پرسش از «آسيب شناسي انقلاب» در جامعه انقلاب شده، براي قشرها و گروههاي مختلف سياسي ـ اجتماعي، يك نواخت و هم سطح نيست. اين اختلاف سطح از دو منظر قابل بررسي است.
1 ـ دشواري به كارگيري واژه «آسيب شناسي»:
پاتولوژي يا آسيب شناسي، واژه اي است كه از علوم پزشكي وارد حوزه علوم اجتماعي شده است. اين اصطلاح به معناي شناخت بيماريهاست؛ بيماريهايي كه هرگاه بخشي از بدن انسان را مورد تهاجم قرار مي دهند، سلامت و شادابي را از آن مي گيرند و آن را رنجور مي سازند. با اين همه، به كارگيري اين واژه در حوزه مطالعات علوم اجتماعي، دشواريهايي به همراه دارد كه ناشي از ماهيت پديده هاي اجتماعي است.
منبع:تبيان زنجان
وَاذكُرُوا إذ اَنتُم قَليِلٌ مُّستَضعُفونَ فِي اَلارضِ تَخَافُونَ ان يَتَخَطَّفشكُمُ النَّاسُ فَآوَاكُم وَايَّدَكُم بِنَصرِهِ وَرَزَقَكُم مِّنَ الطَّيِّبَاتِ لَعَلَّكُم تَشكُرونَ؛(1)
و به ياد آوريد هنگامي را كه شما در زمين، مردمي اندك و مستضعف بوديد. مي ترسيديد مردم شما را بربايند، پس [خدا] به شما پناه داد و شما را به ياري خود نيرومند گردانيد و از چيزهاي پاك به شما روزي داد. باشد كه سپاس گزاي كنيد.
1.مقدمه
پيروزي انقلاب اسلامي، كه مرهون رهبري هاي مدبرانه ي امام خميني (ره)، حضور يكپارچه ي مردم متدين، و آموزه هاي پوياي دين مقدس اسلام و مكتب تشيع بوده است، تأثير فراواني بر تحولات داخلي، منطقه اي و جهاني داشته است، به طوري كه با اندك تأملي مي توان به اين دستاوردها پي برد.
منبع:تبيان زنجان
روحانيت عاملي موثر در شكل گيري انقلاب اسلامي
براي هر انقلابي، پنج مرحله كلي مي توان ترسيم كرد: -
1 . (تكوين) و پيش زمينه ها و پيدايش انگيزه هاي تحول در ساختار نظام موجود
2 . (تخريب) و تلاش براي سرنگوني نظام پيشين و پيدايش نظام مطلوب.
3 . (تأسيس) و بنياد.
4 . (تثبيت) و قانونمند ساختن نهادها و تشكيلات جديد براساس اهداف انقلاب و تحكيم مواضع.
5 . (تداوم) و نگهباني از دستآوردهاي انقلاب و مبارزه با آفات، تحريفها و كارشكنيها. انقلاب اسلامي ايران، به رهبري امام خميني، چهار مرحله از مراحل فوق را پشت سر نهاده و اينك، در كار تداوم و نگهباني از دستاوردهاست كه مرحله پنجم است.
منبع:تبيان زنجان
انقلاب اسلامي و نظريه هاي انقلاب
انقلاب و تحولات اجتماعي همواره در جوامع مختلف بشري و در طول تاريخ زندگي او، حادث شده است و آدمي براي تغيير وضع موجود تا رسيدن به وضع مطلوب همواره در تلاش و كوشش بوده است . تكاپوي انسان در رسيدن به كمال مطلوب ، انديشه ظرف مناسب اين پويش را در ذهن او متبادر ساخته و آدمي براي رسيدن به آن كمال ، نيازمند به محيط اجتماعي مطلوب ، انساني و متكي بر قوانين لايتغير الهي بوده ، اين كمال جويي و خداخواهي فطري او پايه و اساس همه حركات ، جنبشها و انقلابات است . خواه اين انقلابات به نام طبقه كارگر، به نام آزادي ، به نام بورژوازي و يا مستقيما به نام پروردگار باشد، نهايتا خواست فطري انسان بر آزادي خواهي ، عدالت جويي و برابري طلبي است و تقريبا همه انقلابات در راس خواسته هاي خود آزادي ، عدالت و برابري را قرار داده اند. انقلاب اسلامي ايران ، به عنوان يكي از شكوهمندترين انقلابات دنيا و به عنوان يكي از بزرگترين و فراگيرترين آنها، در دنيا، همواره مورد توجه صاحب نظران بوده است . به اين خاطر تحليل ها، تبيين ها و توصيف هاي متعددي از آن به عمل آمده است . بديهي است كه همه تبيين ها و تحليل ها مستدل ، منطقي و همه جانبه نبوده و كاستي ها و نواقصي را نيز در بردارد. اين مساله نخست به دليل فطرت پديده هاي اجتماعي است كه ديد محدود آدمي به مكان و زمان را، به روي همه عوامل و شرايط موثر بر يك پديده نمي گشايد و دوم به دليل اين كه كانال دريافت مواد اوليه تحقيق درباره انقلاب اسلامي هر يك از تحليلگران متفاوت بوده و بعضا پيشداوري ها و پيش فرض هاي نادرست نيز بر اين «جامع نديدن» نقش داشته است . ضمن اين كه پديده انقلاب اسلامي با عظمت و پيچيدگي و چند لايه اي بودنش ، امكان يك بررسي همه جانبه بي طرفانه ، علمي و مستدل را كمتر فراهم مي كند و يا حداقل به ظرف زماني چندين ساله و مطالعه منابع بسيار و برخورداري از دانش هاي مختلف جامعه شناسي ، تاريخ فلسفه ، علوم ديني ، علوم تربيتي ، سياسي و علم روان شناسي است كه نياز دارد يك گروه تحقيقي كارآزموده و علاقه مند را مي طلبد؛ چرا كه تحقيق فوق از نوع يك تحقيق ميان رشته اي است كه با همكاري تنگاتنگ همه متخصصان امور فوق امكان پذير و ميسر مي شود. با توجه به مطالب فوق ، در بررسي حاضر كه مطالعه انقلاب اسلامي و نظريه هاي انقلاب و سپس تقابل آنها بايكديگر مدنظر بود، كوشش وافري به عمل آمده است تابتوان انقلاب اسلامي را به صورت جامع ديده و از ابعاد مختلف بررسي شود. لذا براي وارد شدن به بحث انقلاب ، بي مناسب نيست كه ابتدا تعريف انقلاب را از فرهنگ معين از نظر بگذرانيم : «انقلاب از نظر لغوي به معناي تغيير ، تحول ، برگشتگي و تبديل است و از بعد سياسي به معناي شورش عده اي براي واژگون كردن حكومت موجود و ايجاد حكومتي نو است». مراجعه به قرآن به عنوان كتاب آسماني ما مسلمانان و اخذ ايده از آن منبع و مخزن گنجهاي آسماني درخصوص انقلاب نيز، اجتناب ناپذير مي نمايد: از نظر قرآن ، تاريخ (و البته مجموعه مخلوقات) به هرطرف كه بروند خدا را از هدفش باز نمي دارند و خدا بر كار خود سوار و پيروز است (والله غالب علي امره) به علاوه تاريخ در نهايت امر به سوي امن و نعمت و رفاه و استخلاف صالحان در زمين ميل خواهد كرد. اين ميل را قرآن از قانون علمي استنباط نكرده است . بلكه اين نوعي غيبگويي است كه فقط از خداوند و پيامبران ساخته است و بس . در اين رابطه آيه سوره قصص وعده مي دهد، مومنان و نيكوكاران در زمين پيروز خواهند شد و به امن و ايمان خواهند رسيد. (سوره قصص ، آيه 4) از بحثهاي فوق چنين مستفاد مي شود كه اگر عوامل ايجادي انقلاب را به دو دسته كلي بيروني و دروني تقسيم كنيم ، مي توان چنين نتيجه گرفت كه در دين اسلام به عوامل دروني اصالت داده مي شود و عوامل بيروني ناشي از وجود عوامل دروني تلقي شده است . قرآن ، سنت و قانون خداوند را لايتغير مي داند و اين قانون را براي همه زمانها و در همه مكانها در صورت وجود شرايطي كه ذكر مي كند ، پايدار مي داند و به نوعي ، به تكرار شرايط و قانون الهي اشاره كرده است . (مقايسه ميزان تطابق عوامل انحطاط دول ابن خلدون با داده هاي تاريخي - اجتماعي ايران اخضري فروغ السادات ، ص 9-13) الهام گرفتن از قرآن و پيشوايان ديني ، ما را به تبيين و تحليل علل و عوامل بروز انقلابات رهنمون كرده و چراغي فروزان فرا راه بررسي و تفحص در انقلابات ، روشن مي كند. باشد تا به مدد اين چراغ فروزان از اين بررسي مقصود نهايي حاصل شود.
چالمرز جانسون
يكي از نظريه هايي كه در مكتب كاركردي درباره انقلاب عرضه شده است ، نظريه چالمرز جانسون است . به نظر وي انقلاب را مي بايست در زمينه سيستم هاي اجتماعي مطالعه كرد و اساسا جامعه شناسي ثبات پيش از جامعه شناسي انقلاب مي آيد. در درون يك سيستم اجتماعي متعادل ممكن است تغييراتي پديد آيد و در نتيجه تعادل سيستم به هم بخورد. تغيير اساسا 4منبع دارد :
1- منابع خارجي تغيير در ارزشها، مانند ورود عقايد وايدئولوژي هاي خارجي به درون جامعه متعادل.
2- منابع داخلي تغيير در ارزشها، مثل پيدايش عقايد ويا مصلحان در درون نظام.
3- منابع خارجي تغيير در محيط ، مانند تاثيري كه انقلاب صنعتي بر جوامع گوناگون گذاشت.
4- منابع داخلي تغيير در محيط ، مانند رشد جمعيت ويا پيدايش گروههاي جديد به نظر جانسون ممكن است اين تغييرات از طريق اعطاي امتيازات و يا پذيرش تحولات ، كنترل شوند ودرنتيجه تعادل ميان محيط و ارزشها اعاده شود. اما اگر چنين كنترل به عمل نيايد ، وضعيتي پيش مي آيد كه نويسنده آن را «اختلالات چندگانه» (multipledysfunctions) مي نامد. در اين وضعيت كه جامعه به خودي خود متعادل نيست ، گروه حاكم مي بايست به اعمال زور جهت حفظ انسجام جامعه متوسل شود. نتيجه چنين سياستي اتلاف منابع قدرت (powerdeflation) به وسيله رژيم است كه بعلاوه موجب از دست رفتن مشروعيت سياسي دستگاه قدرت مي شود. بدين ترتيب گروه حاكمه سرسختي كه زيربار پذيرفتن دگرگوني هاي نو نمي رود، با وضعيتي انقلابي مواجه مي شود كه مركب از اختلالات چندجانبه و اتلاف منابع قدرت و خدشه در مشروعيت است . ازنظرساختاري و يا كاركردي ، اين وضعيت شرايط لازم براي وقوع انقلاب را فراهم مي كند. اما شرط كافي براي وقوع انقلاب ناتواني گروه حاكم در كاربرد وسايل زور و سركوب است . با ذكر اين شرط اخير، جانسون به نظريه سياسي يا رئاليستي انقلاب نزديك مي شود؛ اما اساسا به نظر او انقلاب و تحول ساختاري ، نتيجه ناهماهنگي ميان ارزشها و محيط است . (انقلاب و بسيج سياسي - بشيريه حسين ، 1372، ص 52-53) نظر جانسون را مي توان به طور خلاصه چنين بيان كرد: انقلاب وقتي روي مي دهد كه يك دولت مشروعيت ، اعتبار و اعتماد خود را پيش ملت خود از دست بدهد. اين هنگامي اتفاق مي افتد كه دولت به ارزشهاي اجتماعي حاكم در ميان مردم توجه نكند. در نتيجه يك ناهماهنگي غيركاركردي (dysfunction) بين نظام اجتماعي و دولت و يا نظام حاكم پيش مي آيد. يك نظام اجتماعي وقتي دچار بحران مي شود كه ارزشهاي اجتماعي «سينكرونيزه» نشوند؛ يعني مانند چرخ دنده هاي ماشين ، دنده ها جا نروند. اين ناهماهنگي هنگامي پيش مي آيد كه ارزشهاي جديد و نامتناسب با نظام اجتماعي (يعني ارزشهاي مغاير با ارزشهاي سنتي) وارد جامعه مي شوند. وقتي فرآيند و جريان انقلاب آغاز شود ، آن گاه اين جريان توسط عوامل شتاب بخش تقويت مي شود. مهمترين عوامل شتاب بخش عبارتند از :
1- پيدايش يك رهبر قوي الهام دهنده يا پيامبر.
