شود تا از اين راه شانس خود را در كسب آراي جامعه صهيونيستي كه از بحران امنيتي موجود در سرزمين هاي اشغالي ناراضي هستند، بالا ببرد.
جنگ رژيم صهيونيستي عليه جبهه مقاومت از سال 1982 آغاز شد. تهاجم نظامي به لبنان در شرايطي انجام گرفت كه گروه هاي اجتماعي فاقد ابزارهاي مقابله با تهاجم رژيم صهيونيستي بودند. از اين مقطع زماني به بعد، شرايط براي گسترش فضاي مقاومت عليه تهديدهاي رژيم صهيونيستي به وجود آمد.
شكل گيري نيروهاي مقاومت مانع از انجام اقدام هاي تهاجمي و جنگ پيش دستانه رژيم صهيونيستي عليه كشورهاي منطقه نشده است. همواره اين سؤال مطرح مي شود كه علت اصلي جنگ هاي رژيم صهيونيستي عليه نيروهاي اجتماعي كشورهاي جبهه مقاومت چه بوده است.
در اين ارتباط رويكردهاي متفاوتي ارائه شده است. در اين مقاله تلاش مي شود تا موضوع مربوط به هستي شناسي امنيتي رژيم صهيونيستي به عنوان زيربناي جنگ پيش دستانه عليه نيروهاي اجتماعي فلسطين يا جبهه مقاومت مورد بررسي قرار گيرد.
هستي شناسي امنيتي رژيم صهيونيستي داراي شاخص هاي متفاوت و نشانه هاي متنوعي است.
درباره شاخص هاي امنيت ملي در رژيم صهيونيستي رويكردهاي متنوعي ارائه شده است. رهيافت هاي موجود در بخش مربوط به ادبيات پژوهش مورد بررسي قرار گرفته است. شكل گيري اين رژيم در سال 1948 نقطه عطفي براي تثبيت، تداوم و ارتقاي امنيت فرقه اي محسوب مي شود.
اگرچه در اين مقطع زماني گروه هاي صهيونيستي توانستند براساس حمايت قدرت هاي بزرگ، زمينه هاي لازم براي شكل گيري دولت جديدي را فراهم آورند اما اين امر نتوانست امنيت پايدار را براي چنين دولتي ايجاد كند. احساس نگراني امنيتي بيانگر آن است كه هستي شناسي امنيت فرقه اي و گتويي ادامه خواهد يافت. چنين قالب هاي هستي شناسانه اي زماني ادامه پيدا مي كنند كه نشانه هايي از احساس تهديد وجود داشته باشد.
هستي شناسي امنيت فرقه اي صرفا مي تواند زمينه لازم براي سازوكارهاي جديدي از كنش راهبردي را به وجود آورد. به عبارت ديگر، هرگونه تحول در ساختار امنيت رژيم صهيونيستي در شرايطي امكان پذير است كه قالب ها و نشانه هاي هستي شناسانه جديدي ايجاد و جايگزين نشانه هاي پيشين شود. طبعا چنين روندي در كوتاه مدت امكان پذير نخواهد بود.
قواعد تكويني هستي شناسي امنيت گتويي در رژيم صهيونيستي بيانگر آن است كه هرگونه ادراك يا كنش امنيتي نخبگان رژيم صهيونيستي همواره اشكال جديد كنش امنيتي را توليد كرده و آن را براي مقابله با تهديدهاي جديد مورد استفاده قرار مي دهد. براساس نشانه هاي قواعد تكويني است كه جلوه هايي از كنش امنيتي پرشدت و تصاعديابنده از سوي كارگزاران و نهادهاي اجرايي رژيم صهيونيستي به مرحله اجرا درمي آيد.
ارتقاي الگوي كنش در سياست امنيتي رژيم صهيونيستي مشاهده مي شود. مفاهيمي همانند خاورميانه جديد كه توسط شيمون پرز ارائه شد را مي توان بخشي از قواعد تكويني در هستي شناسي امنيت گتويي رژيم صهيونيستي دانست. نشانه هاي ديگري از هستي شناسي امنيتي رژيم صهيونيستي را مي توان در جنگ 33روزه عليه حزب الله در سال 2006، جنگ 22روزه عليه حماس در دسامبر 2008 و جنگ هشت روزه عليه حماس در نوامبر 2012 مورد ملاحظه قرار داد.
