معرفی وبلاگ
با سلام خدمت بازدیدکنندگان گرامی
برآن شدم که اقدامی انجام دهم وبه سخنان رهبرم عمل کنم وباایجاد این وبلاگ توانسته باشم در جشن سی وچهارمین فجر انقلاب اسلامی همراه با شما باشم.
در این جا توجه شما را جلب می کنم به سخنان رهبر معظم انقلاب در باره فجر انقلاب اسلامی ایران:
دهه فجر ، سرآغاز طلوع اسلام، خاستگاه ارزشهاي اسلامي، مقطع رهايي ملت ايران و بخشي از تاريخ ماست كه گذشته را از آينده جدا ساخته است. در دهه فجر اسلام تولدي دوباره يافت و اين دهه در تاريخ ايران نقطه اي تعيين كننده و بي مانند بشمارميرود. تا قبل از انقلاب اسلامي، در ايران نظام اسلامي وجودنداشت و رابطه پادشاهان با مردم رابطه ي «غالب و مغلوب» و« سلطان و رعيت » بود وپادشاهان احساس ميكردند كه فاتحيني هستند كه بر مردم غلبه يافته اند و حضرت امام رضوان الله تعالي عليه اين سلسله معيوب را قطع كردند و نقطه ي عطفي در تاريخ ايران بوجودآوردند و شمشير اسلام مردم را عليه دشمنان اسلام، مردم و استعمارگران به كار گرفتند. دهه انقلاب از رشحات اسلام است و آئينه اي است كه خورشيد اسلام در او درخشيد و اين دهه بايد با عظمت هرچه تمامتر برگزارشود. اين مراسم را با هيجانهاي عاطفي صحيح بايد با طراوت و تازه كرد. در مذهب ما، احساسات، گريه و شادي، حب و بغض و عشق و نفرت جايگاه والايي دارد. از اين رو جشنهاي دهه فجر مي بايستي همچون مراسم و اعياد مذهبي گرامي داشته شود و مردمي باشد.
(حسین رضایی،متولد73،دانش آموز،ساکن اصفهان،ویژه شرکت در جشنواره وبلاگنویسی بصیرت،جوانان ،انقلاب
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
Rss
طراح قالب
hossein201273:حسین رضایی
نويسنده: صغري اراضي
چكيده
تا زمان وقوع انقلاب اسلامي در ايران، نقش فرهنگ و عناصر فكري و فرهنگي، به ويژه فرهنگ مذهبي، در ايجاد تحوّلات انقلابي و تغييرات اجتماعي چندان مورد توجه نظريه پردازان انقلاب نبود. آنها معتقد بودند: براي ايجاد وضعيت انقلابي، بايد شرايط ساختاري ويژه اي مقدّم بر فشارها يا تحوّلات اجتماعي وجود داشته باشند. انقلاب اسلامي و نقش غيرقابل انكار مؤلّفه هايي مثل فرهنگ، ايدئولوژي و رهبري در صورت بندي انقلاب و فقدان عناصر ساختاري، اين نظريات را به چالش كشيد.اسكاچپول، نظريه پرداز برجسته انقلاب، پس از وقوع انقلاب اسلامي ايران، مقاله اي با عنوان «حكومت تحصيلدار و اسلام شيعه در انقلاب ايران» منتشر كرد و اعتراف نمود: انقلاب ايران نظرياتش را در خصوص علل انقلابات اجتماعي زير سؤال برده است.
مكتب ماركسيسم هم در تحليل پديدههاي اجتماعي، به نوعي جوهرگرايي معتقد بود و همه تحوّلات را برخاسته از يك علت به نام «اقتصاد» مي دانست. ولي ماهيت ديني انقلاب ايران انديشه ماركسيسم ارتدوكس را زير سؤال برد و موجب تجديدنظر جدّي در آن شد; زيرا انقلاب ايران اولا، داراي مناسبات اقتصاد سرمايه داري نبود. ثانياً، طبقه بورژوا پرولتارياي صنعتي نداشت. ثالثاً، انقلاب از ماهيت اقتصادي برخوردار نبود. رابعاً، ايدئولوژي و فرهنگ شيعي به رهبري روحانيت در شكل گيري آن نقش مهمي داشت. در نتيجه، رهيافتهاي جديدي براي تحليل اين پديده به وجود آمد كه از جمله، «ماركسيسم فلسفي»، «ماركسيسم ساختارگرا» و «فراماركسيسم» بود.
