عنوان مقاله: كتاب شناسي انقلاب اسلامينام نويسنده: يعقوب توكلي
سال انتشار: زمستان ۱۳۷۸
منبع: كتاب نقد ۱۳ - نقد تاريخ نگاري معاصر در حوزه انقلابكتابشناسى انقلاب اسلامى
(طبقه بندى و سير مطالعاتى)
يعقوب توكلى
اشاره :
اين مقاله، طى استقرائى كه در منابع تاريخ انقلاب بعمل آورده، خواننده را به تحريفاتى كهدر تاريخ معاصر ايران، بويژه تاريخ انقلاب اسلامى از سوى مخالفان آن بعمل مىآيد، توجهداده و در طبقهبندى علمى و مستندى كه صورت داده، برخى نقاط ضعيف يا قوت سبكهاىمختلف تاريخنگارى انقلابرا توضيح داده است.
تاريخ معاصر ملت ايران كه رخداد مهم انقلاب اسلامى را در دل خود جاى داده است، مشحون ازپيچيدگىها و فراز و فرودهاى فراوانى است كه بازشناسى آنها فرصت، زمان و تحقيق و پژوهش بسيارىمىطلبد.
سادهبينى است اگر بخواهيم تاريخ معاصر و انقلاب اسلامى را در چند كتاب و خاطر و يا اسناد خلاصهنمائيم و يا با برداشتى يك سويه حوادث را تحليل نمائيم.
به همان ميزان كه دوران معاصر و انقلاب اسلامى به علتشرايط و بستر زمانى و اهميت استراتژيك وباورهاى دينى و تعارض نظام حاكم و قدرتهاى جهانى با آن، بسيار پيچيده و درهم آميخته از گوناگونىهاىبسيار است، تاريخ نگاشته شده آن نيز گرفتار پيچيدگى و درهم آميختگى ابهام، يكسويهنگرى و نگارشبراساس منافع جريانهاى مختلف است. ما تلاش خواهيم كرد به طور اجمال چگونگى تدوين تاريخ و طبقاتمتعدد و نگرشهاى گوناگون نسبتبه حوادث تاريخ معاصر و انقلاب اسلامى را ترسيم نمائيم.
اين تلاش هرچند ممكن استبه طور دقيق نتواند صفبندىهاى مختلف را ترسيم نمايد اما قطعا خطوطكلى اين صفبندىها را از هم متمايز خواهد نمود و نگرشى نسبتا جديد نسبتبه چگونگى قرائتهاى مختلفاز تاريخ انقلاب بدستخواهد داد. اين طبقه بندى بر اساس استقراء نگارنده از آثار منابع مربوط به تاريخانقلاب صورت گرفته است و تاكيد مىنمايد كه يك امر قياسى مطلق نمىباشد.
1-مبانى طبقه بندى
سالهاى حكومت پهلوى در ايران غالبا با تعارض ملت و حكومت همراه بوده است و غالب اين تعارضاتمواجهههائى خونين و همراه با پيامدهاى ناگوار براى مردم و مخالفان رژيم بوده است.
تعارض مداوم مردم و حاكميت، منتهى به تلاش براى ترسيم چگونگى اين تعارض، مشروعيتيا عدممشروعيت نظام حاكم، پيشرفت و عقبماندگى، همگى مباحث جدى سالهاى حكومت پهلوى بوده استهرچند اين موضوعات در هر كدام از گرايشات عقيدتى و سياسى به طرز متفاوتى مورد بررسى قرار مىگرفتند.با آغاز امواج انقلاب اسلامى و خيزش سريع آن براى سقوط نظام سلطنت اين تعارض در تحليل موضوعات وحوادث را تشديد كرد. و با پيروزى انقلاب اسلامى سرعت گرفت.
در يك نگاه دقيق، نيروهاى حاكميت پهلوى به دو جريان اصلى تقسيم مىشوند.
1 - عوامل ايرانى رژيم
2 - فرمانروايان امريكائى و انگليسى
عوامل ايرانى حاكميت پهلوى، در تاريخنگارى معاصر و انقلاب اسلامى جايگاه قابل توجه و درعين حالكاملا در خور نقد و بررسى دارند كه مجموعه آنها را از باب وحدت روش و برداشتها تحت عنوان تاريخنگارىپهلوىها آوردهايم و به چند دوره طبقهبندى مىشوند:
دوره اول - عصر رضاخان
دراين دوره، عمده توجه پهلوىها باستان گرائى تاريخى، ستايش از رضاخان و تقبيح قاجاريه است و ازبحث ما خارج است.