2- تشكيل يك سازمان نظامي انقلابي مخفي.
3- شكست ارتش در يك جنگ كه موجب تضعيف روحيه و سازمان آن شود. (توسعه و تضاد رفيع پور فرامر-توسعه 1377ص 42)
نسبت نظريه جانسون و انقلاب اسلامي
از نظر چالمرز جانسون ، مدرنيزه كردن جامعه و ورود فناوري جديد ، تحولات سريعي به بار مي آورد كه باعث ورود ارزشهاي جديد نامتناسب با نظام اجتماعي (ارزشهاي مغاير با ارزشهاي سنتي) و عدم توجه دولت به ارزشهاي جديد حاكم شده ، همچنين موجب ازدست دادن مشروعيت نظام مي شود كه ناهماهنگي غيركاركردي نيز به وجود مي آورد. حال اگر يك رهبر قوي و يا يك سازمان نظامي انقلابي وجود داشته باشد و يا بر اثر شرايطي ارتش دچار شكست و يا تضعيف روحيه شده باشد ، وقوع انقلاب در اين جامعه اجتناب ناپذير است . با توجه به نظر جانسون مي توان گفت جامعه در شرف انقلاب اسلامي به صورتي مصنوعي و ناقص تحت مدرنيزه شدن قرار گرفته و فناوري جديد و مدرن وارداتي موجبات تحولات سريع در برخي از ابعاد جامعه شده كه با خود ارزشهاي جديد نامتناسب با نظام اجتماعي و مغاير با ارزشهاي سنتي آورده بود. حكومت نيز سرمست از تحولات صوري و نضج ارزشهاي جديد در بين قشر نوكيسه و بي توجهي عمدي به ارزشهاي سنتي جامعه ، مشروعيت خود را از دست داد كه اين موجب نوعي ناهماهنگي و عدم كاركرد مناسب بسياري از پديده هاي اجتماعي شد. در اين هنگام وجود يك رهبري قوي (امام خميني) و وجود يك مردم انقلابي باايمان و اعتقاد مذهبي در درجه اول و وجود يك سازمان شبه نظامي انقلابي (رقيق) در درجه دوم و ارتشي كه ريشه مردمي داشت و از آنها جدا نبود و سران آن نيز تربيت نظامي مستقل از شخصيت شاه و امريكا نداشتند تا خود مستقل (در بين بي تصميمي هاي شاه و چراغ سبزهاي امريكا) دست به اقدام زنند، فرآيند انقلاب اجتناب ناپذير بود و سيل بنيان كن انقلاب همه آن دستاوردهاي رژيم استبدادي را و همين طور هرم قدرت را از بين برد. به اين ترتيب مدرنيزه كردن صوري جامعه توسط رژيم شاه ، ناهماهنگي ايجاد كرد و اين ناهماهنگي خود به عنوان يكي از عوامل به وجود آورنده انقلاب اسلامي در ايران شد.
نويسنده: فروغ السادات - اخضري
منبع: سايت هاي خبري - جام جم آن لاين - تاريخ شمسي نشر 06/03/1382
نقش مكتب اسلام در پيروزي انقلاب اسلامي
هر چند ملت ايران آنچه در توان داشت در جريان انقلاب اسلامي به نمايش گذاشته و انقلاب را همراهي كرد، لكن بايد توجه كرد كه هر حركتي نياز به محرك دارد، مردمي توان قيام و حركت خواهند داشت كه داراي ريشه هاي فرهنگي غني باشند؛ همانگونه كه فرد بي ريشه و بي فرهنگ به هر رنگي در مي آيد، جامعه بي فرهنگ نيز به هر رنگي در آمده و قدرت خلاقيت و انقلاب نخواهد داشت.
از سويي ديگر، براي سازماندهي ملت (تشكيل امت) و ايجاد وحدت در ميان قوميتهاي گوناگون و اقشار مختلف المنافع نياز به يك نقطه اشتراك و نظام ارزشي است كه همه بر آن توافق كرده باشند، تنها عاملي كه مي توانست از عهده اين رسالت بزرگ برآيد همان مكتب اسلام بود كه 2/98 درصد از مردم به آن رأي دادند.
اسلام موتور حركت انقلاب بوده و مايه هاي لازم را براي وحدت همه اقشار ملت داشته است . اسلام بود كه وحدت لازم را براي انقلاب بوجود آورد و قطرات پراكنده را به سيل خروشان تبديل كرد. اسلام بود كه براي مردم انگيزه و هدف بوجود آورد و مردم به منظور انجام تكليف شرعي در مبارزات شركت كرده و كشته شدن را شهادت مي دانستند.
اسلام بود كه به رهبري انقلاب نفوذ كلمه بخشيد و مردم رهبرشان را نايب امام زمان دانسته و فرامين او را اوامر امام زمان (عج) و حكم خدا تلقي كرده و آن را واجب الاطاعة مي شمردند نفوذ معنوي اسلام بود كه سربازان به دستور مرجع و رهبرشان از پادگانها فرار كردند و كارگران بويژه در صنعت نفت به اعتصاب برخاستند (1).
علاوه بر اين، مراكز آگاهي بخش مانند مساجد و حسينيه ها از اسلام و فرهنگ آن سرچشمه مي گرفتند چنانچه ايام و ماههايي كه موجب خيزش مردم، تجمع آنان و روشنگري شان مي شدند ارتباط مستقيم با فرهنگ اسلامي داشتند مانند: محرمها، صفرها، رمضانها، مراسم هفتم، چهلم و سالگرد شهدا، وفيات ائمه اطهار عليهم السلام، چنانچه جرقه انقلاب در سالروز شهادت امام صادق عليه السلام در دوم فروردين 1342 در پايگاه علوم آن امام با شهادت گروهي از شاگردان مكتب او به وجود آمد. سخنراني امام در عصر عاشورا و دستگيري ايشان و قيام 15 خرداد 1342 به عنوان اعتراض به اين دستگيري موجب شعله ور شدن جرقه هاي بوجود آمده شده بود. حاصل آنكه، اين اسلام بود كه توانست انقلاب را آغاز كرده و به رشد برساند و موفق كند و تا به امروز ادامه دهد. پيداست هر گاه اين موتور حركت خاموش گردد و يا در آن خدشه وارد شود انقلاب نيز از حركت باز خواهد ايستاد.
اين است كه دشمنان قسم خورده امروزه تحت عناوين مختلف در صدد تضعيف بنيانهاي ديني مردم و انقلاب هستند و برخي از متجددان بي ريشه نيز آتش بيار معركه هستند. خانم تاچر (نخست وزير سابق انگليس) بيان داشت:
«ما غربيها در دهه 1980 از وسايل نظامي و ابزار جنگي شوروي و اقمارش نمي ترسيم زيرا ما هم مسلح به سلاح نظامي هستيم لكن از حضور فرهنگ اسلامي انقلاب اسلامي ايران مي ترسيم» (2).
همچنين داينل پايپس (3) رئيس انستيتو پژوهشهاي سياست خارجي آمريكا، در سال 1368 در ضمن سميناري در تركيه مي گويد :
«آمريكا نخواهد توانست با مسلمانها سازش كند... ما تا ده سال پيش حساسيت خاصي نسبت به اسلام نداشتيم اما امروز اين طور نيست... امروز مسلمانان به ايران نظر دارند و از آن الگو برداري مي كنند... اگر اين تجربه موفق شود جسارت مسلمانان كشورهاي ديگر بيشتر خواهد شد و اين براي ما قابل تحمل نيست» (4).
پي نوشتها:
1 برخلاف نظر تحليل گران سياسي اجتماعي كه رهبري امام را از نوع رهبري كاريزماتيك دانسته اظهار مي كردند مردم به دليل علايق و احساسات عاطفي (و نه بر اساس تفكرات منطقي) از رهبرشان حمايت كرده، گوش به فرمان او هستند.
2 مجله پيام انقلاب، شماره 26، ص .10
«~ 3 Daniel pipes ~»
4 دانش اجتماعي، دهقان، حميد و همكاران، عقيدتي سياسي سپاه، 1376، چاپ اول، ص .90
منابع مقاله:پژوهشي نو پيرامون انقلاب اسلامي، دهقان، حميد ؛
ديدگاه هاي هانا آرنت در مقوله «انقلاب»
وي با تكرار مقوله هاي مطرح در كتاب مهم «وضع بشر» تعريفي از انقلاب به دست مي دهد و هم تاريخ نقادانه انقلاب را از قرن هجدهم به اين طرف ارائه مي دهد. وي انقلاب هاي براستي سياسي و مدرن را داراي ويژگي آگاهانه و آزادانه مي داند و معتقد است انقلاب هايي كه صرفا معلول فقر و ضروريات معاش؛ (مثل انقلاب هاي ماركسيستي) هستند، انقلاب هايي طبيعت زده و غيرمدرنند. در اين نوشتار مفهوم انقلاب در انديشه آرنت به صورت اجمالي معرفي شده است.
هانا آرنت، سه وجه فعاليت بشر را از هم تميز داده كه عبارتند از: تلاش براي معاش، كار خلاق و عمل. به نظر او تلاش براي معاش تركيبي از ضرورت و بيهودگي است و دور فاسد توليد و مصرف در آن تكرار مي شود. حاصل تلاش براي معاش، باز توليد مكرر حيات آدمي است كه غايتي فراتر از خود ندارد و طبيعي و اجتناب ناپذير است. نشانه تلاش براي معاش به طور كلي اين است كه هيچ اثري از خود برجاي نمي گذارد. نتيجه آن بسرعت مصرف مي شود، همچنان كه كوشش لازم براي كسب آن چنان پايدار نخواهد ماند؛ اما كارخلاق، فعاليتي است كه از طبيعت فراتر مي رود و روي آن عمل مي كند، آن را تغيير مي دهد و جهان مصنوعي را مي سازد. فرهنگ و تمدن محصول اين كار است. كار خلاق، تكراري و بيهوده نيست، بلكه فعاليتي آزادانه و مظهر اختيار آدمي است.
عالي ترين فعاليت انسان
آرنت، عمل را عالي ترين نوع فعاليت انسان مي دانست. به عقيده وي عمل وجوهي تجربي از زندگي آدمي را در بر مي گيرد كه با آزادي در ارتباط است و درعمل است كه انسان ها خود را به منزله افرادي بي همتا آشكار مي سازند و در واقع مفهوم «عمل»، اساس فلسفه سياسي آرنت به شمار مي رود.
نتايج عمل برخلاف دو نوع پيشين، بر افراد آشكار نيست و از همين رو عمل فعاليتي آزاد است. عمل تنها فعاليتي است كه مستقيما ميان انسان ها جاري است، بدون آن كه اشيا يا مواد در آن دخيل باشند. عامل نمي تواند پيامدهاي عمل خويش را تعيين و تنظيم كند؛ بنابر اين نتيجه عمل را نمي توان از نيت او حدس زد. همين نظم ناپذيري و پيش بيني ناپذيري عمل آزاد انسان سرشت تاريخ و سياست را رقم مي زند.
در انديشه آرنت، عمل وجوهي تجربي از زندگي آدمي را در برمي گيرد كه با آزادي در ارتباط است. از اين رو، در انديشه آرنت عمل سياسي آزاد، به مثابه آرمان اصلي انسان بر بهزيستي و رفاه، كه آرمان غالب عصر مدرن است، اولويت مي يابد. به گمان وي سنت سراسر فلسفي غرب به فعاليت انساني اهميت نداده و انديشه را از عمل برتر شمرده است.
عالي ترين شكل عمل سياسي
عمل، اقدام، مبادرت، انقلاب، حضور در عرصه عمومي، ابتكار و تجربه عمل آزاد را شامل مي شود. به نظر آرنت، انقلاب يكي از جلوه هاي اصلي عمل در حوزه عمومي است و مهم ترين كار ويژه آن بازگشايي فصلي نو در تاريخ است يا بايد چنين باشد. بدون آغازي نو، انقلاب معنا ندارد.