تمامي جنگ هاي ياد شده نشان مي دهد كه جدال گرايي و كاربرد قدرت عليه ديگر بازيگران، بخشي از ضرورت هاي امنيتي رژيم صهيونيستي محسوب مي شود. هر بازيگري كه در شرايط مقاومت قرار گيرد، با ابزارهاي تهاجمي و رويكردهاي امنيتي رژيم صهيونيستي روبه رو مي شود. بنابراين هستي شناسي امنيت گتويي رژيم صهيونيستي تركيبي از شكل بندي هاي مادي، سرزميني و كاركردي به همراه تركيبي از شاخص هاي هنجاري است.
نشانه هاي هستي شناسي امنيتي رژيم صهيونيستي در محيط منطقه اي
تاريخ سياسي و امنيتي رژيم صهيونيستي نشان مي دهد كه اين كشور همواره درصدد امنيتي كردن محيط سرزميني و جغرافيايي خود است. به عبارت ديگر، امنيت گتويي زيربناي تفكر راهبردي رژيم صهيونيستي را در انديشه صهيونيستي تشكيل مي دهد. در چنين فرآيندي رويكرد گتويي و فرقه اي رژيم صهيونيستي به زمينه لازم براي شكل گيري دولت پادگاني و توسعه سرزميني در محيط پيراموني تبديل شده است.
در نگرش كپنهاكي به امنيت، نخبگان رژيم صهيونيستي موضوع امنيت رژيم را جايگزين امنيت اجتماعي، منطقه اي و بين المللي مي كنند. براساس چنين ادراكي از امنيت، همواره نشانه هاي تهديد در فضاي ادراكي نخبگان رژيم صهيونيستي وجود دارد. آنان هر موضوعي را در قالب سازوكارهاي امنيتي مورد توجه قرار مي دهند.
هستي شناسي امنيت گتويي، ماهيت راديكال دارد. اين امر انعكاس بازسازي روابط فرد، جامعه، محيط منطقه اي و سياست بين الملل است. به اين ترتيب، واقعيت هاي اجتماعي مي توانند محدوديت هاي ساختاري را كنترل كنند. اين امر شامل چگونگي آگاهي از محيط منطقه اي و بين المللي مي شود. به عبارت ديگر، هر نوع آگاهي انعكاس انگاره هاي فلسفي، نظري، اخلاقي و مبتني بر كنش را منعكس مي سازد.
آگاهي اخلاقي، بخشي از اخلاق امنيتي را شامل مي شود. چنين رويكردي را مي توان واقعيت پايان ناپذير جدال امنيتي در محيط منطقه اي دانست. چنين نشانه هايي در سياست امنيتي رژيم صهيونيستي مشاهده مي شود. هدف از كاربرد چنين نشانه هايي را بايد در ارتباط با برطرف سازي بي عدالتي هايي دانست كه احساس مي كنند در حق آنها صورت گرفته است.
به اين ترتيب هستي شناسي امنيت گتويي در رژيم صهيونيستي ماهيت ايدئولوژيك، ارزشي و هنجاري دارد. «صداهاي حاشيه اي» در روش شناسي امنيت گتويي وجود ندارد. حيات اجتماعي براساس اخلاق امنيتي معنا پيدا مي كند. بنابراين راهبردهاي تفسيري امنيت نمي توانند قالبي بي طرفانه در تبيين موضوع ها و حوادث داشته باشند. در اين شرايط علايق خاصي از روابط قدرت شكل مي گيرد كه معطوف به هژموني خواهد بود.
رژيم صهيونيستي به مثابه جامعه اي امنيتي شده
براساس راهبرد امنيتي در هستي شناسي گتويي، نخستين مشكل رژيم صهيونيستي مسأله «بودن يا نبودن» و به عبارت ديگر «باقي ماندن يا فنا شدن» است. از اين جهت، ايجاد «امنيت» محور اصلي و مركز ثقل تفكرات رژيم صهيونيستي را تشكيل مي دهد. برقراري ثبات و امنيت از بدو ايجاد رژيم صهيونيستي تاكنون، مقام اول را در تلاش هاي صهيونيسم به خود اختصاص داده است.
حل قطعي اين مسأله تنها از طريق افزايش نيروهاي لازم براي مقابله با قوايي كه امنيت رژيم صهيونيستي را از خارج تهديد مي كند، امكان پذير است.