دوره دوم - عصر تثبيت محمدرضا پهلوى
در سالهاى اوليه حكومت، وى نفوذ چندانى بر ارگانهاى فكرى و مطبوعاتى ندارد تا جريان تاريخ نگارىمشخصى را از ناحيه پهلوىها را بتوان برشمرد هرچند در اين دوره تاريخ و تاريخنگارى به گونهاى ديگر رقمخورد. اما سالهاى پساز كودتاى 28 مرداد، تا 1356 سالهاى تثبيتحكومت پهلوى است و در اين سالها دوره1342 تا 1356 از ويژگى خاص خود برخوردار است. در اين سالها كه سياستهاى اقتصادى و سياسىامريكائىها در ايران به شدت فعال بود و نويدبخش رسيدن به دروازههاى تمدن بزرگ بود و شاه نيز منادىرسيدن به آن به همين خاطر آثارى از نوع به سوى دروازههاى تمدن بزرگ حكايت از روح متفرعن و باطنپرمدعاى حاكم پهلوى داشت.
دوره سوم - عصر سقوط پهلوىها
با وقوع انقلاب اسلامى رژيم متوجه شد كه همه آنچه در طول ساليان دراز به دست آورده بود، از دستداده است و بايد به گونهاى خود را توجيه كند. لذا شاه در ايام تبعيد در مكزيك كتاب معروف پاسخ به تاريخرا نگاشت (1) و بهدنبال او خواهرش اشرف پهلوى كتاب من و برادرم را نوشت.
اقدام مهم ديگرى كه دراين راستا انجام گرفت. طرح تاريخ شفاهى ايران دانشگاه هاروارد بوده است.
اين مجموعه كه به پيشنهاد و اجراى حبيب لاجوردى استاد تاريخ دانشگاه هاروارد به انجام رسيدمجموعه مصاحبههايى است كه با سران گريخته از وطن رژيم پهلوى و بعضا تعدادى از مخالفين جمهورىاسلامى و همچنين چند نفر از منسوبين به نظام صورت گرفته است.
اما اصل و اساس طرح تحليل وفاداران به رژيم پهلوى است. كه هماينك چند مجله از آن نيز به انتشاررسيده ستخاطرات عبدالمجيد مجيدى (2) - شاپور بختيار (3) - على امينى (4) - اميرتيمور كلالى (5) از ايندسته از خاطرات است.
علاوه براين چهرههاى سابق رژيم پهلوى نظير پرويز راجى تحت عنوان خدمتگزار تخت طاووس -جهانگير تفضلى (6) و فريدون هويدا (7) را مىتوان در اين مجموعه قرار داد.
مجموعه اين منابع هر كدام به دنبال يافتن مقصر وقوع انقلاب هستند كه هريك پاسخى ويژه خود استاما همگى در تقبيح شرايط گذشته و تبرئه خويشتن از جرائم و مشكلاتى كه سبب بروز انقلاب شده استوحدت نظر دارند و تلاش همه آنها توجيه نقش و كمرنگ كردن حضور خود در حوادث تلخ عصر پهلوى استاما غالبا واقعيات تاريخى از زيردست آنها خارج مىشود و در مسير يافتن مقصر و مجرم به ناچار پارهاى ازواقعيات تلخ تاريخ پهلوى را مورد اشاره قرار مىدهند.
2-فرمانروايان امريكائى و انگليسى
ترديدى نيست كه دولت امريكا تصميم گيرنده اصلى سياستهاى عمده رژيم پهلوى بوده استشايد بتوانيكى از اصلىترين علل وقوع انقلاب اسلامى و رضايت همه مردم و رهبرى انقلابو گردهمايى سياسى درضرورت مبارزه با نفوذ و سيطره سياسى و نظامى و اقتصادى و فرهنگى امريكا، اسرائيل و انگليس برشئون وسرنوشت ملت ايران رانام برد.
تا پيش از انقلاب اسلامى كمتر متن مكتوب و سند قابل توجهى در دسترس بود تا بتوان اين سيطره واحاطه بىچونوچراى سياسى نظامى امريكا برايران را اثبات كرد.
وقوع انقلاب اسلامى و شكستحكومت دمكراتها به رهبرى جيمىكارتر از انقلاب اسلامى و امام خمينىسبب شد كه به ناچار به توضيح و تبيين علل و چرائى شكست از انقلاب اسلامى بپردازند.