در انديشه آرنت مفهوم جديد انقلاب از اين تصور جدا شدني نيست كه مسير تاريخ ناگهان از نو آغاز مي شود و داستاني سراسر نو كه هيچ گاه قبلا گفته يا دانسته نشده است به زودي شروع خواهد شد. بنابراين انقلاب مظهر آزادي سياسي و تاريخي انسان است و اين نظريه را كه تاريخ فرآيندي پيوسته و فاقد گسست است، نفي مي كند.
آرنت در كتاب مشهور انقلاب در فصل معناي انقلاب مي نويسد: «انقلاب تنها رويداد سياسي است كه ما را مستقيما و به گونه اي پرهيزناپذير با مساله بدايت و آغاز روبه رو مي كند. انقلاب به هر نحوي كه تعريف شود، فقط به معناي دگرگوني نيست.» وي در ادامه تعريف خود از انقلاب، انقلاب هاي عصرجديد را از مفاهيم دگرگوني امور درتاريخ روم و كشمكش و شورش در درون دولت شهرهاي يونان و تبديل نيمه طبيعي صورتي از حكومت به صورت ديگر از ديدگاه افلاطون و يا ديدگاه پولوبيوس، يعني دور يا چرخه معيني كه امور بشري به علت ان كه هميشه از كراني به كراني ديگر مي رود، جدا مي كند و دامنه مفهومي انقلاب را از ديدگاه خودش در دامنه محدود اين مفاهيم محدود نمي كند.
وي معتقد است براي فهم انقلاب ها در عصر جديد توجه به اين نكته ضروري است كه تصور آزادي و تجربه آغازگري بايد با هم منطبق و مقارن باشند و اين كه تا كجا حاضر به پذيرفتن اين نكته باشيم به فهم ما از انقلاب وهمچنين تصورمان از آزادي كه آن هم به نوبه خود از انقلاب مايه مي گيرد، وابسته است. اين بدان سبب است كه به موجب برداشت جاري در جهان آزاد، بالاترين ملاك سنجش اساس هر كشور را بايد آزادي قرار داد نه بزرگي و دادگري.
در انديشه آرنت، انقلاب هايي كه در آن نقش عمل آگاهانه و آزادانه در تاسيس فضا و عرصه عمومي عمل سياسي به كمال برسد، انقلابي مدرن است و انقلاب فرانسه نه در عرصه عمل آزاد، بلكه در عرصه طبيعت و تلاش براي معاش قوام يافت. درانقلاب فرانسه فقرو نابرابري اجتماعي و ضرورت تامين معاش، انقلاب را طبيعت زده كرد و از مسير اصلي اش خارج ساخت. هدف انقلاب فرانسه تامين شرايط آزادي مثبت، يعني عمل سياسي آزاد درعرصه عمومي بود و ليكن در برخورد با مساله اجتماعي و ضرورت تامين معاش از آن منحرف شده و درعوض به تامين آزادي منفي، يعني رهاندن توده ها از چنگال فقر، كشيده شد و سرانجام به همين بهانه ديكتاتوري جديدي ايجاد كرد.
آرنت معتقد است اگر درانقلابي مسائل اجتماعي، يعني مشكل هولناك فقر توده ها كه حادترين و از نظر سياسي چاره ناپذيرترين مساله در هر انقلاب به شمار مي رود، وجود نداشته باشد و بالعكس با مسائل سياسي و آزادي و شكل حكومت مورد توجه باشد انقلاب پيروز و كامياب خواهد بود. او مي گويد: «ظهور توده هاي فقير در انقلاب فرانسه آن انقلاب را تابع استبداد طبيعت و ضرورت معاش كرد و در نتيجه آزادي، تسليم ضروت اجتماعي و اقتصادي شد. همين سرنوشت براي انقلاب روسيه هم به وجود آمد. در انقلاب روسيه بلشويك ها از جريان رخدادهاي انقلاب فرانسه تقليد كردند و در نتيجه قرباني ايدئولوژيك آن شدند.» اين گفته به اين معناست كه معيار متعارف كه هم دستاوردهاي موفقيت آميز و هم شكست هاي انقلاب نسبت به آن سنجيده مي شود، مفهوم امر سياسي است. انقلاب هاي حقيقي در واقع بيش از آن كه تولدي تازه باشند احيا و بازگشت اند. آزادي سياسي فقط در صورت مشاركت مستقيم فردي تضمين مي شود.
از نگاه آرنت، انقلابي موفق است كه رهبرانش بتوانند آرمان انقلابي خود را در آرامش بعد از طوفان و فرو خوابيدن تب مبارزه نيز اجرا كنند و اين امر را مستلزم داشتن نوعي آينده نگري سياست مآبانه مي داند؛ آينده نگري اي كه به رهبران اجازه مي دهد براي آرامش بعد از انقلاب نيز برنامه هاي اجرايي موفقي داشته باشند.
آرنت معتقد است افتي در طول تاريخ، همواره انسجام و موفقيت قطعي و پايدار انقلاب ها را تهديد كرده است؛ اين افت از نگاه وي، در واقع از نداشتن بينشي روشن از حكومت و ناتواني در تطبيق شرايط پس از فروكش كردن تب مبارزه برمي خيزد.
غفلت از عمل انقلابي
آرنت معتقد است پس از انقلاب فرانسه، يعني در دوران بدبيني به انسان، اين ديدگاه انقلاب، مظهر آزادي سياسي و تاريخي انسان است و اين نظريه را كه تاريخ فرآيندي پيوسته و فاقد گسست است را نفي مي كند پديدار شد و در آن نيروهاي مرموز تاريخي جانشين عمل آزاد انسان شد.
بدين سان تفاوت تاريخ به منزله عرصه ابتكار و گسست با طبيعت عرصه استمرار و تكرار از ميان رفت. در اين ديدگاه تكاملي و تاريخي، انسان و عمل آزاد او در عرصه عمومي فقط ابزاري ناخوداگاه در خدمت نيروهاي نهفته تاريخ تلقي شدند. در نتيجه، انقلاب ها نيز مراحلي پيش بيني ناپذير از فرآيند تاريخ به شمار آمدند. بدين سان والاترين مظهر عمل آزاد سياسي در چنبر ساخت هاي تكاملي تاريخ گرفتار شد. به علاوه، علم گرايي قرن نوزدهم و بيستم از عوامل اصلي غفلت از عمل انقلابي بوده است و بدين ترتيب مفهوم فرآيندها و نيروهاي اجتناب ناپذير تاريخي در علوم اجتماعي جديد انديشه انسان مدرن را در حوزه تاريخ و سياست اشغال و فلج كرده است.
انتقاد از انقلاب ماركسيستي
از ديدگاه آرنت، انقلابي كه در عرصه طبيعت و تلاش براي معاش قوام يابد، دوامي ندارد. به زعم وي نظريه انقلاب ماركسيستي نيز اين انحراف بزرگ در انديشه انقلاب را جوهر انقلاب تلقي و تسجيل كرد. ماركس فقيران را معتقد ساخت كه خود فقر پديداري سياسي است نه طبيعي و در نتيجه خشونت و تعدي به وجود مي آيد نه كمبود و قحطي. در نتيجه سياست و عمل سياسي صرفا روبناي ضرورت اقتصادي پنداشته شد. به نظر آرنت ماركسيسم در اين باره طبيعت گرا و غيرسياسي بوده است. وي استدلال مي كند كه با اين حال انديشه هاي خود ماركس در اين خصوص داراي تناقض است؛ زيرا ماركس از سويي بر كار و تلاش براي رهايي از فقر تاكيد مي كند و از سوي ديگر اميدوار است در نتيجه آن آدمي از عرصه نياز طبيعي به عرصه آزادي سياسي گام بگذارد.
به نظر آرنت ماركسيسم در طبيعت زدگي جامعه مدرن سهم داشته است. هيچ فكري منسوخ تر و بي فايده تر و خطرناك تر از فكر استفاده از وسايل براي رهانيدن بشر از چنگال فقر نيست. تاريخ انقلاب هاي گذشته بي هيچ شبهه ثابت مي كند كه هر كوششي كه با وسايل سياسي براي حل مساله اجتماعي انجام گرفته، به حكومت وحشت انجاميده و ارعاب همه انقلاب ها را به كام نيستي فرستاده است.
به نظر آرنت احزاب سوسياليستي و كمونيستي نيز گرفتار ملاحظات ضرورت طبيعي و انديشه اجتناب ناپذيري و طبيعي بودن فرآيند تاريخ و جامعه بوده اند و در عوض شوراهاي كارگري، كه مظهر عمل خودجوش و عرصه عمومي و آزادي بوده اند، در همه انقلاب ها، از انقلاب فرانسه تا انقلاب روسيه، سركوب شده اند. شوراهاي مردمي لازمه حفظ عرصه عمومي در سياست اند و وظيفه اصلي آن ها بايد سياسي باشد نه اداري و اقتصادي.
ريشه هاي مشكلات عصر مدرن
آرنت معتقد است در عصر حاضر، علوم اجتماعي رفتارگرا شده اند و با عمل كاري ندارند. بنابراين، رفتار جانشين عمل به منزله عالي ترين شكل رابطه انساني شده است. وي معتقد است دولت شهر يوناني از مظاهر اصلي عمل عمومي و آزاد بوده اند.
به زعم آرنت امروزه هم امكان عمل آزاد وجود دارد؛ اما لازمه آن برقراري حوزه اي عمومي است كه در جامعه مدرن رو به زوال بوده است. به اين تعبير، در دنياي مدرن سياست رو به زوال است.
وي مي گويد: توسعه اقتصادي به معناي امروزي تلاش براي معاش را جانشين كار خلاق و عمل سياسي كرده و انسان را هرچه بيشتر بي جهان و بي سياست ساخته است.
امروزه هدف بشر دستيابي به رفاه اجتماعي واقتصادي است؛ اما آرنت معتقد است اين از معايب عصرمدرن است كه در آن، با رشد سرطاني بخش فايده گراي وجود انسان، آدمي از هدف اصلي و باستاني خود دور شده و ان را فراموش كرده است.
آرنت مي گويد: در سنت فلسفه سياسي غرب، آزادي يا در قالب سنت فلسفي ما بعدالطبيعي و ضد سياسي يا در سنت مذهبي مطرح شده است و به همين علت ويژگي اصلي و سياسي خود را كه به عمل در عرصه حيات عمومي مربوط مي شود، از دست داده است.
زندگي به مثابه آزادي
در انديشه آرنت، زندگي انساني با فاصله گرفتن از طبيعت تحقق مي يابد و با آزادي عجين است. آزادي نيز مستلزم خود جوشي و عمل پيش بيني ناپذير است؛ اما امروزه با ظهور رفاه به منزله سعادت و به جاي آزادي در عرصه عمل عمومي،اقتصاد به سياست حمله ور شده و سياست جزو زندگي خصوصي و خانوادگي شده است. سياست به منزله عرصه عمل صرفا بازتابي ازفعاليت اقتصادي و اجتماعي نيست، بلكه حياتي جداگانه و خاص خود دارد كه نمي توان آن را به زندگي اجتماعي و اقتصادي فرو كاست. آرنت، بر انسان به منزله فاعل و كارگزارعمل آزاد تاكيد مي كند؛ اما دردنياي معاصرانسان به منزله سوژه جايگاهي ندارد. پيشتر اقتصاد در خدمت سياست بود؛ اما درعصر مدرن معاصر سياست در خدمت اقتصاد قرار گرفته است. سياست در گذشته رابطه اي عمومي ميان افراد آزاد و برابر بوده؛ اما اكنون به رابطه اي آمرانه ميان حاكم و محكوم درامده است. لازمه سياست وجود حوزه اي عمومي است نه دستگاه حكومت و حاكميت. در انديشه باستان، سياست به معناي انجام كاري براي رسيدن به هدفي مانند كار خلاق بود. اما در انديشه سياسي عصرجديد، سياست با مفهوم تلاش براي معاش و تامين ضرورت پيوند يافت و ابزار رفع نياز و تامين رفاه و شادي فرد در عرصه خصوصي شد و باز هم بدين سان از مفهوم راستين خود دور افتاده است. در نتيجه شهروند به شخص خصوصي بدل شد.