رژيم صهيونيستي يك نظام سياسي در نظر گرفته مي شود كه فرآيند «امنيتي كردن» جامعه، دولت، منطقه و سياست بين الملل را ادامه مي دهد. اين امر بخشي از ذات ادراكي، ساختاري و كاركردي نظام سياسي رژيم صهيونيستي محسوب مي شود. هرگاه موضوع و فرآيند امنيتي شدن جامعه و حكومت در دستور كار قرار گيرد، دلالت بر اين دارد كه چه بسا ما از هر تهديد ساده اي، يك تحليل امنيتي بيرون آورده ايم، به اين ترتيب تهديدها - ولو ساده و پيش پاافتاده - تا سطح ملي تهديد امنيتي تصاعد مي يابند.
چنين رويكردي به منزله آن است كه رژيم صهيونيستي همواره تلاش دارد تا فضاي محيط منطقه اي را براساس شاخص هاي تهديد، مورد ارزيابي قرار دهد. تبيين تهديدهاي بي پايان، زيرساخت هستي شناسانه انديشه سياسي و امنيتي رژيم صهيونيستي در برخورد با موضوع ها و مفاهيم پيراموني محسوب مي شود. براساس چنين ادراكي نه تنها نيروهاي مقاومت همانند حماس و حزب الله به عنوان نماد تهديد در ادراك امنيتي رژيم صهيونيستي تلقي مي شوند بلكه گروه هاي اجتماعي فلسطيني نيز چنين ويژگي اي را در تفكر امنيتي رژيم صهيونيستي و جامعه امنيتي شده آن كشور دارا هستند.
هستي شناسي امنيت گتويي در رژيم صهيونيستي داراي ريشه هاي روانشناختي است. «عبدالوهاب المُسيري» در «دايره المعارف يهود، يهوديان و صهيونيسم» با انگشت گذاردن روي فلسفه وجودي شكل گيري رژيم صهيونيستي، تصريح مي كند كه اين واحد سياسي، اساسا بر مقتضاي فرآيند تاريخي - طبيعي مشخصي شكل نگرفته بلكه به صورت مصنوعي و با تأكيد عمده بر وجود ناامني براي يهوديان در گستره جهاني - و حتي تلاش براي توليد ناامني به منظور تهييج ايشان جهت مهاجرت به سرزمين اشغالي - پديدار شده است.
به همين دليل نيز تضعيف يا زوال «دغدغه ناامني» كه در درون جامعه رژيم صهيونيستي ريشه دوانيده، مي تواند در فروپاشي جامعه مؤثر باشد. اين وضعيت پارادكسيكال دلالت بر آن دارد كه رژيم صهيونيستي پيوسته به ميزاني از ناامني براي يهوديان در گستره جامعه جهاني نيازمند است تا از اين طريق مزيت نسبي سكونت در فلسطين اشغالي را همچنان حفظ كند. افزون بر آن در سطح داخلي نيز به واسطه نگرش امنيتي شده اي كه به فلسطيني ها دارد، نمي تواند از راه حل هاي مسالمت آميزي كه در نهايت به شكل گيري يك جامعه تركيبي - متشكل از دو بخش يهودي و فلسطيني - منتهي مي شود، حمايت كند.
روانشناسي عمليات تهاجمي رژيم صهيونيستي عليه نيروهاي مقاومت و گروه هاي اجتماعي فلسطين
روانشناسي رژيم صهيونيستي بر برجسته سازي نشانه هاي تهديد قرار دارد. ذهنيت رژيم صهيونيستي نسبت به محيط اطراف هميشه بدبينانه است. اگرچه تغييراتي در ذهنيت سران كشورهاي عربي نسبت به رژيم صهيونيستي شكل گرفته است اما اين رويكرد به مثابه تغيير در ذهنيت سياسي و امنيتي گتوهاي رژيم صهيونيستي نسبت به آنان محسوب نمي شود.
روانشناسي امنيتي نخبگان رژيم صهيونيستي براساس ذهنيت ناامني شكل گرفته است. نخبگان اين رژيم همواره اين موضوع را مورد پردازش قرار مي دهند كه آن كشور از حيث ژئوپلتيك در محاصره جريان هاي تهديدكننده قرار دارد؛ نيروهايي كه داراي رويكرد ضدامنيتي نسبت به رژيم صهيونيستي بوده و هستي اين واحد سياسي را پيوسته تهديد مي كنند.