آثارى نظير خاطرات جيمى كارتر رئيس جمهور امريكا، برژسينكى مشاور امنيت ملى، ويليام سوليوانسفير امريكا در تهران (8) هاميلتون جردن رئيس دفتر كاخ سفيد (9) ، استانسفيلدترنر رئيس سازمانجاسوسى امريكاسيا (10) ژنرال رابرت هايزر نماينده ويژه نظامى امريكا در ايران، چارلز بكويث فرمانده گردهمهاجم به طبس از امريكائيها و همچنين خاطرات آنتونى پارسونز سفير انگلستان در ايران و قدرت وزندگى نوشته والرى ژيسكاردستن رئيس جمهور فرانسه، مجموعهاى از گزارشات قابل توجهى است از آنچهكه در اردوى دشمنان انقلاب اسلامى و چگونگى فرايند مبارزه با انقلاب گذشته است.
اين آثار، سند آشكار دخالت و تصميمگيرى در مورد سرنوشت ملت ايران، توسط سران كاخ سفيد است.ضمن اينكه بيانگر فقدان شناخت و آگاهى امريكائيها نسبتبه ابعاد، گستردگى و چگونگى نيروهاى واقعىانقلاب و رهبرى آن است .
علاوه براين، منابع مذكور به خوبى حكايت از اختلاف ميان دستگاه رهبرى سياستخارجى امريكا درمورد چگونگى تعامل با انقلاب اسلامى دارد. و دو ديدگاه عمده وزارت خارجه و سازمان سيا به رهبرىسايروس ونس وزير امور خارجه و شوراى امنيت ملى و وزارت دفاع به رهبرى زبيگينو برژسينكى مشاورامنيت ملى كاخ سفيد در چگونگى مبارزه با انقلاب اسلامى دچار اختلافات عميق و جدى بودهاند كه نتيجهاين اختلافات عدم وحدت رويه و در نتيجه خنثى سازى فعاليتهاى كاخ سفيد بر عليه انقلاب و رهبرى آنبوده است. مهمترين مجموعهاى كه دراين گروه به انتشار رسيده است اسناد لانه جاسوسى امريكا (11) است كهدر مجلات بسيار به چاپ رسيده است.
هرچند اين اسناد توسط دانشجويان پيرو خط امام(ره) طبقه بندى و چاپ شده است، اما به لحاظ اهميتو بيان نيات درونى دستگاه سياستخارجى امريكا و چگونگى مبارزه با انقلاب اسلامى و پيوستگى منافعاستعمار خارجى و استبداد داخلى مجموعه متونى ارجمند است.
3- بريدگان از دستگاه پهلوى
در ميان آثار بريدگان از رژيم پهلوى خاطرات ارتشبد فردوست (12) به چشم مىخورد. فردوست على رغمپيوستگى عميق با شخص شاه در اواخر حكومت پهلوى، تا حدودى از رژيم فاصله گرفت. فردوست چندانتمايلى به افشاى نقش واقعى خويش در حكومت ندارد.
اما خاطرات ديگرى كه بيشتر از خاطرات فردوستخاندان سلطنت و وابستگان به آنها را آزرده خاطرساختخاطرات احمد على مسعود انصارى با عنوان پس از سقوط (13) بوده است. در اين خاطرات انصارى بهتبيين روحيات، خلقيات و كاركرد خانواده سلطنت مىپردازد. مجموعهاى مهوع بودن و پلشتى دستگاه پهلوىو خانواده آنها و پيرامونيان را به وضوح آشكار مىسازد.
شايد ذكر نام كتاب در دام تباهى از پروين غفارى نيز خالى از فايده نباشد.هرچند ممكن استخاطرات پروين غفارى يك اثر جلف تلقى شود اما واقعيت آناست كه اين خاطرات ثابت مىكند كه چگونه زن در خانواده پهلوى فاقد ارزش واعتبار بوده است و روحيات لاتمنشانه شاه تا چه مضحك بوده استبه حدى انساناز تصور حكومت چنين فردى بر كشور و سرنوشتخويش و مردماش جادارد ازخجالت آب شود.
خاطرات مينو صميمى رئيس دفتر امور بينالمللى فرح پهلوى تحت عنوانپشت پرده تختطاووس (14) ضمن آن كه يك اثر سنگين و قابل توجه استبسيارى از حوادث پشت پرده تخت طاووس را برملا مىسازد كه بسيار در خور توجهاست.