از اين رو، پس از وقوع انقلاب اسلامي و انقلابهاي آمريكاي لاتين، گروه جديدي از نظريهها شكل گرفتند كه ويژگي مشترك همه آنها اذعان به ناكارامدي نظريههاي موجود بود. انقلاب اسلامي آنها را واداشت تا به نقش مؤلّفه غيرقابل انكار فرهنگ و ايدئولوژي توجه كنند. جان فوران مهم ترين نظريه پرداز اين نسل است.
مقدّمه
انقلاب اسلامي نه تنها شالوده يك نظام 2500 ساله را در هم ريخت، بلكه عرصه اي جدّي بود براي آزمون نظريههاي رايج و مرسوم در علوم اجتماعي و انقلاب. اين انقلاب تنها به دگرگوني ساختار سياسي اجتماعي و اقتصادي يك رژيم اكتفا نكرد، بلكه در شالوده دانش اجتماعي نيز لرزه افكند و توجه نظريه پردازان علوم اجتماعي را نيز به خود جلب كرد; زيرا تا زمان وقوع انقلاب اسلامي در ايران، نقش عناصر فكري ـ فرهنگي، به ويژه فرهنگ مذهبي، در ايجاد تحوّلات انقلابي و تغييرات اجتماعي چندان مورد توجه نظريه پردازان انقلاب قرار نگرفته بود.از اين رو، مطالعه اين مسئله كه انقلاب اسلامي در زمينههاي گوناگون چه تأثيراتي بر نظريات علوم اجتماعي داشته است، ضروري به نظر مي رسد.
ساختارگرايان
همزمان با وقوع انقلاب اسلامي ايران، نظريههاي ساخت گرايانه، ديدگاههاي رايج و حاكم در حوزه جامعه شناسي انقلاب بودند، ساختارگرايان معتقد بودند: براي ايجاد وضعيت انقلابي، بايد شرايط ساختاري ويژه اي مقدّم بر فشارها يا تحولات اجتماعي وجود داشته باشد. آنها تجزيه و تحليل خويش از انقلاب را بر ابعادي همانند ساختارهاي دولت، فشارهاي بين المللي، جامعه دهقاني، نيروهاي مسلّح و رفتار نخبگان متمركز كرده اند و نقش چنداني براي مؤلّفه هايي همچون ايدئولوژي، فرهنگ، رهبري و به طور كلي، كارگزاران تاريخي قايل نبودند.انقلاب اسلامي ايران نظريههاي ساختاري را به چالش كشيد; همان گونه كه افرادي مانند اسكاچپول، اين مسئله را اذعان كرده اند. اين چالش موجب شد آنان در نظريههاي خود عقب نشيني كنند; سپس با تمسّك به نظريه ساختاري خود، به تفسير مجدّد نظريه هايشان پرداختند1 و در نهايت، انقلاب اسلامي باعث تحوّل در اين نظريهها گرديد; همان گونه كه جانسون مي گويد: ابتدا تحوّل فرهنگي ايجاد مي شود. تحوّل فرهنگي موجب نوسازي و دگرگوني سياسي مي گردد و اين دگرگوني به جنبش نوين اجتماعي منجر مي شود.2
انقلاب اسلامي ايران و نقش غيرقابل انكار مؤلّفه هايي همانند فرهنگ، ايدئولوژي و رهبري در صورت بندي تحوّل انقلابي ايران، ساختارگرايان را به تجديدنظر در ديدگاههاي خود واداشت. فقدان عنصر روستايي در انقلاب ايران، براي الگوهاي ساختاري و سازماني ولف، پيك و اسكاچپول چالشي عمده محسوب مي شد. فرهنگ و ايدئولوژي، به ويژه در قالب مذهبي، در پيروزي انقلاب ايران نقشي بسيار فراتر از توجه ناچيزي كه نظريه پردازان ساختارگرا به آن مبذول داشته اند، ايفا كرد.3
همچنين فقدان نسبي نيروهاي مسلّح و استراتژي اعتصابهاي عمومي و تظاهرات گسترده و آرام از جمله ويژگيهاي انقلاب اسلامي ايران است كه با پيش فرضهاي هيچ يك از نظريه پردازان ساختاري در خصوص چگونگي پيروزي انقلاب ما همخواني ندارد.