اين گونه تهديدها اگرچه به واسطه تحولات خاورميانه در دوران هاي مختلف تشديد مي شود اما در عين حال احساس تهديد بخشي از روانشناسي امنيتي آن كشور محسوب مي شود. در شرايط بعد از بيداري اسلامي در خاورميانه، ايالات متحده و رژيم صهيونيستي از تاكتيك مصادره انقلاب بهره گرفتند. بي ثبات سازي سوريه و تشديد تحريم هاي اقتصادي عليه ايران، ضريب امنيتي رژيم صهيونيستي را در مقايسه با گذشته افزايش داده است.
در عين حال نخبگان اين كشور هيچ گاه احساس امنيت نمي كنند. آنان بر اين اعتقادند كه فرآيندهاي موجود اگرچه فوريت تهديد عليه رژيم صهيونيستي را كاهش داده اما چنين فرآيندي نافي اين واقعيت نيست كه رژيم صهيونيستي در محاصره كشورهاي اسلامي قرار دارد. شايد بتوان جنگ عليه حماس و جهاد اسلامي در نوامبر سال 2012 را نشانه اي از كاربرد قدرت براي گسترش توان راهبردي رژيم صهيونيستي دانست.
به طور كلي ذهنيت حاكم بر تفكر سياسي و امنيتي رژيم صهيونيستي بر اين امر قرار گرفته كه جمعيت مسلمان و كشورهاي اسلامي براي آنان تهديد محسوب مي شوند. به عبارت ديگر، گتوهاي رژيم صهيونيستي اين موضوع را مورد پردازش قرار مي دهند كه تحولات در خاورميانه بسيار سريع انجام مي گيرد. بنابراين در صورت برهم خوردن مناسبات قدرت اين امر مي تواند براي اين رژيم بسيار خطرساز باشد. اين موضوع به صورت افراطي از سوي انديشه گران حوزه نظامي رژيم صهيونيستي مورد توجه قرار گرفته و تلاش مي شود مؤيدي براي سياست هاي سركوبگر رژيم صهيونيستي باشد.
تفكر شوونيستي در راهبرد امنيتي رژيم صهيونيستي
تفكر شوونيستي انعكاس روحيه برتري جويي و گسترش طلبي در انديشه امنيتي رژيم صهيونيستي است. هرتسل و متفكران صهيونيست گمراهي خود را با پرداختن به نظريات شوونيستي كه در قرن 19 در اروپا رايج بود، نشان دادند و مباني فلسفي آنان نيز در سامي ستيزي نمود پيدا كرد. در اين فلسفه «ملت برگزيده خداوند» از ديگر ملت هاي روي زمين برتر و متمايز است و همين تمايز سبب ظلم و ستم دائمي ملت هاي ديگر نسبت به يهوديان شده است.
زيرساخت هاي تفكر شوونيستي مربوط به شرايطي مي شود كه جلوه هايي از برتري طلبي در بين يهوديان آغاز شد. چنين ذهنيتي مانع از همزيستي اجتماعي آنان با ديگر اديان شد. برتري جويي در انديشه ديني و سياسي يهودي ها منجر به شكل گيري وضعيت حاشيه اي براي آنها شد.
از سوي ديگر نشانه هايي از تفكر گتويي در حوزه اقتصاد، سياست، قدرت و امنيت همواره با اين گروه پيوند خورده است. ليون بنسكر دراين باره مي گويد: «در طول تاريخ و از قرن ها پيش يهوديان و يهودي ستيزي دوشادوش يكديگر حركت مي كنند. يهوديان به علت كينه ابدي نسبت به بشريت، ملت برگزيده خداوند هستند.»
نقش آموزش در گسترش تفكر شوونيستي
به لطف سازگاري ايدئولوژيك كودكان رژيم صهيونيستي، نظام هاي آموزشي و ديگر دستگاه هاي حاكم اين ايدئولوژي توانسته اند نسلي به وجود آورند كه درونشان پر از خودخواهي، تعصب قومي و افتخار به نژاد برگزيده است. همچنين در درون اين نسل نوعي تب تعصب بر ضد اعراب به وجود آمده است. آنها اعراب را موجوداتي مخالف و مانعي حقيقي در برابر آرمان هاي صهيونيسم مي دانند.