4- مبتذل نويسان و وفاداران به پهلوى
گروه چهارمى كه قاعدتا بايد آنها را از مجموعه نيروهاى حاكميت پهلوىها به حساب آورد نويسندگانىهستند كه در عصر پهلوى داراى مناصب فرهنگى بودهاند و فعاليتهاى فرهنگى و قلمى در راستاى منافع نظامسلطه داشتهاند. و با پيروزى انقلاب اسلامى و تحول در ديدگاههاى عموم مردم نسبتبه حاكميت پهلوى، آنهانسبتبه ارزشهاى نظام سلطنتى وفادار ماندهاند اما با يك واقعيتسياسى روبرو بودند و آن نظام جمهورىاسلامى برآمده از انقلاباسلامى بود و كار فرهنگى در عرصه فرهنگى جمهورى اسلامى.
اين مجموعه نه آن پيوند عميق با نظام پهلوى را داشتند كه لازم باشد به همراه آنها از كشور بگريزند و نهبه نظام سياسى برآمده از انقلاب اسلامى را علاقمند بودند كه بخواهند به دنبال تثبيت اهداف اين نظم جديدتلاش نمايند. ضمن اينكه آنها اصلا انقلاب و نظم جديد را پذيرا نبودند.
مسئله عمده اينان، فعاليت در نظام جمهورى اسلامى با وفادارى نسبتبه نظام سلطنتى و مخالفتباانقلاب اسلامى و براى رسيدن به اين هدف، نوشتن تاريخ معاصر با تلطيف. رژيم پهلوى و رفتن زير چترشعارهاى ملىگرايانه بوده است. در آثار اين دسته از نويسندگان نظير مسعود بهنود، خسرو معتضد، محمودطلوعى و باقر عاقلى، نوعى نزديكى نسبتبه آراء طرفداران جبهه ملى و نهضت آزادى ديده مىشود اما درعين اين تقارب ظاهرى به طور جدى پيوندها با رژيم پهلوى و تلطيف سياستهاى آنان كاملا آشكار است.
به عنوان نمونه مسعود بهنود در كتاب نخست وزيران ايران از سيد ضياتا بختيار وقتى كه به زندگىسيدجعفر شريف امامى نخست وزير فراماسونر و آنگلوفيل ايران مىرسد. از دو دوره نخست وزيرى وى درسالهاى 40-1339 و چند ماهه 1357، فقط دوره 40-1339 را ذكر مىكند ضمن اينكه مدعى است كهسيدجعفر شريف امامى در آن دوره كه در واقع دولت محلل نيز بوده است سياستخارجى نه شرقى و نهغربى را بنيان نهاده است. علاوه بر اين شما اصلا آن چهره خونريز و دغلباز سفاك سال 1357 را نمىبينيد كهكشتار هفدهشهريور تهران و آتشسوزى سينما ركس و اعلام حكومت نظامى را در آستين خود دارد و آقاىبهنود در سير تاريخى نيز از دولت دوم شريف امامى نيز اصلا ذكرى به ميان نمىآورد. مشخصه عمده ايندسته از نويسندگان كه ما آنان را مبتذل نويس مىناميم. در چندچيز خلاصه مىشود:
1- روان نويسى: به لحاظ ادبى آثار اين دسته از نويسندگان از روانى خاصى برخوردار است كه در سايرمجموعهها به چشم نمىخورد.
2-داستانپردازى: بسيارى از آنچه كه در اين دسته از كتب آمده است محصول ذهن اين نويسندگان استو نه حقايق تاريخى بهطورى كه انسان خود را در برابر رمان سياسى و تاريخى مىبيند تايك متن تاريخىمعتبر كه آثار بهنود و خسرو معتضد در اين زمينه خيالپردازيهاى بيشترى دارند.
3- فقدان منابع: تقريبا غالب اين كتب بدون منبع است. سه خصوصيت اخير اين دسته از آثار را در رديفآثار ذبيحا... منصورى مىگذارد.
4- كتاب سازى: شيوه مهم اين نويسندگان در عرصه تاريخنگارى، كتابسازى است. هر خوانندهاى كهكتابهاى داستان انقلاب و پدر و پسر محمود طلوعى را بخواند بخوبى متوجه خواهد شد كه سيستم چسبو قيچى رويه كتابسازى است و يا كتاب درون ارتش شاه از خسرو معتضد قسمتهائى از چند كتابنويسندگان مختلف است كه تنها با كندن بخشى از آنها و نصب پارهاى تصاوير و نوشتن چند خط كتاب بسيارقطورى شده است كه خواننده را از وسعت تحقيقات آقاى معتضد در ارتش شاه به اعجاب وا مىدارد.!!