در نتيجه، همان گونه كه جان فوران توضيح داده است، موضوع «نظريه اجتماعي» در دهه 1980 ميلادي اين شد كه آيا انقلاب ايران را بايد به عنوان يك پديده منحصر به فرد بر خلاف ساير انقلابها مورد بررسي قرار داد، يا اينكه علت انقلابها را بايد در پرتو شواهد ايران مجدّداً مورد مداقّه قرار داد؟ در واقع، انقلاب ايران عنصر «ايدئولوژي» را، كه در نظريههاي انقلاب به آن توجه نشده است، به كانون نظريه پردازي بازگرداند و نياز به بازنگري جدّي در نظريههاي انقلاب را در پرتو واقعيت خود مطرح ساخت.4
ماركسيسم و انقلاب اسلامي
يكي از مهم ترين نظريه هايي كه در بطن روايت مدرنيته، به تبيين و تحليل تحوّلات اجتماعي ـ سياسي به ويژه انقلاب ها، مي پرداخت ماركسيسم بود. «ماركسيسم ارتدوكس» همانند «مدرنيته» در تحليل پديده ها، به نوعي جوهرگرايي معتقد بود و همه تحوّلات را برخاسته از يك علت به نام «اقتصاد» مي دانست. در اين نگرش، روابط توليد، ابزار توليد و شيوه توليد، هويّت اصلي و زيرساخت تحوّلات به حساب مي آمد و ساير حوزههاي بشري به عنوان ساختهاي رويين و فرعي قلمداد مي گرديدند. در ميان پديدههاي اجتماعي ـ سياسي، انقلاب نيز با تمام اجزا و عناصرش، ماهيتي كاملا اقتصادي به خود مي گرفت و در هيچ قالب و الگوي ديگري نمي گنجيد و اين اقتصاد بود كه سمت و سوي انقلاب را مشخص مي كرد و بدان هويّت مي بخشيد.انقلاب اسلامي ايران حدّ فاصل دوره مدرنيته و پست مدرنيسم به وقوع پيوست. در رهيافت بسياري از نويسندگان و گروههاي سياسي، اين انقلاب در گفتمان ماركسيسم مي گنجيد. از ميان متفكّران خارجي مايكل فيشر، ريچارد كاتم، نيكي كدي و از جمع مبارزان سياسي دوره پهلوي، گروههاي چپ ايراني، همچون حزب «توده» و «سازمان مجاهدين خلق ايران»، «اقتصاد» را عامل سرنگوني رژيم پهلوي مي دانستند، با اين تفاوت كه برخي از نويسندگان خارجي اقتصاد را در ارتباط با مسائل ديگري مطرح مي كردند، اما چپهاي ايراني آن را مطلق مي پنداشتند. با اين همه، ماهيت ديني انقلاب ايران، انديشه ماركسيسم ارتدوكس را زير سؤال برد و با ردّ آن، موجب نسبيت و تجديدنظر جدّي در آن گرديد; زيرا انقلاب ايران در حالي به وقوع پيوست كه:
اولا، اين كشور داراي مناسبات اقتصاد سرمايه داري نبود.
ثانياً، طبقه اي به نام «بورژوا» و «پرولتارياي صنعتي» نداشت.
ثالثاً، انقلاب ايران از ماهيتي اقتصادي برخوردار نبود و هر كس با هر عقيده و هر منفعتي در آن شركت جست.5
رابعاً، ايدئولوژي و فرهنگ شيعي به رهبري روحانيت در شكل گيري آن، نقش مهمي داشت.