ايدئولوژي صهيونيسم اين درك را در نسل حاضر ايجاد كرده كه تنها راه بقا، حفظ و ادامه موجوديت، از بين بردن وحدت اين موجودات مخالف است. يشعياهو بن بورات، روزنامه نگار رژيم صهيونيستي مي گويد: «من از هفت سالگي براي فعاليت نظامي با هدف اشغال فلسطين به عنوان سرزمين موعود تربيت شدم و پرورش يافتم.
با توجه به چنين رويكردي سازماندهي كنندگان انديشه گتويي در تفكر امنيتي رژيم صهيونيستي از هر ابزاري براي مقابله با ديگر گروه ها استفاده مي كردند.
در چنين رويكردي خشونت بخشي از آموزش در تفكر شوونيستي محسوب مي شود. به اين ترتيب مشخص مي شود كه تربيت در رژيم صهيونيستي شيوه اي صهيونيستي و مبتني بر تجاوز، خشونت و برنامه ريزي براي توسعه طلبي و منع ديگران از رسيدن به حقوق انساني و مدني است. به نظر وكيلي به نام «ويليتسا لانفر» سياست رژيم صهيونيستي «روي آموزش جنگ، نهادينه كردن احساسات قومي و كينه ورزي نسبت به اعراب در بين دانش آموزان متمركز شده است»
نظريه سياسي حقانيت در جنگ هاي رژيم صهيونيستي عليه جبهه مقاومت
حقانيت بخشي از انديشه سياسي شوونيستي محسوب مي شود. تمامي گروه هاي شوونيستي داراي رويكرد مبتني بر حقانيت هستند. جنبش صهيونيسم را بايد بازتوليد انديشه هاي مبتني بر حقانيت دانست. به عقيده مذهبي دتبيل، قوم يهود صرفا در شرايطي مي تواند بقاي سياسي پيدا كند كه انديشه ديني و راهبرد امنيتي خود را به صورت يك «نظريه سياسي» تبيين كند.
براساس چنين رويكردي مي توان زمينه پردازش تفكري را به وجود آورد كه خواهان يك «حق تاريخي» مبتني بر «وعده الهي» است. به همين دليل دين يهود اساس و قاعده اي شد كه نظريه سياسي صهيونيسم بر آن تأكيد كرده و مبلغان صهيونيسم نيز از آن در سر دادن نداي «قوميت يهود» بهره جستند و آن را مدركي براي مطالبه «وعده الهي» و سند مالكيت سرزمين فلسطين خوانده و حق بازگشت به آن سرزمين را براي برپايي دولت جديد و معبد سوم در اورشليم جايز دانستند.
هر يك از چنين آموزه هايي مي تواند بخشي از ضرورت كاربرد انديشه ديني نزد گروه هايي باشد كه درصدد تثبيت انديشه هاي شوونيستي هستند. مثلث حلولي شامل خدا، زمين و قوم مي شود. افسانه «ملت برگزيده» دعوتي آشكار براي به بردگي گرفتن ملت ها و تحقير آنان است زيرا هرگونه تمايز يا انتخابي به مثابه تحميل حاكميت و سروري بر ديگران است. در هستي شناسي امنيتي رژيم صهيونيستي اين موضوع مورد تأكيد قرار گرفته: «براي كساني كه خداوند آنان را ملتي برگزيده قرار داده، هر چيزي مباح است.»
جنگ نماد تكليف گرايي «ملت برگزيده»
انديشه ملت برگزيده بخشي از ايدئولوژي سياسي رژيم صهيونيستي محسوب مي شود. اين انديشه مبتني بر قالب هاي ايدئولوژيك و برداشت هاي تاريخي از جايگاه يهوديان در حوزه هاي مختلف جغرافيايي بوده است. انديشه ملت برگزيده به طور قطع به استفاده از شيوه هاي خشونت آميز مي انجامد زيرا هيچ ملتي برگزيده نمي شود مگر اينكه حقوق ملتي ديگر را غصب كند.
بدون خشونت و غصب امكان بازگشت به «سرزمين موعود» و تشكيل «كشور يهودي» وجود ندارد. پس ريشه كن كردن يك ملت براي جايگزين كردن ملتي ديگر تنها با زور و خشونت انجام مي گيرد. در ايدئولوژي امنيتي گتويي، خشونت به مثابه الگويي كامل براي تثبيت موقعيت يك كشور تلقي مي شود زيرا نخستين اصل مسلم آن اعتقاد به اين است كه «ملت يهود» تنها جايي موجوديت پيدا مي كند كه قدرتي بزرگ وجود داشته باشد و اين قدرت بايد به سلاحي مجهز باشد كه بتواند به ايجاد اين ملت و حمايت از آن كمك كند.