نويسنده: سيدعظيم - اسماعيل زاده
منبع: روزنامه - جام جم - تاريخ شمسي نشر 17/11/1386
عوامل استمرار انقلاب اسلامي
پيروزي انقلاب اسلامي سرآغاز تحولات گسترده عميق و فزاينده در ايران و بسياري از كشورهاي جهان شد اين حادثه بزرگ قرن بسياري از معاملات سياسي جهان و منطقه را به نفع مستضعفان تغيير داد و موج حركتهاي آزاديبخش و استكبارزدايي سراسر جهان را موجب شد پيروزي انقلاب اسلامي موجب درهم شكسته شدن ميمنة استكبار جهاني گشته و ثابت كرد چگونه بسياري از ناممكنها با ارادة جمعي يك ملت و با توكّل به خداوند متعال ممكن شده و يك رژيم تا دندان مسلّح و برخوردار از حمايتهاي همه جانبه قدرتهاي بزرگ با دست خالي مردم به زانو در آمده، انقلاب اسلامي موجب مجد و عظمت اسلام و احياي هويت ديني امت اسلامي و منشأ رشد معنويتگرايي شد تأثيرات انقلاب اسلامي ايران با گذشت ربع قرن از حيات پربركت آن به گونهاي است كه نيكسون رئيس جمهور آمريكا معتقد بود جهان اسلام در قرن بيست و يكم يكي از مهمترين ميدانهاي زورآزمايي سياست خارجي آمريكاست»[1] عواملي كه با وجود دشمنيها و كينهتوزيهاي دشمنان انقلاب سبب تداوم پيروزي انقلاب اسلامي شده را بايد در ويژگيهاي خاص انقلاب اسلامي ايران جستجو نمود كه عمدهترين آنها از اين قرار است: 1. اسلامي بودن انقلاب و تكيه بر مذهب: تكيه بر ارزشهاي ديني و پياندازي حكومتي برخاسته از متن دين و سازگار با آرمانيترين اهداف و انتظارات بشر از اساسيترين ويژگيهاي انقلاب اسلامي است كه عامل اصلي انقلاب اسلامي محسوب ميشود مرحوم امام فرمودند: «اسلام و حكومت اسلامي پديدة الهي است كه با به كار بستن آن سعادت فرزندان خود را در دنيا و آخرت به بالاترين درجه تأمين ميكند و قدرت آن دارد كه قلم سرخ به ستمگريها و چپاولگريها و فسادها و تجاوزها بكشد و انسانها را به كمال مطلوب خود برساند.»[2] بنابراين انقلاب اسلامي تا وقتي در خط صحيح اسلام ناب با دقت حركت كند و مردم روحية دفاع از اسلام و ارزشهاي اسلامي را زنده نگه دارند هيچ قدرتي نميتواند نظام جمهوري اسلامي را از حركت به سمت هدفهاي خود باز دارد.
از جلوههاي اسلامي بودن انقلاب اسلامي اين است كه مشروعيت حكومت برخاسته از اراده خداوند است «زيرا اساساً هيچگونه ولايتي جز با انتساب به اذن الهي، مشروعيت نمييابد هر چند همراه با مقبوليت باشد.»[3] و اين مشروعيت الهي حكومت، حقانيت حكومت و حاكم اسلامي را در گرو پايبندي به موازين اسلامي قرار ميدهد و نه خواست مردم هر چند حكومت اسلامي براي تحقق عيني و فعليت بخشيدن به احكام ديني پذيرش مردم را لازم دارد و بايد اسباب و عوامل رضايت مشروع مردم را فراهم كند. بنابراين پيروزي انقلاب اسلامي پابرجاست چون مشروعيت حكومت از ناحيه خداوند است و اين مشروعيت تا زماني كه پايبندي به موازين اسلامي و الهي باقي باشد، پابرجاست.
2. مردمي بودن انقلاب: از خصوصيات انقلاب اسلامي ايران اين است كه با خواست و اراده مردم همراه است «قيام جمعيتي بزرگ و يكدل و يك جان با حركتي پر تلاش و هدفدار و هماهنگ روي خط رهبري مكتبي در اوج پاكي و صفا و ايثار، ذوب شده در اسلام و رهبر، يكي از خصائص ممتاز انقلاب اسلامي است كه تاريخ آن را كمتر بخود ديده است.»[4] مقام معظم رهبري فرمودند: انقلاب اسلامي دو خصوصيت استثنايي داشت يك خصوصيت اينكه مبناي اين انقلاب ارزشهاي ديني و اخلاقي و معنوي بود و خصوصيت ديگر اين بود كه انقلاب برپايه اراده و خواست مردم در تشكيل و ادارة حكومت باقي ماند»[5]
3. رهبري صادقانه و حكيمانه: بيشك صداقت، صراحت، شجاعت، سازش ناپذيري، از جان گذشتگي صلابت و قاطعيت،عشق به اسلام، مقام عرفاني، وارستگي،شخصيت والاي علمي و فقاهتي و سادگي معنيدار زندگي امام در ارائه الگوي رهبري مؤثر بوده است ولي آنچه كه مهمتر از اين شاخصهاي برجسته، امام را به عنوان اسوه قرار داده و به وي نقشي برتر از يك رهبر انقلاب بخشيده اين است كه به تعبير شهيد مطهري(ره): «نداي امام از قلب فرهنگ و از اعماق تاريخ و از ژرفاي روح اين ملت برميخاست، مردمي كه در طول چهارده قرن حماسه محمد ـ صلي الله عليه و آله ـ، علي ـ عليه السلام ـ زهرا ـ سلام الله عليها ـ،حسن ـ عليه السلام ـ، حسين ـ عليه السلام ـ، زينب ـ سلام الله عليها ـ، سلمان و ابوذر... . و صدها هزار شخصيت اسلامي ديگر را شنيده بود بار ديگر همان نداي آشنا را از حلقوم اين مرد شنيدند او را آئينة تمام نماي فرهنگ و هويت اسلامي خود كه تحقير شده بود ديدند.»[6] رهبري انقلاب اسلامي در چارچوب ولايت فقيه كه تداوم امامت است از عوامل مهم پيروزي و تدام موفقيت انقلاب اسلامي محسوب ميشود مقام معظم رهبري فرمودند: اصل ولايت فقيه و پيوستن همه راههاي اصلي نظام به مركز ولايت نقطة درخشان نظام اسلامي است اين اصل همان ذخيره پايانناپذيري است كه بايد مشكلات نظام جمهوري اسلامي را در حساسترين لحظات و خطرناكترين گردنههاي مسير پر خطر جمهوري اسلامي حل كند و گرههاي ناگشودني را بگشايد،»[7]
در واقع «يك انقلاب در حد كمال مطلوب سه ركن اساسي دارد كه عبارت است از برخورداري از يك ايدئولوژي و مكتب پويا و انقلابي و مشاركت گسترده و فعالانه و ايثارگرانه مردم از همه طبقات و ظهور و نهادينه شدن رهبري مورد قبول عموم مردم با ويژگيهاي شخصي همچون نبوغ، اقتدار، صلابت و جسارت در تصميمگيري و انقلاب اسلامي در هر سه ركن از تماميت و عظمت بينظيري برخوردار بوده است. حفظ ويژگيهاي اين سه ركن اساسي اقتدار نظام و انقلاب ميتواند همچنان تداوم و توسعه آن گردد و هر نوع آسيبي كه به اين سه ركن وارد آيد موجبات زوال تدريجي و انحطاط انقلاب را فراهم خواهد كرد.»[8]
4. اهداف بلند انقلاب اسلامي و تكيه بر نيازهاي واقعي و فطري مردم
انقلاب اسلامي در همه ابعاد فردي و اجتماعي، داخلي و خارجي، سياسي و اقتصادي و فرهنگي اهداف بسيار بلندي براي حكومت ترسيم نموده است كه اين اهداف مأخوذ از قرآن و سنت بود و در شعارهاي مردم تجلي يافته بود استقلال، آزادي، جمهوري اسلامي، حاكميت ارزشهاي الهي و نفي سلطه شرق و غرب، عدالت اجتماعي و... انقلاب اسلامي با تكيه بر نيازهاي فطري واقعي مردم اهداف بلند نظام را در اصل سوم قانون اساسي در طي شانزده بند تبيين نموده كه براستي هر بينندهاي را مجذوب جامعيت خويش ميسازد كه بكار بستن اين اهداف تضمينكننده سعادت نسل حاضر و تمامي نسلهاي آينده خواهد بود. مقام معظم رهبري فرمودند: «اگر يك حركت تاريخي همچون انقلاب اسلامي شعارهايش بر نيازهاي ذاتي انسان نظير عدالتخواهي، استقلال، آزادي واقعي، مبارزه با فقر و فساد و تبعيض و دفاع از مظلوم مبتني باشد، به شرط آن كه مسئولان و مردم به وظايف خود عمل كنند هيچگاه پير نخواهد شد و همواره جوان و پويا و پرنشاط خواهد بود.»[9]
5. دستاوردهاي بزرگ انقلاب اسلامي و جلوههاي كارآمدي نظام جمهوري اسلامي.
دستاوردهاي عظيم انقلاب اسلامي براي اسلام و مسلمين در داخل كشور و خارج از كشور بينظير بوده است.
سرنگوني نظام شاهنشاهي و استمرار نظام جمهوري اسلامي، استقلال و تحمّل در اصول و رفتارهاي سياست خارجي، احياي اسلام و آوردن مذهب به متن زندگي مردم و بازگرداندن اسلام به صحنة جهان، دفاع از حقوق همه مسلمانان و بيداري و آگاهي بخشيدن به آنان، آشكار شدن ابعاد سياسي اجتماعي، فرهنگي، اقتصادي و حكومتي اسلام راستين و توانائيها و جامعيت مذهب شيعه و از بين بردن خودباختگي و ايجاد روحيه خودباوري در ملت ايران و مسلمانان جهان، شكستن هنمنه و ابهت قدرتهاي بزرگ و... نمونهها و بخشي از سرفصلها و عناوين مهم دستاوردهاي انقلاب اسلامي است همچنين مقايسهاي اجمالي بين وضعيت اقتصادي، فرهنگي، اجتماعي، سياسي قبل از انقلاب با پس از پيروزي انقلاب كه گواه كارآمدي نظام جمهوري اسلامي و پيشرفت سريع انقلاب عليرغم برخي كاستيها و مشكلات اقتصادي و اجتماعي است. تصوّر درست دستاوردهاي انقلاب وكارآمدي انقلاب اسلامي تصديق ضرورت تداوم انقلاب را در پي دارد، بررسي شناخت و احساس كارآمدي نظام اسلامي اقبال بيشتر به سوي انقلاب، عشق و علاقه، دلبستگي و وابستگي به انقلاب را پديد ميآورد. درك دستاوردهاي انقلاب، درك ارزش و اهميت انقلاب، تبيين كارآمدي نظام و كارهاي بزرگي كه انجام شده اميدواري به آيندة روشن آمادگي براي قدرداني و شكر نعمت انقلاب را با كوشش در راه تداوم آن به همراه دارد.
6. وحدت ملي، از عوامل مهم پيروزي انقلاب اسلامي وحدت و يكپارچگي مردم بود كه در ساير انقلابها كمتر ديده ميشود و اسلام تنها چيزي بود كه اين يكپارچگي را بوجود آورد و جز اين اگر شعار و شعور ديگر حاكم بود بيشك به اين وحدت لطمه وارد ميآورد و به اختلاف نظر ميكشاند به دليل اسلامي بودن نهضت بود كه همه گروهها مختلف در يك مسير و يك صف قرار گرفتند همين عامل پيروزي، عامل تداوم آن نيز هست يكپارچگي و وحدت مردم در صحنه و تأكيد بر پياده شدن ارزشها و معيارهاي اسلامي و تبعيت از رهبري عاملي است كه سبب پويائي و كارآمدي نظام و تداوم آن خواهد شد مرحوم امام در وصيتنامه الهي سياسي خويش چنين فرمود: «بيترديد رمز بقاء انقلاب اسلامي همان رمز پيروزي است و رمز پيروزي را ملت ميداند و نسلهاي آينده در تاريخ خواهند خواند كه دو ركن اصلي آن انگيزه الهي و مقصد عالي حكومت اسلامي و اجتماع ملت در سراسر كشور با وحدت كلمه براي همان انگيزه و مقصد... توصيه اينجانب به مسلمين و خصوص ايرانيان بويژه در عصر حاضر آن است كه در مقابل اين توطئهها عكسالعمل نشان داده و به انسجام و وحدت خود به هر راه ممكن افزايش دهند و كفار و منافقان را مأيوس نمايند.».[10]
بنابراين انقلاب اسلامي و پيروزي آن پابرجاست چراكه انقلاب اسلامي نظامي است اسلامي و ديني و مردمي داراي رهبري شايسته كه بر تأمين نيازهاي واقعي مردم همت گماشته و اهداف بلندي را فراروي خود قرار داده و باوحدت كلمه و انسجام ملي به سمت دستيابي به اين اهداف حركت ميكند و در اين راه دستاوردهاي بزرگي در داخل و خارج كشور بدست آورده و به موفقيتهاي چشمگيري دست يافته كه البته راه طولاني تا رسيدن به نقطه آرماني و تحقق كامل اهداف انقلاب اسلامي پيش رو داريم كه انشاء الله با مدد الهي و همت مسئولين نظام و مردم غيرتمند كشور مشكلات برطرف شده و وصول به اين اهداف ممكن خواهد شد.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . ريچارد نيكسون، فرصت را از دست ندهيد، ترجمه حسين وقسي نژاد، انتشارات طرح نو، 1371،ص 256.