ناكام ماندن و بن بست نظريه «ماركسيسم ارتدوكس» در تحليل پديدههاي اجتماعي ـ سياسي به ويژه انقلاب اسلامي ايران، موجب گشت تا طرف داران چپ (داخلي و خارجي) با رهيافتهاي جديدي به مطالعه اين پديده شگرف بپردازند. ماركسيسم فلسفي، ماركسيسم ساختارگرا و فراماركسيسم، از جمله گرايشهاي عمده اي بودند كه از اين دوران به بعد كوشيدند تا انقلاب در ايران را با نگرشي نو تحليل كنند.6
در گرايش اول، عده اي كوشيدند با استفاده از بحثهاي «گرامشي»، به عنصر ايدئولوژي در بررسي انقلاب اسلامي توجه كنند.7
در ماركسيسم ساختارگرا، كه يكي از رايج ترين ديدگاهها در عرصه جامعه شناسي انقلاب است، عقيده بر اين بود كه اين ساخت داراي پتانسيل علّي است و مي تواند علت تغيير و تحوّلات اجتماعي قرار گيرد. البته اين ساخت، انحصاري در اقتصاد ندارد و مي تواند هويّتي سياسي يا فرهنگي به خود گيرد. در اين زمينه، اثر خانم تدا اسكاچپول درخور توجه است.
در گرايش فراماركسيستي، رابطه طولي و علّي به هم ريخت و با زير سؤال رفتن دولت و طبقه پيشتاز انقلاب، بحث از ايدههاي مختلف، هويّتهاي متمايز و گروهي متفاوت با ارزشهاي گوناگون و نيز همزيستي مسالمت آميز آنها به ميان آمدند.8
نظريه اسكاچپول
مهم ترين متن ناظر به نظريه اسكاچپول در خصوص انقلابات اجتماعي، كتاب دولتها و انقلابات اجتماعي است. او معتقد است: انقلاب اجتماعي، تنها در جوامع كشاورزي نسبتاً ثروتمند، كه در گذشته تحت سلطه كشورهاي استعمارگر نبوده اند، به وجود مي آيد. همچنين جوامعي كه شاهد انقلاب اجتماعي بوده اند از نظر نظام حكومتي، بر تشكيلات ديوان سالاري متمركز بوده اند.9 در نتيجه، انقلابات اجتماعي به نظر اسكاچپول، صرفاً در جوامع ديوان سالار كشاورزي اتفاق افتاده اند. اسكاچپول بر اين نظر است كه اگر اين جوامع در صحنه بين المللي، در رقابت شديد نظامي ـ تسليحاتي وارد شوند، با بحرانهاي سياسي ـ اجتماعي در داخل مرزهاي خود روبه رو مي شوند و موقعيت انقلابي در نتيجه پيدايش بحرانهاي سياسي و نظامي در دولت و در طبقات مسلّط، گسترش مي يابد.از نظر اسكاچپول، جوامع مقابل انقلاب در صورت ورود به رقابتهاي تسليحاتي بين المللي، با سه بحران اساسي در حكومت خود مواجه مي شوند:10
1. عدم توانايي دولت مركزي براي اداره امور كشور;
2. طغيان طبقات پايين جامعه، به ويژه روستاييان و كشاورزان;
3. اتحاد رهبران و گروههاي سياسي مختلف به منظور پديد آوردن نظامهاي انقلابي.
اسكاچپول معتقد است: نقطه شروع انقلاب، ورود يك كشور داراي ساخت اجتماعي ديوان سالار كشاورز به رقابتهاي نظامي و تسليحاتي بين المللي است.11
تأثير انقلاب اسلامي بر نظريه اسكاچپول
با تطبيق نظريه اسكاچپول بر مورد انقلاب اسلامي ايران، مشخص مي شود كه برخي از اصول نظريه وي با واقعيات انقلاب ايران، در تعارض آشكار است:اول. جامعه ايران قبل و هنگام وقوع انقلاب يك جامعه كشاورزي نبود; زيرا كشاورزي اهميت خود را از دست داده بود و شيوه توليد از اواسط قرن بيستم بيشتر بر مبناي اصول سرمايه داري بود.