5- زنپردازى: يكى ديگر از مشخصههاى اين مجموعه پرداختن به امور نسوان دربار است. سبكى همانندسبك مجله سپيد و سياه در اوايل پيروزى انقلاب اسلامى. ذكر كردن حوادث مختلف روابط مشروع شاه واطرافيان با هدف جذب بيشتر مخاطب، كه در لفافه نوعى تبليغ براى آن فضا را نيز به دنبال دارد. و حالا از بابخالى نبودن عريضه يك كنايهاى هم زده شود. دو جلد بسيار قطور فوزيه و اين سه زن بهنود. نمونههائى ازاين دست آثارند.
6- استفاده از تصاوير: يكى از روشهاى جذب مشترى نحوه استفاده از تصاوير است اعتقاد به جذبمخاطب از طريق انتشار تصاوير بيشتر همراه با كمى سليقه زن پردازانه، سبب فروش بيشتر كتاب مىشود.
خواننده يا ناآشنا به عصر پهلوى وقتى با اين آثار روبرو مىشود احساس مىكند كه رژيم پهلوى تقريباهيچ نكته منفى جدى نداشت كه قابل تحمل نباشد و ضرورت يك تحول وسيع و عميق انقلاب را باخسارتهاى بسيار را بدنبال داشته باشد.
سنخ ديگر از تاريخنگارىهاى انقلاب، متعلق به مخالفان حكومت پهلوى است كه به چند گروه عمدهتقسيم مىشوند:
1- اسلامگرايان; 2 - ملىگرايان; 3 - چپگرايان
اين سه گروه از مخالفين رژيم پهلوى را تشكيل مىدادند. و آوردن آنها در يك مجموعه تحت عنوانمخالفان رژيم پهلوى به معناى وزن واحد آنها در تعاملات سياسى و انقلابى نيست.
1-اسلامگرايان:
منظور ما از اسلام گرايان آن دسته نويسندگانى است كه با اعتقاد به مبارزه در چهار چوب اسلام و رهبرىحضرت امام خمينى(ره) وارد مبارزه عليه رژيم پهلوى شدهاند هرچند اين عنوان مبارزان مسلمان تندروانمسلح انقلابى تا مبارزان معترض آرام را نيز شامل مىشوند كه همگى با اعتقاد به مبارزه در چهارچوب اسلام ورهبرى حضرت امام خمينى وارد گود درگيرى شدهاند و مهمتر آن كه انقلاباسلامى را بويژه از حوادث سال1341 پى مىگيرند.
بدون هيچگونه مجامله و اغراق حجةالاسلام سيدحميد روحانى پيشگام اين مجموعه كارهاست كه بانوشتن كتاب بررسى و تحليلى بر نهضت امام خمينى در سال 1356 اولين قدم مهم را برداشت. براىنويسنده اين اثر قاعدتا چيزى كمتر از تيرباران را نمىبايست در آن تاريخ تصور كرد. و به همين خاطرنويسنده در آن كتاب نهايتسعى خود را ايجاد انزجار عمومى نسبت پهلوىها مبذول داشت. ضمن آن كهيكى از مجموعههاى مربوط به تاريخ انقلاب اسلامى را نيز گردآورى كرده است.
كتاب مهم ديگر در اين مجموعه، كتاب نهضت روحانيون ايران نوشته حجةالاسلام على دوانى بوده است.
اين كتاب علىرغم حجم بسيار قابل توجه اسنادى كه در آن استفاده كرده استبه خاطر آن كه جهت چاپدر مطبوعات نوشته شده است، متاسفانه نويسنده محترم آن را به صورت روزنامهاى و با دقت كمترى به چاپرسانده است. و همين امر تا حدود زيادى از وزن و اهميت كتاب كاسته ولى اسنادى كه نويسند توانسته استگردآورى كند، قابل توجه و درخور اهميت است. در اين ميان لازم است از چند كتاب مهم دانشگاهى نظيرريشههاى انقلاب اسلامى حجةالاسلام عباسعلى عميد زنجانى نام برد.