[2] . صحيفه نور، ج 21، ص 176.
[3] . محمدتقي مصباح يزدي، كتاب نقد، شماره 7، ص 168.
[4] . عباسعلي عميد زنجاني، گزيدة انقلاب اسلامي و ريشههاي آن، كتاب طوبي، تهران، 1376، ص 18.
[5] . حديث ولايت، ج 3، ص 249 و 250.
[6] . شهيد مطهري، پيرامن انقلاب اسلامي، انتشارات صدرا، 1368، ص 119
[7] . حديث ولايت، ج 3، ص 136.
[8] . منوچهر محمدي، انقلاب اسلامي زمينهها و پيامدها، نشر معارف، 1380، ص 282.
[9] . روزنامه جمهوري اسلامي، 19/5/81.
[10] . صحيفه نور، ج 21، ص 176 و 177.
علي مجتبي زاده
نقش روشنفكران و دانشگاهيان در انقلاب اسلامى
روشنفكران و دانشجويان ايرن در قرن حاضر رهبرى بسيارى از جنبشهاى سياسى و بسيارى از پرسنل گروههاى مخالف را كه از ماه ژوئن 1963 به بعد فعاليت داشتهاند، تأمين كردهاند . از ميان 2101 نفر كه در فاصله سالهاى 1963 و 1975 به جرائم سياسى بازداشت شدند، تخمينا 90 درصد روشنفكر ـ در اين برآورد يعنى فارغ التحصيلان دانشگاهى و علماء مذهبى ـ بودهاند . (1) از طرف ديگر در فرهنگ داشنجويان و روشنفكران يك عامل نيرومند بدبينى و فرد گرائى وجود دارد كه در مواردى به رد كردن فعاليتهاى سياسى و در عوض توسل به انواع شخصىتر بيان مسائل و موارد ديگر به درك ماجراجويانه عمل سياسى منجر شده است.
دانشجويان و روشنفكران در جامعه ايران از جهاتى وضع بسيار ناراحت و ناجورى دارند و ما ضمن توضيح ذيل كه مسلما كامل نيست، به برخى از عوامل كه اين ناراحتى همراه با بدبينى را باعث شده، اشاره مىكنيم. نخست آنكه فرهنگ رژيم پهلوى، فرهنگى بس قلابى و بيروح است . معدودند روشنفكرانى كه «اساطير» ملى جعلى رژيم را كه با سر و صداهاى نظاميگرى و شوونيستى نيز آميخته است، جدى تلقى كنند و از سوى ديگر فرهنگ بورژوازى رشد يابنده تهران نيز بهمان اندازه براى روشنفكران، پرتناقض و زننده است زيرا آن بخش از فرهنگ گذشته ايران را كه ميراث غنى و گرانبهاى هنرى و شعرى آنرا شامل مىشود، نفى مىكند و طرفدار و پيرو جنبههاى سطحى و مبتذل جوامع غربى است. روشنفكران ايرانى چه خود از خانوادههاى ثروتمند باشند يا به خانوادههاى معمولى ديگر تعلق داشته باشند، از عوامل نوكسيه و تازه بدوران رسيده و بىفرهنگ كه سرگرم بهرهورى از ثمرات رونق نفتى بودهاند، بتحقير ياد مىكنند. بسيارى از اين روشنفكران احساس مىكنند كه در دام بزرگى گرفتار شدهاند؛ آنان از يكسو از حدود واقعى تاريخ و فرهنگ ايران آگاهى دارند و از طرف ديگر از زاويه ناسيوناليستى و اخلاقى نسبت به شكل خاصى كه فرهنگ صادراتى غرب در ايران پيدا كرده، احساس طغيان و تنفر مىكنند . در گذشته، بعضى از اينها بازگشت مطلق به گذشته را انتخاب كردهاند كه منظور از آن يا ارزشهاى اسلامى است يا ارزشهاى ماقبل اسلام كه در مورد دوم با عقايد و افكار شوونيستى ضد غربى نيز همراه است. عدهاى ديگر مىكوشند كه از روى موانع فرهنگى مصرفى غربى خيز بردارند و خود را با ديگر جنبههاى زندگى و فلسفه اروپائى و امريكائى آشنا سازند ولى با توجه به شكاف عظيمى كه ميان فرهنگ اكثر دانشجويان ايرانى و اين نوع فرهنگ وجود دارد، انجام اين كار بسى دشوار است.
مشكل دومى كه روشنفكران ايران با آن روبرو هستند، بسادگى اين مسأله است كه ديكتاتورى جائى براى آزادى بيان باقى نمىگذارد و بسيارى از رشتههاى تحقيق و اكتشاف علمى و در واقع هر چيزى كه با تاريخ، جامعه، مليت كوچكترين تماسى پيدا پيدا كند ـ ممنوع است. مثلا در سال 1975 جلو فعالت يك گروه تئاتر سيار را گرتفند كه نمايشنامهاى را بنام آموزگاران اجرا مىكرد و نويسندهاش معلمى به نام سعيد سلطانپور بود. در اين نمايشنامه چندين معلم مىكوشند كه شاگردان خود را روشن كنند و پس از آنكه متوجه مىشوند اين كار ممكن نيست، به اقدامات سياسى علنىتر متوسل مىشوند. اين گروه قبلا نيز به اجراى آثار گوركى و برشت دست زده بود كه بعنوان انتقاد غير مستقيم از خود دولت ايران تلقى شده بود. اعضاى اين گروه به دوره زندانهائى از 2 تا 11 سال محكوم شدند. فقط به آن نوع فعاليتهاى فرهنگى اجازه داده مىشود كه رژيم آنها را حساس تلقى نكند يا آنكه حاوى غير مستقيمترين اشارات به مبارزه باشد و چنين محدوديتهايى مسلما بخش عمده هر موضوعى را كه مردم بخواهند بيان كنند، شامل مىشود.
عامل سوم كه از لحاظ جوانان ديپلمه ايران اهميت بسزا دارد آنست كه وضع تحصيلات عاليه در ايران بسيار ناهنجار است ولى در عين حال گرفتن يك ليسانس يا درجه دانشگاهى شرط لازم براى استخدام و اشتغال از سطح معينى به بالاست. بنابر اين رقابت شديدى در زمينه ورود به دانشگاه مشاهده مىشود. در سال 1963 ، فقط 7/14 درصد از داوطلبان ورود به دانشگاه پذيرفته شدند و اين نسبت درسال 1969 كاهش يافت وبه 3/13 درصد رسيد. درسال 1977 از مجموع 290000 داوطلب فقط 60000 نفر قبول شدند. (2) در واقع تعداد دانشجويان ايران در مقام مقايسه، از ديگر كشورهاى خاورميانه، بسيار كمتر است و اقدامات دولت در جهت افزايش تعداد دانشجويان در دانشگاهها غالبا به تنزل كيفيت تحصيلات منجر شده است. (3) از لحاظ بعضى از دانشجويان تنها راه حل سفر به كشورهاى خارج است؛ تعداد دانشجويان ايرانى در كشورهاى خارج از هر كشور ديگر در جهان بيشتر است و در آلمان غربى، بريتانيا و و امريكا مجموعا به 80 هزار نفر رسيده است. اما براى دانشجويانى كه نمىتوانند به خارج بروند، فشارهاى مربوط به ورود به دانشگاه و پس از ورود، مسأله كيفيت آموزش و دسترسى به كتاب طاقت فرساست. بنابراين علاوه بر مشكلات مربوط به محدوديتهاى سياسى، كسانى كه دوره دبيرستان را به پايان مىرسانند، تازه با مشكلات شديد تطبيق با محيط و فشارهاى عظيم روانى مواجه مىشوند. در محلى چون دانشگاه تهران كه اكثريت دانشجويانش زمينههاى روستائى و ولايتى دارند، دانشجويان بايد با شرايط هرج و مرج زندگى در پايتخت نيز دست و پنجه نرم كنند .
شواهد و دلايل فراوانى درباره فشارهاى روانى كه دانشجويان و روشنفكران ايران متحمل مىشوند، وجود دارد. نخستين نمونه آنست كه 75 درصد از خودكشىها در ايران بين سنين 15 تا 30 صورت مىگيرد. اعتياد به هروئين رو به افزايش است و گفته مىشود كه ايران بعد از امريكا در اين زمينه مقام دوم را در دست دارد. هزاران نفر ازمتخصصين و كارشناسان ايرانى على رغم امكانات فراوان و حقوق گزاف وطن خود را ترك كردهاند تا از اين محيط فرهنگى و روشنفكرى خفقان آور فرار كنند. نوعى احساس بدبينى و نوميدى كه بازتاب اين فشارهاست در سراسر ادبيات معاصر ايران مشاهده مىشود: «در يك بررسى از 50 قطعه شعر... تأكيد فوق العادهاى بر موضوعات و كلماتى چون «ديوار» ، «تنهائى» ، «تاريكى» ، «خستگى» و «پوچى» مشاهده شده است.» دراين اشعار از محيطى كه روشنفكران ايران در آن زندگى مىكنند، اظهار تأسف شده و سيستم اجتماعى ـ سياسى موجود كه روشنفكر ايرانى را به زنجير كشيده، بصورتى غير مستقيم مورد انتقاد قرار گرفته و محكوم شده است. (4) و اگر كسى بخواهد مزه اين احساس تلخ را بچشد، احتياجى نيست كه به راه دورى برود بلكه فقط كافى است كه نخستين بند يكى از معروفترين داستانهاى زبان فارسى يعنى بوف كور صادق هدايت را بخواند: «در زندگى زخمهائى هست كه مثل خوره روح را آهسته در انزوا مىخورد و مىتراشد. اين دردها را نمىشود به كسى اظهار كرد، چون عموما عادت دارند كه اين دردهاى باور نكردنى را جزو اتفاقات و پيشامدهاى نادر و عجيب بشمارند... بشر هنوز چاره و دوائى برايش پيدا نكرده و تنها داروى آن فراموشى بتوسط شراب و خواب مصنوعى بوسيله افيون و مواد مخدره است، ولى افسوس كه تأثير اين گونه داروها موقت است و به جاى تسكين پس از مدتى بر شدت درد مىافزايد.» (5)
بعضى از نويسندگان كوشيدهاند كه در مسير ديگرى، يعنى مسيرى نزديك به سياست حركت كنند . در دوره بين سالهاى 1941 و 1953 تعدادى از نويسندگان متأثر از ماركسيسم كوشيدند كه آثار خود را با مشكلات اجتماعى و سياسى ايران معاصر ربط دهند. از ميان اينان مىتوان از بزرگ علوى نام برد كه پدرش تاجر بود و خودش در زمان رضا خان زندانى شده بود. كودتاى نظامى، اين نوع نويسندگى را متوقف كرد و علوى هم از سال 1953 به بعد در آلمان شرقى در تبعيد بسر برده است. اما در دهه 1960 در يك دوره كوتاه آزادى ادبى نسبى بين سالهاى 1965 و 1970، تعدادى از نويسندگانى كه بر مسائل اجتماعى حاد تأكيد مىكردند، به ميدان آمدند و از آنجمله مىتوان از صمد بهرنگى، غلامحسين ساعدى و رضا براهنى نام برد، نويسندگان آذربايجانى الاصلى كه مسائل بغرنج فرهنگى خاصى را كه با آن دست بگريبانند تشريح كردند . غلامحسين ساعدى، در اثر خود به نام عزاداران بيل كه بعدها يكى از داستانهاى آن به نام گاو به فيلم مشهورى تبديل شد، مسأله بىتوجهى به روستاهاى ايران را مطرح ساخت. اما بزرگترين مركز مرتبط و منضبط مخالفت روشنفكرى «كانون نويسندگان» بود كه با شركت تقريبا 80 روشنفكر تشكيل شده بود و علنا درخواست كرده بود كه سانسور لغو شود؛ در سال 1970 رژيم فعاليتهاى اين كانون را متوقف كرد و سانسور بدتر و شديدترى برقرار ساخت. بهرنگى و آل احمد هر دو در شرايط مشكوكى در گذشتند (به يادداشت شماره 1 مراجعه كنيد) و ساعدى و براهنى هر يك مدتى زندانى شدند. درسال 1974 خسرو گلسرخى روشنفكر و نويسنده مشهور اعدام شد و همه مىگفتند كه اتهام او مبنى برتوطئه تير اندازى به شاه ساختگى و قلابى بوده است.