دوم. دولت ايران از جانب دولتهاي قوي تر و سرمايه داري جهاني، آن قدر تحت فشار نبود كه مجبور به آغاز سريع نوسازي و مدرنيزاسيون باشد. ارتش ايران در هيچ فعاليت نظامي درگير نبود و بنابراين، از شكست نظامي تجربه اي نداشت. در عين حال، ارتش در هيچ گونه فعاليت نظامي كه بتواند قدرت آن را به عنوان دستگاه سركوب كاهش دهد، درگير نبود.
سوم. وضعيت روستاها و نقش دهقانان با آنچه اسكاچپول توضيح داده است كاملا متفاوت بود; زيرا «اصلاحات ارضي» ساخت و بافت روستايي جامعه ايران و اقتدار زمين داران را كاملا تحت تأثير قرار داده بود.
چهارم. انقلاب اسلامي ايران نظريه اسكاچپول و به صورت عام، همه نظريات ساختگرا را، كه بر غيرارادي بودن وقوع انقلاب تأكيد دارند، با چالش اساسي مواجه ساخت.12
و بالطبع، اين چالش اساسي، تحليل اسكاچپول ـ و به طور كلي، همه نظريه پردازان ساختگرا در خصوص نقش ناچيز عواملي مانند فرهنگ، ايدئولوژي، رهبري و به طور كلي، نقش كارگزاران و عنصر آگاهي آنها در شكل دهي به تحوّل انقلابي ـ را زير سؤال برد.13
اسكاچپول پس از وقوع انقلاب اسلامي ايران، مقاله اي با عنوان «حكومت تحصيلدار و اسلام شيعه در انقلاب ايران» در سال 1982، منتشر ساخت. وي در اين مقاله اعتراف كرد كه انقلاب ايران نظرياتش را در خصوص علل انقلاب اجتماعي، زير سؤال برده است.14
اين مقاله از يك سو، مشكلات الگوي ساختاري اسكاچپول را براي تبيين انقلاب نشان مي دهد و از سوي ديگر، از اين حكايت دارد كه با وجود تفاوت فاحش واقعيات انقلاب ايران و ديدگاههاي نظري اسكاچپول، وي همچنان به چارچوب ساختار خود وفادار مانده است.
از مقايسه آنچه اسكاچپول در اين مقاله در خصوص انقلاب ايران گفته و ديدگاههاي او در كتاب مهمش، دولت و انقلابهاي اجتماعي، كه پيش از انقلاب ايران نوشته است، مي توان سه تغيير و تحوّل عمده در ديدگاههاي ساختاري او مشاهده كرد; تغييراتي كه تحت تأثير مستقيم واقعيات انقلاب ايران ايجاد شده اند:
اول. ماهيت رژيم شاه و موقعيت اين رژيم در جامعه ايران و نيز جايگاهش در جامعه بين المللي موجب شد اسكاچپول نظريه اش را در خصوص ساختار جوامع مستعد انقلاب تصحيح كند; زيرا او در كتاب خود، صرفاً جوامع ديوان سالار كشاورز را زمينه ساز بروز انقلاب مي دانست، در حالي كه در مقاله اخير خود، دولتهاي تحصيلدار را نيز به جوامع ديوان سالار كشاورز، به عنوان رژيم هايي كه در مقابل شورشهاي اجتماعي آسيب پذير و مستعد انقلاب اجتماعي هستند، اضافه مي كند.15 او در واقع، كوشيده است تا وقوع انقلاب ايران را، كه از لحاظ نظري در نظريه اش نمي گنجد، نيز تبيين كند.16