انديشه قدرت، خشونت و ايدئولوژي در ارتباط با رويكرد سياسي بسياري از كشورها مورد توجه قرار مي گيرد. اين انديشه زيرساخت هاي لازم براي بهره گيري از گزينه امنيت را امكان پذير مي سازد. براساس چنين نگرشي، امنيت گتويي در رژيم صهيونيستي به خشونت متكي است. گروه هاي امنيت محور چنين نشانه هايي را در ارتباط با گروه هاي اجتماعي مختلف مورد استفاده قرار مي دهند.
تاكنون چنين گروه هايي براي تثبيت امنيت خود، خشونت را در تمام زمينه ها و شكل ها به كار گرفته اند. ازجمله نشانه هاي خشونت مي توان به انجام اقدام هايي همانند كشتن، سركوب و انجام اقدام هاي جمعي براي ارعاب گروه هاي رقيب در حوزه هاي مختلف جغرافيايي اشاره داشت. هيچ ايدئولوژي مانند صهيونيسم بر خشونت اصرار نمي ورزد.
بنابراين گروه هاي گتويي براي تثبيت موقعيت خود نه تنها بر آموزه هايي همانند ملت برگزيده، تأكيد دارند بلكه تلاش دارند تا موقعيت خود را از طريق خشونت و كاربرد قدرت تثبيت كنند. هر يك از گروه هاي وابسته به گتوهاي امنيتي رژيم صهيونيستي تلاش دارند تا حقانيت امنيتي خود را براساس روح تاريخي و ايدئولوژيك پيوند دهند.
بن گوريون دراين باره چنين مي گويد: «براساس آنچه كتاب مقدس براي ما نقل مي كند، تاريخ قديم رژيم صهيونيستي در درجه اول تاريخ نظامي رژيم صهيونيستي است.» بنابراين در آغاز استراتژي رژيم صهيونيستي تنها يك سلسله آرزوهاي نهفته در نفوس يهود بود كه از حالت دروني و شرايط سخت زندگي آنها در مناطق «گتو» حكايت مي كرد اما به آرامي مبدل به يك عقيده شده سپس صورت استراتژي و تاكتيك را به خود گرفت.
هستي شناسي امنيت گتويي مجموعه اي از ارزش هاي نظامي و تجاوزگرانه را در جامعه رژيم صهيونيستي به وجود آورده كه بر تمام بخش هاي اين جامعه تسلط يافته و باعث شده تمام روابط اجتماعي اين جامعه بر پايه احساسي دائمي از نگراني و بي ثباتي و نيز انتظار كشيدن براي وقوع يك جنگ شكل گيرد.
جنگ محوري در هستي شناسي گتويي رژيم صهيونيستي
ارزيابي الگوي رفتاري رژيم صهيونيستي در محيط منطقه اي نشان مي دهد كه جنگ محوري همواره يكي از ضرورت هاي راهبردي اين كشور بوده است. اگرچه از سال 2006 تا 2012 رژيم صهيونيستي سه جنگ پيش دستانه عليه جبهه مقاومت را به انجام رسانده اما ارزيابي هاي تاريخي نشان مي دهد كه از زمان تأسيس و پيدايش رژيم صهيونيستي در سال 1948 مهم ترين مسأله و اصلي ترين دغدغه اين كشور، تضمين بقاي خود و حفظ موجوديت خويش از طريق جنگ هاي پيش دستانه بوده است.
اين دغدغه از احساس ناامني شديدي ناشي مي شد كه در بين صهيونيست ها وجود داشت. رژيم صهيونيستي وقتي در صحنه جغرافياي سياسي خاورميانه ظاهر شد، خود را در ميان كشورهايي يافت كه همگي از اين كشور به عنوان دشمن ياد مي كردند و نه تنها حاضر نبودند آن را به رسميت بشناسند و به عنوان يك واقعيت بپذيرند بلكه اراده جنگ و نابودي آن را داشتند.