از طرف ديگر، از سال 1953 به بعد دانشجويان ايرانى پيگيرترين و پرسر و صداترين بخش مخالفان رژيم شاه بودهاند. نخستين اقدام بزرگ مقاومت پس از كودتاى 28 مرداد، برخوردى ميان دانشجويان و نيرهاى نظامى در تاريخ 7 دسامبر (16 آذر) 1953 بود كه در جريان آن 3 دانشجو بقتل رسيدند و چندين نفر ديگر زخمى شدند. در فاصله سالهاى 1960 و 1963 نيز بارها برخوردهاى دانشجوئى شديدى صورت گرفته و از آن زمان به بعد نيروهاى پليس در محل دانشگاهها مستقر شدهاند . اگر چه دانشجويان نيز پس از وقايع سال 1963 تقريبا ساكت بودند ولى در سال 1969 بار ديگر مخالفت خود را علنا آشكار كردند و در جريان تظاهرات در مخالفت با افزايش نرخ كرايه اتوبوس شركت جستند. از آن زمان به بعد در دانشكدههاى مختلف، تظاهرات و اعتصابات متعدد رخ داده است و دولت بارها اين دانشكدهها را براى مدتهاى دراز تعطيل كرده است. در ماههاى اكتبر و نوامبر سال 1977 هزاران دانشجو در تهران و شهرستانها بطرفدارى از آزاديهاى سياسى دست به تظاهرات زدند و مورد حملات افراد پليس كه لباس شخصى پوشيده بودند، قرار گرفتند . اگر چه تعيين ماهيت ايدئولوژيك دقيق اين اعتراضات دانشجوئى غير ممكن است ولى ترديدى نيست كه محيطهاى دانشگاهى ايران همچنان يكى از بزرگترين مراكز مخالفتها و مبارزات مداوم عليه رژيم ايران بوده است و در دهه 1970 نيز سازمانهاى چريكى مخفى عمدتا از دانشگاهها سربازگيرى كردهاند. دهها هزار دانشجوى ايرانى مقيم خارج نيز از اوائل دهه 1960 يك جنبش مخالف بسيار فعال ـ اگر چه پر شكاف ـ را پايه ريزى كردند. با توجه به ادامه فشارها و در حقيقت تشديد فشارهائى كه بر دانشجويان وارد مىآيد، با احتمال زياد دانشگاهها كماكان يكى از مراكز ادامه مقاومت و مبارزه در مقابل رژيم، بهر شكل و صورت ممكن، باقى خواهند ماند.
كتاب: ديكتاتورى و توسعه سرمايه دارى صفحه 231 تا 236
نويسنده: فرد هاليدى
__________________
تحولات اقتصادى ايران پس از پيروزى انقلاب اسلامى
تحولات اقتصادى ايران پس از پيروزى انقلاب اسلامى را مىتوان در قالب سه دوره، بررسى نمود. دوره اول، دوره تداوم انقلاب و جنگ است كه تا خرداد 1368 (عملا تا رحلت امام خمينى قدس سره) ادامه يافت. دوم، دوره تعديل و خصوصى سازى است كه به دنبال دوره اول آغاز شد و تا خرداد 1376 جريان داشت. دوره سوم، پس از انتخابات ويژه دوم خرداد 76 آغاز گرديد و هنوز در مراحل اوليه خود به سر مىبرد. مقاله حاضر درصدد است تحليلى از كاركرد دورههاى اول و دوم و دورنمايى از دوره سوم را عمدة بر اساس تفكر بنيانگذار انقلاب اسلامى ارايه نمايد. هدف كلى اين است كه نوعى تحليل شفاف از دورههاى اوليه ارايه شود و با كمك درك ضعفها و قوتهاى دورههاى اول و دوم تلاش شود اقتصاد در دوره سوم در مسير معقول و مناسبى حركت كند. مباحث اين شماره در قالب يك مقدمه و سه بخش اصلى ارايه مىشود. و بخش پايانى بحث (دور نماى آينده) در شماره آتى به نظر خوانندگان محترم خواهد رسيد.
منبع:تبيان زنجان
نقش زنان در انقلاب اسلامى
منبع:تبيان زنجان
در اينجا نقش زنان در تحولات اجتماعى ـ سياسى و حركت جمعى زنان را مورد مطالعه قرار مىدهيم.
تا قبل از دوران قاجاريه از حركت جمعى زنان و نقش آنها در تحولات اجتماعى ـ سياسى اطلاع درستى در دست نيست. چند موردى كه در كتابهاى تاريخى ضبط است، مربوط به نقش آنها در حمايت از سربازان در جنگ با دشمنان است. به طور مثال، در جنگهاى طولانى ايران و عثمانى در زمان صفويه، زنان آذربايجان لباس جنگ پوشيده و وارد ميدان مىشدند. همين كه قشون عثمانى به شهر حمله مىآوردند، زنانى كه در شهر مانده بودند از بالاى بام بر سر آنها آب جوش مىريختند. (1)
بنابراين، بر اساس شواهد و مدارك تاريخى بيشتر دوران قاجاريه، از آن عصر شروع مىكنيم . آغاز حركت جمعى زنان را بايد به دو دوره تقسيم كرد. نخست دورهاى كه زنان به علل نارضايتىهاى سياسى ـ اجتماعى ناشى از ضعف دولت در برابر دول استعمارگر خارجى و حكومت استبدادى داخلى به دنبال مردان و به هدايت و تشويق و تأييد آنها به نهضتهاى اجتماعى پيوستند و به طور مؤثرى در اين راه كوشيدند. آنها در اين راه، از هدفهاى مردان پشتيبانى مىكردند و خواستههاى مشخص نداشتند (مانند نهضت تنباكو و نهضت مشروطيت)
در دومين دوره، زنان به فعاليت جداگانه در زمينه مسائل خاص خود پرداختند كه حاكى از تحول و پيشرفت اين حركت است و نشان مىدهد كه زنان در اين مرحله آگاهى بيشترى يافته و به عنوان يك گروه اجتماعى مؤثر فعاليت مىكنند. اما حركت اخير، بر خلاف گذشته، از تأييد و همراهى كامل مردان برخوردار نبود و مخالفان با اين گونه فعاليتهاى زنان دست به دشمنى زده و اين حركت را گاه دچار مشكل مىكردند. البته، اين مخالفتها اصولا بدان سبب بوده كه حركت زنان را بدعت مىدانستند. در واقع، جامعه پذيراى چنين جهشى نبود، (مانند تشكيل مدارس، چاپ روزنامه) . (2) حال به بررسى نمونههايى از اين حركتها مىپردازيم.
نخستين حركت ملى در دوره معاصر پس از شكست ايران در جنگها با روس، جنبش خود جوش مردم تهران در دفاع از زنان گرجى مسلمان شدهاى بود كه سفير خودخواه و مستبد روس با سماجت هرچه تمامتر مىخواست با تفسير يكى از مواد معاهده تركمانچاى آنها را از شوهران و فرزندان خود جدا كرده و با تغيير مجدد مذهب روانه گرجستان سازد. اين عمل نزد مسلمانان نوعى تجاوز به ناموس ملى و مذهبى بود و به همين دليل، مورد اعتراض مردم قرار گرفت. زنان تهران در اين روز شور و حرارت زيادى از خود نشان دادند و تا آخرين دقيقهاى كه هياهوى مردم در خراب كردن سفارت روس و كشت و كشتار ادامه داشت آنها نيز از پاى ننشستند. (3)
در تظاهرات ديگرى كه مردم تهران در دفاع از امير كبير برپا ساختند، زنان شركت فعالى داشتند. درخشانتر از هر دو واقعه ياد شده، اتحاد و همبستگىشان در جنبش تحريم تنباكو بود. در اواخر سلطنت نيم قرنى ناصر الدين شاه كه امتيازات فراوانى به خارجيان داده شد، توتون و تنباكو در انحصار يك كمپانى بيگانه درآمد. مردم (و حتى زنان دربار) كه تا آن زمان هرگز در اوامر سلطان چون و چرا نمىكردند و ياراى چنين كارى را نداشتند، در اين جهاد ملى به دستور پيشواى مذهبى خود، مرحوم ميرزاى شيرازى، شركت كردند. زنان حرم هم قليانها را شكستند و در مقابل اوامر صريح و قدرت مطلق ولى نعمت خود مقاومت كردند. (4) اين پافشارى بجايى رسيد كه دولت ناچار امتياز توتون و تنباكو را لغو كرد. (5) زنان در اين نهضت بخوبى رشد اجتماعى و دينى خود را به منصه ظهور رساندند.
همچنين قبل از مشروطه وقايعى (مانند قحطى يا نارضايتىهاى ناشى از گرانى) رخ داد كه تظاهراتى را از سوى زنان با تشويق مردان، در پىداشت. آنچه در آن زمان تازه به نظر مىرسيد آن بود كه زنان در آن فضاى انقلابى در تظاهرات سياسى شركت مىكردند.
داستان دلاورىهاى فاطمه، خواهر شيخ شامل (از رهبران مذهبى در قفقاز)، زينت پاشا، مادر احمد تنگستانى (پسر باقر خان) و مادر كلنل محمد تقى خان پسيان هنوز در خاطره مردم اين ديار نشان زنده است. (6)
زنان ايران در نهضت مشروطيت كه جامعه ايران را تكان داد، تنها و بىاعتنا و منفعل نبودند، بلكه همانند مردان به جنب و جوش درآمدند، به طورى كه بايد گفت از اين تاريخ بيدارى واقعى زنان آغاز شد. از جمله وقايعى كه در آن شركت زنان را در جنبش مشروطيت عيان مىكرد مىتوان به وقايع زير اشاره كرد.
پس از كشتهشدن نخستين مجاهد مشروطيت، سيد عبد الحميد، زنان تهران بودند كه به كوچه و خيابانها ريختند و شورشيان را عليه حكومت تشويق كردند. (7) به دنبال تظاهرات بر ضد مسيو نوز بلژيكى و مهاجرت علما و انقلابيون به قم، زنان بودند كه آتش انقلاب را در تهران شعلهور نگاه داشتند. همچنين بر ضد قروض خارجى از خود گذشتگى فراوان نشان دادند. (8) هنگام بست نشينى تجار در سفارت انگلستان، عدهاى از زنان نيز تجمع كرده و تقاضاى ورود به سفارت را كردند. ولى گرانت داف، وزير مختار انگلستان، مانع آنها شد.
زمانى هم كه علما در شاه عبدالعظيم متحصن شدند، زنان كالسكه شاه را فرا گرفته و گريه و زارى كردند كه ما آقايان و پيشوايان دين را مىخواهيم. ما مسلمانيم و حكم آقايان را واجب الاطاعه مىدانيم. اى شاه مسلمان، علماى اسلام را ذليل و خوار نخواهيد. (9)
در آذربايجان، زمانى كه سردار ملى ايران، مرحوم ستارخان، عليه استبداد قاجار و سلطه اجنبى قيام كرد، زنان از مساعدت معنوى و مادرى به وى دريغ نكردند. بين شهداى انقلابيون جنازه 20 زن مشروطه طلب در لباس مردان پيدا شد. (10)
مورخان و نويسندگانى چون ناظم الاسلام كرمانى، كسروى، مهدى ملك زاده و مورگان شوستر درباره مشاركت زنان در دوره اول و دوم مجلس شوراى ملى مطالبى نوشتهاند كه از دو جهت حائز اهميت بسيار است. اولا، مشاركت چشمگير زنان را در يك جريان سياسى بازگو مىكند و ثانيا، اهميت آنان را از نظر نويسندگانى كه به ثبت اخبار مربوط به آنها مبادرت كردهاند، مىنماياند. (11) نظر به همين فداكارىها بود كه وقتى زعماى قوم قانون اساسى را تدوين كردند، حق انتخاب كردن و انتخاب شدن را براى قاطبه ملت ايران (قانون اساسى) قائل شدند و به هيچ وجه از محروميت زنان و عدم دخالت آنها در مسائل حقوقى و سياسى ذكر نكردند.