دوم. نقش اساسي طبقات متوسط شهري و نيز مراكز عمده شهري در شكل دهي به مخالفتها عليه رژيم شاه، او را وادار كرد تا در نظريه خود در خصوص «طبقات انقلابي و مراكز اساسي شورش و انقلاب» تجديدنظر كند. وي در نظريه اش، شورش و طغيان وسيع طبقات پايين جامعه و به ويژه روستاييان و كشاورزان را از عوامل اصلي ايجاد انقلاب معرفي كرده است، در حالي كه پس از انقلاب اسلامي، اعتراف مي كند كه در انقلاب ايران، اجتماعات روستايي و دهقاني پايه قيام مردمي را تشكيل نمي دادند، بلكه به جاي آن، مخالفت عليه شاه در مراكز عمده شهري متمركز بود.17
سوم. انقلاب ايران اسكاچپول را مجبور مي كند كه از موضع ساختاري و جبرگرايانه خود در خصوص وقوع انقلابات اجتماعي، تا حدي عقب نشيني كند و برخي تجديدنظرها در آن صورت دهد. او در كتاب خود تأكيد مي نمايد: «انقلابها ساخته نمي شوند; آنها به وجود مي آيند.»18 ولي وي اعتراف مي كند كه انقلاب ايران در چارچوب نظريه جبري او جاي نمي گيرد. «اگر در واقع بتوان گفت كه يك انقلاب در دنيا وجود داشته كه به طور عمده و آگاهانه توسط يك نهضت اجتماعي توده اي "ساخته" شده است تا نظام پيشين را سرنگون سازد، به طور قطع، آن انقلاب، انقلاب ايران عليه شاه است... انقلاب آنها (مردم ايران) صرفاً نيامده، بلكه به صورت آگاهانه و منطقي ساخته شده، علي الخصوص در مراحل اوليه آن; يعني: سرنگون ساختن رژيم سياسي قبل.»19
اعتراف اسكاچپول به ارادي و آگاهانه بودن وقوع انقلاب اسلامي ايران، او را مجبور مي كند كه عوامل ديگري را براي تبيين انقلاب ايران مطرح كند. اين عوامل عبارتند از: مؤلّفه هايي همچون فرهنگ، ايدئولوژي و رهبري; يعني دقيقاً همان عواملي كه اسكاچپول و همه نظريه پردازان ساختارگرا تلاش مي كنند تا با تأكيد بر غيرارادي و جبري بودن وقوع انقلابات اجتماعي، نقش آنها را در صورت بندي و ايجاد وضعيت انقلابي، بسيار ناچيز جلوه دهند.
اسكاچپول مي گويد: «اين انقلاب قابل توجه، همچنين مرا وادار مي سازد تا به درك خود در قبال نقش بالقوّه و محتمل سيستمهاي عقايد و ادراكهاي فرهنگي، در شكل بخشيدن به كنشهاي سياسي، عمق و وسعت بيشتري ببخشم.»20
در نتيجه، انقلاب ايران، اسكاچپول را به سوي تفكر مجدّد در مفاهيم اساسي انقلاب اجتماعي و بررسي نقش عناصر «ايدئولوژي» و «فرهنگ» در كنار عناصر ساختاري، همانند «ساخت دولت» و «طبقات اجتماعي» و نيز «فشارهاي بين المللي» سوق داد.21
«به طور كلي، اسكاچپول در بررسي انقلاب ايران، از الگوي خويش در مورد انقلابهاي اجتماعي فاصله زيادي مي گيرد، اما هم چنان تلاش مي كند كه روش ساختارگرايانه خود را در بررسي تحوّلات اجتماعي حفظ كند»;22 بدين صورت كه با وجود نقش اراده و آگاهي و نيز «عناصري چون ايدئولوژي، رهبري، فرهنگ و به ويژه فرهنگ مذهبي در مورد انقلاب اسلامي ايران، در ايجاد جنبشهاي انقلابي، مي كوشد كه اين عوامل را در چهارچوب عوامل ساختاري خاصي قرار دهد. در واقع، او معتقد است: اين عوامل غيرساختاري هنگامي مي توانند موجد حركتهاي انقلابي و تنشها و قيامهاي وسيع مردمي باشند كه در درون چارچوبها و ساخ�%A
دسته ها :
جمعه اول 1 1382 1:1