در سال 1956 جنگي آغاز شد كه زمينه درگيري رژيم صهيونيستي با مصر را به وجود آورد. كشور مصر در زمان جمال عبدالناصر، خط مقدم جنگ با رژيم صهيونيستي بود. ارتش اين رژيم به موازات نيروي نظامي كشورهاي فرانسه و انگليس به مصر حمله كردند. به عبارت ديگر در اين جنگ زمينه براي مقابله با دولت هاي عرب راديكال فراهم شد.
جنگ 1967 نقطه عطفي در نبردهاي نظامي رژيم صهيونيستي عليه كشورهاي عرب محسوب مي شود. در سال 1973 نيز يكي ديگر از اقدام هاي نظامي رژيم صهيونيستي عليه اعراب شكل گرفت. جنگ 1982 با حمله رژيم صهيونيستي به لبنان آغاز شد و مبناي شكل گيري نيروهاي مقاومت لبناني بر ضد رژيم صهيونيستي شد.
جنگ 33روزه لبنان در سال 2006 از معروف ترين آنهاست. متعاقب اين جنگ رژيم صهيونيستي مبادرت به جنگ هاي پيش دستانه ديگري در سال 2008 و 2012 عليه نيروهاي مقاومت در منطقه كرده است. در هر يك از اين جنگ ها نشانه هايي از كاربرد خشونت براي انهدام ساختار دفاعي گروه رقيب به كار گرفته شده است.
تجربه كنش دفاعي رژيم صهيونيستي نشان مي دهد كه اين كشور صرفا به كاربرد خشونت اعتقاد و عادت دارد. چنين فرآيندي نشان مي دهد كه رژيم صهيونيستي پس از اعلام موجوديت خود در هر 10 سال در يك جنگ درگير شده و روياروي همسايگانش قرار گرفته است. علاوه بر جنگ هايي كه رژيم صهيونيستي با اعراب داشته، اين رژيم همواره درصدد گسترش بحران از طريق انجام عمليات راهبردي عليه ديگر بازيگراني بوده كه در حوزه هاي همجوار قرار دارند. حملاتي كه اگرچه به صورت جنگ تمام عيار بين دو كشور نبوده اما جنگ رژيم صهيونيستي عليه جبهه مقاومت شرايط را براي رژيم صهيونيستي و شهروندانش به شدت ناامن كرده است.
گرچه اين رژيم همواره مي كوشيد تا جبهه مقاومت را به عنوان گروه هاي تروريستي معرفي كند تا از اين طريق مشروعيت مبارزه آنها را زير سؤال ببرد و افكار عمومي را بر ضد آنها شكل دهد اما نتايج حاصل از مقاومت نشان داد كه رژيم صهيونيستي در عصر موجود با پارادكس هاي متنوعي روبه رو شده است.
اگرچه رژيم صهيونيستي تمايل دارد تا ائتلاف هاي تاكتيكي با كشورهاي منطقه اي منعقد كند اما راهبرد امنيت گتويي مانع از تداوم چنين نگرشي خواهد شد. رژيم صهيونيستي بدون بهره گيري از قابليت راهبردي كشورهاي منطقه اي قادر نخواهد بود تا در مقابله با واحدهايي همانند ايران به راهبرد نظامي متوسل شود.
نشانه هاي مشهودي از ناتواني در استفاده از خاك همسايگان براي بازسازي و تجديد قوا در جهت مقابله با حملات دشمن وجود دارد. بازدارندگي راهبردي تابعي از توليد قدرت در انديشه سياسي و امنيتي رژيم صهيونيستي محسوب مي شود.
پس از آنكه رژيم صهيونيستي در سال 2012 با موشك هاي كاتيوشا و فجر 5 روبه رو شد، نسبت به آسيب پذيري هاي امنيتي خود وقوف بيشتري پيدا كرد. در تيررس بودن مراكز حساس رژيم صهيونيستي در صورت وقوع يك جنگ، اين رژيم را به شدت آسيب پذير مي سازد. حتي اگر حمله همه جانبه نظامي نيز صورت نگيرد، اين امكان براي دشمنان رژيم صهيونيستي وجود دارد كه مراكز حساس اين رژيم را هدف قرار دهند.
اين حملات ضمن آنكه مي تواند آسيب هاي جدي اقتصادي بر رژيم صهيونيستي وارد سازد، مي تواند با ناامن كردن منطقه زندگي عادي و روزانه شهروندان آن را مختل كند.