اما بعدها، يعنى در جمادى الاخر سال 1327، كه نظام نامه انتخابات تهيه شد و به صحه محمد عليشاه رسيد، در شرايط كسانى كه از حق انتخاب كردن مطلقا محرومند، نوشتند: «نسوان و اشخاص خارج از رشد و آنهايى كه تحت قيمومت شرعى، ورشكستگان به تقصير، مرتكبين قتل و سرقت الى آخر.» بدين سان، وضعيت حقوقى، نه تنها قانونى زنان در رديف افراد فوق قرار گرفت. (12)
علاوه بر اين، انقلاب بورژوا دموكراتيك براى تغيير بنيانى اقتصادى و سياسى جامعه شكست خورد و وضعيت زنان نيز تغييرى نكرد. البته، حاصل آن در جهت افزايش آگاهى و مبارزات بعدى مهم است. فقدان دسترسى به حقوق قانونى مانعى در راه جنبشهاى بعدى نشد و زنان براى حقوق اساسىترى مانند تعليم و تربيت به فعاليت پرداختند. (13) در دورههاى بعدى، حركتهاى بانوان بيشتر خودجوش بوده و با انگيزه آنها دنبال مىشوند . فعاليت آنها در ايران پس از جنبش مشروطيت همان شيوهاى بود كه مردان انتخاب كرده بودند :
.1 ايجاد انجمنها؛
.2 انتشار روزنامه و مجله؛
.3 تأسيس مدارس.
پس از اين جنبشها، اولين مدارس دخترانه تشكيل مىشود. سازمانهاى زنانه ايجاد مىشود و نشر اعلاميه و شب نامه مخصوص بانوان در اوايل دوره مشروطه از آثار برجسته مشاركت سياسى و اجتماعى زنان در اين انقلاب است، قديمىترين نشانهاى كه از انتشار يك نشريه تخصصى بانوان در دست است به سال 1289 شمسى باز مىگردد. (14) بين تاريخ انتشار نخستين روزنامه عمومى و اولين نشريه اختصاصى زنان 88 سال فاصله است . اولين روزنامه زنان كه به نام دانش منتشر شد، در سرلوحه خود نوشت كه اين روزنامه مربوط به مسائل خانوادگى و اجتماعى است و به سياست و مسائل عمومى نمىپردازد. (15) حركت بعدى زنان، تأسيس مدارس دخترانه در سطح وسيعتر بود. كه بسرعت گسترش يافت. از مهمترين عوامل ويژگى نهضت در اين دوره تعميم سواد بود. البته، همه مدارس خصوصى بودند. زنان در اين زمان مىكوشيدند كه جنبههاى فرهنگى و غير سياسى به نهضت خود بدهند. نامهايى چون مسطورات، پردگيان، مخدرات اسلاميه، ناموس، عصمتيه كه براى مدارس انتخاب مىكردند، حاكى از اين امر است كه زنان مىخواهند بر جنبههاى دينى حركت خود تأكيد كنند. (16)
ذكر يك نكته ضرورى است و آن اينكه زنانى كه به امور مسائل زنان مىپردازند از دختران، همسران يا خواهران مشروطه خواهان و آزاديخواهان بودند. محترم اسكندرى، مؤسس جمعيت نسوان و طنخواه، همسر مرحوم آيت الله حاج شيخ محمد حسين يزدى، بانى مدرسه عصمتيه و صديقه دولت آبادى، از جمله اين افراد بودند.
نكته ديگرى كه بايد در نظر داشت آنكه اين دگرگونىها بيشتر در شهرهاى بزرگ بود. اكثريت زنان ايران كه در روستاها زندگى مىكردند، در همان ساخت اجتماعى خود باقى بودند. نشانههاى نوآورى تنها شامل حاصل بخشى از گروههاى مرفه شهرى شد كه به صورت عمل و يا عكس العمل در زمينه برخوردهاى فرهنگى تظاهر مىكرد.
تغييرات با دامنه وسيعتر از دوره پهلوى آغاز شد. ايران در زمان پهلوى از يك دولت نيمه فؤدالى آسيايى به يك دولت متمركز سرمايهدارى وابسته به آمريكا تبديل شد. اين تغيير در تمام ابعاد زندگى، بويژه اقتصادى و اجتماعى، تأثير بسيار گذاشت. در حالى كه فرايند نوگرايى امتيازاتى را براى بخشهايى از طبقه بالاى جامعه و طبقه متوسط در حال ظهور داشت، اما به بخش سنتى طبقه متوسط آسيب رسان بود (تجار، بازار، بورژوازى و خرده بورژوازى) . ارتباط تارخى اين طبقه با روحانيون برقرار بود. (17) يك تعارض مستمر و جناح بندى بين نوگرايان در حال افزايش و روحانيون قدرتمند و بازار سنتى وجود داشت كه دگرگونىهاى فرهنگى و اقتصادى را آسيب رسان خود مىدانست. وضعيت زنان قسمتى از موضوع اين اختلاف بود. دوران پهلوى از زنان به عنوان عناصر نوگرايى استفاده مىكرد؛ كشف حجاب يك نمونه بارز آن بود. در اين دوره، از زنان براى نماد نوگرايى نظام استفاده شد. اين حركت به شكاف اساسى بين دو گروه ياد شده بيشتر دامن زد. شايان ذكر است كه در ابتداى فعاليتهاى زنان همواره سعى مىشد كه رنگ و بوى مذهبى آن حفظ شود، به طورى كه در سرلوحه اساسنامه اولين جمعيت زنان ايران، يعنى نسوان وطنخواه، تأكيد بر حفظ شعائر و قوانين اسلام بود. (18) اما در دوران بعد، با دخالت نظام سياسى اين تحولات تحميلى شد. انجمنهاى زنانه با دربار مرتبط بود. همان طور كه زندگى زن و تحولات اجتماعى و فرهنگى در زمان قاجار نمىتواند دور از تعارضات امپرياليسم روسيه و انگلستان بررسى شود، در دوران پهلوى نيز نمىتواند دور از روابط خارجى نظام اقتصاد سرمايهدارى و سرگشتگى بين سه عنصر هويت ملى (اسلام، ملى گرايى و غرب گرايى) تحليل گردد. (19) در واقع، زن در مرز اين ارزشها قرار داشت.
در ايران نيز مانند همه نقاط دنيا، زنان كمتر از مردان از نوگرايى بهره بردند. دو گروه زنان شهرى و روستايى هر يك با توجه به شيوه زندگى خود از دگرگونىها تأثير پذيرفتند . نوگرايى به شكاف ميان شهر و روستا، افزايش ثروت، بدون توزيع مناسب در سطح جامعه، و در نهايت قطبى شدن جامعه انجاميد. فشار سياسى و فساد ادارى بيش از همه در اين زمينه مشكل آفريد.
برحسب نوع سنتى توسعه، مردان هدف اوليه جذب صنعت بودند. بنابراين، به رغم فرصتهاى كارى و دورهاى درآمد براى تعدادى از زنان شهرى، زندگى اقتصادى بيشتر زنان كاهش يافت.
دگرگونى در مناطق روستايى، افزايش شهر نشينى، مهاجرت از روستاها به شهرها در دهههاى گذشته وابستگى اقتصادى زنان را به مردان بيشتر كرد. با برنامههاى اصلاحات ارضى و معيارهاى نوگرايى، بهبود وضعيت زنان در روستاها اتفاق نيفتاد. درصد بيسوادى بالا و نزديك 83 درصد بود. ازدواج در سن پايين رواج داشت. در پى مهاجرت مردان، زنان نيز روستاها را ترك كردند و جمعيت حاشيه نشين شهرها را تشكيل دادند. اين جمعيت اولين گروهى بود كه به انقلاب پيوست . اين زنان در زندگى اقتصادى وابسته به شوهر، بدون نقش توليدى، وضعيت محدود اجتماعى را تجربه كردند. آنها با آمدن به شهر، شبكه اجتماعى و ارتباطى خود را از دست دادند. با فشار مصرف شهرى مواجه شدند. با دگرگونى وضعيت اقتصادى مردان، انقياد و انزواى آنها بيشتر شد. مسجد و مسائل مذهبى براى آنها فرصتى براى بازگشت به خويش بود. (20) وضعيت زنان شهرى نيز دگرگون شد. در دوره پهلوى، ميزان تعليم و تربيت و اشتغال زنان افزايش يافت، اما تغيير عمده در وضعيت زنان حاصل نشد.
در 1341، حق رأى به زنان اعطا شد. (21) در پى آن، تعدادى به نمايندگى مجلس انتخاب شدند. گروهى نيز به مقامهاى بالا از جمله وزارت هم رسيدند. (22) ولى بيشترين مشاغل خاص گروههاى بالا اجتماع بود. مشاركت در سطح توده هيچگاه به معناى واقعى اتفاق نيفتاد. بين دو الگوى زن مدرن غرب گرا و زن سنتى با چادر يك قشر بينابينى تشكيل شد كه غرب گرايى را نمىخواست، ولى در عين حال، تحصيل كرده بود و اشتغال داشت . در يك ارزيابى از ارزشهاى مدرن و سنتى و تفسير الگوهاى مذهبى، نمونه آنها حضرت فاطمه عليها السلام و حضرت زينب عليها السلام شد. (23) اين قشر جديد كاملا سياسى بودند، احساسات ضد غربى داشت و فرايند نوگرايى به شكل زمان شاه را امپرياليستى مىدانست. مبارزه عليه زن غربزده بخشى از مبارزه آن بود. اين قشر نيز به خيل طرفداران انقلاب اسلامى پيوست. در كنار آن، بسيارى از زنان تحصيل كرده غرب كه تأثير استثمار غرب را تجربه كرده بودند نيز جاى گرفتند. همه عوامل منجر به سياسى شدن توده عظيمى از زنان شد كه محيط مناسبى را براى شركت زنان در فرايند انقلاب اسلامى فراهم كرد.
حال، به بررسى نظام ارزشى به عنوان يك عامل محيطى در مشاركت سياسى در ايران مىپردازيم .
.4 نظام ارزشى
گذشته از عوامل اقتصادى ـ اجتماعى و پيشينه تاريخى كه در بحث محيط داخلى مطرح كرديم و در كنار مجموعه عوامل مؤثر در اتفاق مشاركت سياسى زنان نقش دارند، مجموعه اصول اعتقادى و قانونى ناظر بر مشاركت سياسى زنان مهمترين است. در اين راستا، مجموعه عواملى كه همراه يكديگر موجبات اعتقادى و اجراى قانونى مشاركت سياسى زنان را در ايران را فراهم مىكند، در چهار مورد بررسى مىكنيم:
.1 احكام اسلامى: قرآن كريم؛
.2 نظريات امام خمينى (قدس سره) : مقام رهبرى؛
.3 قانون اساسى.
قرآن كريم مهمترين منبع مشروعيت حقوق سياسى زنان به شمار مىآيد. قرآن در سوره ممتحنه آيه 12 بيان مىكند:
«يا ايها النبى اذا جاءك المؤمنات يبايعنك على ان لا يشركن بالله شيئا و ... فبايعهن ...»
«اى پيامبر، هنگامى كه زنان نزد تو آيند و با تو بيعت كنند كه چيزى را شريك خدا قرار ندهند و ... با آنان بيعت كن» .
بيعت، تعهد و پيمان ملت با رهبر در پيروى از او و سرپيچى نكردن از دستوراتش است. در روز فتح مكه، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در كوه صفا از مردان بيعت گرفت. آنگاه كه زنان براى بيعت شرفياب شدند، اين آيه شريفه بر رسول خدا نازل شد و آن حضرت را به گرفتن بيعت از بانوان سفارش فرمود و شروط و كيفيت آن را بيان داشت. طبق روايات، چندى مسئله كم و كيف را پرس و جو كردند كه حضرت به تمام سؤالات آنها پاسخ فرمودند. (24)
تبيين جريان بيعت زنان در صلح حديبيه و فتح مكه با پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم بيانگر اين حقيقت است كه از ديدگاه اسلام زنان صلاحيت دارند دوشادوش مردان در امور سياسى اجتماعى و سرنوشت ساز اظهار نظر كنند و در حد توان براى انجام مسؤوليت سهم بگيرند و دخالت نمايند. (25) همچنين آيه شريفه «و لهن مثل الذى عليهن بالمعروف» (بقره 228) حاكى از آن است كه براى زنان همانند وظايفى كه بر دوش آنها مىباشد، حقوق شايستهاى قرار داده شده است. همچنين مىتوان به آيه شريفه ديگرى استناد كرد كه مىفرمايد:
«فمن حاجك فيه من بعد ما جاءك من العلم فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءكم و نساءنا و نساءكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنت الله على الكاذبين» (آل عمران 61)
«هرگاه بعد از علم و دانشى كه به تو رسيده كسانى با تو به محاربه و ستيز برخيزند، به آنها بگوييد: ما فرزندان خود را دعوت مىكنيم، شما هم فرزندان خود را. ما زنان خويش را دعوت مىنمايى، شما هم زنان خود را. ما از نفوس خويش دعوت مىكنيم، شما هم از نفوس خود. آنگاه با هم مباهله مىكنيم و لعن خدا را بر دروغگويان قرار مىدهيم» .
بنابراين، ملاحظه مىكنيم كه بر اساس قرآن و به استناد آيات فوق مىتوان بيان كرد كه حق زنان در مشاركت سياسى ملحوظ است. (26) البته، اين موضوع از نظر فقهاى اسلامى به بحث كشيده شده است. اين مبحث يكى از اساسىترين مفاهيم اسلامى، يعنى اصل تساوى را در بردارد. هر چند مىتوان گفت كه در مكتب اسلام گرچه زن و مرد داراى ارزش وجودى مساوى هستند، اما با توجه به فطرت انسانى هر يك وظايف آنها متفاوت است. شك نيست كه لازمه اشتراك زن و مرد در حيثيت انسانى و برابرى آنها از لحاظ انسانيت، برابراى آنها در حقوق انسانى است. اما تشابه آنها در حقوق را مىتوان بدين ترتيب بيان كرد كه در اسلام بر اساس خلقت اين اصل كه زن و مرد مشابه هم آفريده نشدهاند، اصل تشابه حقوق مطرح نمىشود، اما مساواتى به حكم عدالت وجود دارد. (27)
تاريخ صدر اسلام نيز بيانگر ايفاى نقشهاى سياسى زنان است. غير از مشاركت مستقيم و بسيار مؤثر حضرت خديجه كه در پايگيرى و انتشار اسلام مؤثر بود و شخص وى حامى مادى و معنوى پيغمبر (ص) به حساب مىآيد، بعضى از ديگر همسران پيغمبر (مانند عايشه) نيز نقش سياسى مؤثرى داشتند. همچنين در نخستين و دومين مهاجرت مسلمانان به حبشه به منظور حفظ جان و عقيده، زنان نيز به حبشه مهاجرت كردند.
در سال يازدهم بعثت، نيز 6 نفر از اهل مدينه از قبيله خزرج در عقبه اولى واقع در منى (نزديك مكه) با پيغمبر (ص) ملاقات كردند و دعوت اسلام را پذيرفتند. سال بعد (دوازدهم بعثت) نيز 12 نفر در موسم حج با پيغمبر صلى الله عليه و آله ملاقات و با او بيعت كردند . اين بيعت همانا بيعت النساء است. همچنين بيعت ديگرى به نام بيعت الرضوان در تاريخ اسلام وجود دارد كه به شرح مختصرى از آن مىپردازيم.
در سال ششم هجرى پيغمبر صلى الله عليه و آله به اتفاق 1400 تن از مردان و زنان مسلمان براى حج به سوى مكه روان شد. در محل حديبيه در نزديكى مكه متوقف شد. اهالى مكه چندين گروه را براى مبارزه يا جلوگيرى از ورود پيامبر صلى الله عليه و آله به حديبيه فرستادند كه در نهايت منجر به پيمان حديبيه گرديد و قرار شد حج به سال بعد موكول شود و 10 سال صلح باشد. قبل از عقد پيمان در زير درختى تنومند براى آمادگى نبرد با مكيان پيغمبر صلى الله عليه و آله با مردان و زنان همراه بيعت كردند كه به نام بيعت الرضوان يا بيعت تحت الشجره مصروف است. در اين بيعت، نقش زنان در آن مسلم است. (28)
بنابراين، در صدر اسلام، هيچ شبههاى در مشاركت زنان در حيات جامعه وجود ندارد. (29) البته، همانطور كه ساير تعاليم اسلام در طول زمان نتوانست به معناى واقعى متبلور شود، شركت زنان در حيات سياسى جامعه نيز دستخوش سوء ظن گرديد. به دليل تعدى و آزار سلاطين و جباران دستگاههاى حكومتى كه محيطهاى پر از فتنه و فساد را براى زنان فراهم كرده بودند، كم كم نقش زنان در جامعه اسلامى محو شد و فقط در موارد استثنايى از آنها ياد هست.
برخى از تفاسير نيز وجود دارد كه اصولا منكر مشاركت سياسى زنان مىشود. كتاب رساله بديعه آيت الله تهرانى نمونه خوبى از اين طرز تفكر است. ايشان با توجه به آيه شريفه «الرجال قوامون على النساء...» بيان مىدارند «زنانى كه در خانه نسبت به شوى خود اختيار ندارند، چگونه مىتوانند براى جامعه تعيين تكليف كنند» . (30) از نظر افرادى كه چنين بينشى دارند، در تاريخ مرد داراى صلابت، شدت، استوارى قدم، مزاج قوى، قدرت تعقل، تفكر، احساسات قوى و متناسب است. اما زن با بنيان ظريف و اركان لطيف و احساسات تند و عاطفهاى در نقطه مقابل قرار دارد كه نمىتواند در امور اجتماعى پايه به پايه مرد باشد. تفاوت در برخى از تكاليف مانند (جهاد، حجاب، نماز جماعت و نماز ميت) به دليل برداشتن كارهاى سنگين از دوش زن مىتواند دليلى براى فقدان شركت آنها در اجتماع باشد. (31)
در تفسير تبيان، شيخ طوسى سبب نزول آيه الرجال قوامون على النساء ... را چنين بيان مىكند :
«على بعض قضيهاى است كه مردى به صورت همسرش سيلى زد و آن زن را به حضور پيغمبر صلى الله عليه و آله آورد و تقاضاى قصاص كرد. در اين هنگام، اين آيه نازل شد، يعنى مردان نسبت به تأديب و تدبير امور زنان قيم آنها هستند كه خداوند مردان را از نظر عقل و رأى نسبت به مردان فزونى و برترى داده است» . (32)
اين طرز تفكر، در مجلس شوراى اسلامى نيز از سوى برخى نمايندگان هنگام طرح تشكيل كميسيون زنان و خانواده در مجلس ارائه شده است. (33) در تفسير صافى نيز ملا حسن فيض كاشانى مىگويد: مردان همانند زمامداران نسبت به ملت، بر زنان ولايت دارند. به سبب اينكه خداوند مردان را به كمال عقل و حسن تدبير و توانائى بيشتر در اعمال و طاعات بر زنان برترى داده است. (34)
البته، اين بحث كاملا فقهى است كه در بضاعت نگارنده نيست و محل آرا و عقايد مختلف است . به هر حال، شك نيست كه اسلام احترام ويژهاى براى زنان قائل است. اين لازم به توضيح نيست، زيرا همه مىدانيم كه اولين كسى كه اسلام را قبول كرد، يك زن بود. اولين شهيد راه اسلام يك زن بود. تنها فردى كه در كعبه دفن مىباشد، يك زن است و وارث پيامبر صلى الله عليه و آله نيز دخترش حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها است كه پيامبر صلى الله عليه و آله بر دستش بوسه زده و او را «ام ابيها» خطاب مىكند.
ملااحمد نراقى، فيلسوف طراز اول زمان خود، كه از لحاظ سياسى و دفاع از وطن در مقابل تزاريسم روسيه از خود شايستگى نشان داد، مىگويد: «آنچه شنيده كه در عهد پيغامبر صلى الله عليه و آله زنان به مساجد حاضر شدند و حضرت ايشان را اذن مىدادند، مخصوص زنان آن عصر بود كه آن حضرت علم به احوال ايشان داشت و مىدانست كه فسادى بر آنها مترتب نمىگردد . در اين زمان، منع زنان از حضور در مساجد و رفتن به مشاهد لازم و واجب است. چه، هر جاى كوچه و بازار و حمامها و مجامع پر از لهو و لعب است.» (35)
نظريات امام خمينى (قدس سره)، مقام رهبرى و نخبگان سياسى
مجموعه نظرياتى كه امام خمينى (قدس سره) در فرايند پيروزى و سپس استقرار نظام جمهورى اسلامى درباره مشاركت سياسى زنان ابراز كردند، نقطه عطفى در مباحث مربوط به اين قضيه پر اهميت است. از نظر ايشان: «از بابت حقوق انسانى تفاوتى بين زن و مرد نيست؛ زيرا هر دو انساناند و زن حق دخالت در سرنوشت خويش را همچون مرد دارد. در بعضى موارد، تفاوتهايى بين زن و مرد وجود دارد كه به حيثيت انسانى آنها ارتباط دارد.» (36)
همچنين ايشان مىفرمايند: «زن بايد داراى حقوق مساوى با مرد باشد. اسلام بر تساوى زن و مرد تكيه كرده است و به هر دو آنها حق تعيين سرنوشت داده است. يعنى اينكه بايد از همه آزادىها بهرهمند باشد. آزادى انتخاب كردن، انتخاب شدن، آزادى آموزش خويش و كاركردن و مبادرت به هر نوع فعاليت اقتصادى.» (37) ايشان مكرر زنان را تشويق به شركت در انتخابات مىكردند: «آنچه كه لازم است تذكر دهم، شركت زنان مبارز و شجاع سراسر ايران در رفراندم است. زنانى كه در كنار مردان، بلكه جلوتر از آنان در پيروزى انقلاب اسلامى نقش اساسى داشتند، توجه داشته باشند كه با شركت امروز زنان در جمهورى اسلامى، همدوش مردان، در تلاش سازندگى خود و كشور هستند و اين است معناى آزاد زنان و آزاد مردان.» (38) ايشان در جايى ديگر مىفرمايند: «زن و مرد احكام خاص خود را دارند. البته، يك احكام خاص به مرد است كه مناسب با مرد است. يك احكام خاص به زن است و متناسب با زن است. اين به آن معنا نيست كه اسلام نسبت به زن و مرد فرقى گذاشته است.» (39) از نظر فعاليتها و مسؤوليتهاى اجتماعى، زن بايد در اقدامات اساسى مملكت دخالت كند، نه اينكه در خانه بنشيند و از آن بيرون نيايد.
شايان ذكر است كه طرح مسئله تكليف شرعى زنان براى شركت در فرايند انقلاب اسلامى يكى از اساسىترين علقههاى اجتماعى، يعنى محيطهاى خصوصى و عمومى، را به چالش كشيد.
همچنين ايشان در وصيت نامه خود بانوان و زنان را خطاب قرار داد و آنها را به حضور در صحنههاى فرهنگى، اقتصادى و نظامى، حاضر و همدوش مردان يا بهتر از آنان، در راه تعالى اسلام و مقاصد قرآن كريم فرا مىخوانند. (40)
مقام رهبرى نيز در مناسبتهاى مختلف نسبت به مشاركت زنان در صحنه اجتماعى و سياسى عقيده مثبت خود را ابراز كردهاند: (41)
«اسلام مىخواهد رشد فكرى، سياسى و علمى زنان به حد اعلا برسد وجودشان براى جامعه حداكثر استفاده را داشته باشند... ما بر اساس تعاليم عاليه اسلامى، در خصوص مسئله زنان معتقديم كه در هر جامعه بشرى زنان مقررند در حد خود در زمينههاى پيشرفتهاى علمى اجتماعى سياسى و مسئله سازندگى تلاش كنيم و مسئوليتى به عهده بگيرند و بايد در اين زمينه فرصتهاى لازم را كسب نمايند.» (42) همچنين رئيس جمهور همواره بر نقش سازنده زنان تأكيد نمودهاند.
كتاب: مشاركت سياسى زنان در ايران، ص 107
نويسنده: نسرين مصفا