نويسنده محترم ضمن تحليلى تاريخى سياسى و انديشهاى از انقلاب اسلامى به ذكر سريع حوادث وجزئيات انقلاب مىپردازد هرچند كتاب از فقدان دقت لازم و همچنين بافت دقيق و فشرده مطالب رنجمىبرد اما بىانصافى است كه به نگاه عام و شامل نگارنده نسبت كليت انقلاب و همچنين پاسخ به خلاء موجودبه ديده احترام نگريسته نشود.
اثر ديگرى كه در اين مرحله قابل توجه است، تاريخ سياسى معاصر ايران،نوشته دكتر سيدجلالالدين مدنى است كه پاسخى به درخواستشهيد سرهنگموسى نامجو است. اما اين پاسخ، قدر و قيمتى درخور يافته است و توانست جايگاهخوبى در مراكز آكادميك و دانشگاهى بيايد صرفنظر از نوع نگاه نويسنده و نشاندادن پارهاى از تمايلات و ترسيم چهرهاى نسبتا مثبت از مظفر بقائى كه تا حدودىمحصول حضور نويسنده در حزب زحمتكشان است معذالك نويسنده پيوستگىحوادث تاريخى را به خوبى ذكر نموده است.
با گذشت چند سال از پيروزى انقلاب و سپرى شدن جنگ تحميلى زمان براى نگارش تاريخ انقلاباسلامى فراهم آمد همين امر سبب شد مجموعههاى متنوعى به امر تدوين تاريخ انقلاب اسلامى و گردآورى وچاپ خاطرات بپردازند. كه اين مجموعه و مؤسسات به قرار ذيل قابل برشمردن هستند.
1 - مركز اسناد انقلاب اسلامى
2 - مؤسسه مطالعات و پژوهشهاى سياسى
3 - بنياد تاريخ انقلاب اسلامى
4 - دفتر ادبيات انقلاب اسلامى
5 - مركز نشر و تنظيم آثار امام خمينى(ره)
6 - وزارت اطلاعات
1-مركز اسناد انقلاب اسلامى:
به دستور حضرت امام خمينى و با رياستحجةالاسلام سيد حميد روحانى شروع به كار كرد و مجموعهآثار مختلفى را به چاپ رسانده است كه جدىترين آنها جلد دوم و سوم نهضت امام خمينى بوده است.نويسنده در جلد سوم اين كتاب كه پر سر و صداترين آن بود، با انتشار پارهاى از اسناد مربوط به گروههاىمخالف رژيم پهلوى به تحليل نقاط ضعف آنها پرداخت و بيشتر با عينكى امروزى به حوادث ديروز نگريست وبه فقدان درك شرايط عينى يك زندانى سياسى در چنگال ساواك رژيم پهلوى نسبت داده شد. اين مسئلهبيشتر در مورد دست نوشته معروف دكتر على شريعتى خطاب به سران ساواك اطلاق داشته است.
2-مؤسسه مطالعات و پژوهشهاى سياسى:
مؤسسه مطالعات و پژوهشهاى سياسى كه با اثر مشهور ظهور و سقوط سلطنت پهلوى و خاطراتارتشبد حسين فردوست بر سر زبانها افتاد گام مهمى را در نوع نگرش نسبتبه تاريخنگارى انقلاباسلامىبرداشت. ديدگاه و منظم و مبتنى بر شناختى اطلاعاتى از حوادث سياسى تاريخ معاصر كه كمابيش ازاطلاعات فردوست و اسناد در دسترس و مهارت محققان آن حكايت داشته است توانسته بخش اعظم ازنويسندگان را عميقا تحت تاثير خود قرار دهد، و به صورت ارجاع اصلى بسيارى از منابع تاريخى درآيد.
اين مركز چند اثر ديگر نيز ديدگاه ديگرى را مطرح كرد كه زرسالاران يهودى و پارسى اثر عبدا...شهبازى و همچنين خاطرات احمدعلى مسعود انصارى نورالدين كيانورى و ايرج اسكندرى از زمره اين آثارمهم هستند.
3-بنياد تاريخ انقلاب اسلامى:
از بنياد تاريخ انقلاب اسلامى، بهترين اثر بيادگار مانده، مجموعه مصاحبههاى منتشر شده در مجلهياد است ضمن آن كه كتاب هفت هزار روز اثر آقاى غلامرضا كرباسچى تلاش خوبى نگارش يككرونولوژى انقلاباسلامى است.
4-دفتر ادبيات انقلاب اسلامى:
دفتر ادبيات انقلاب اسلامى (حوزه هنرى) كه به عكس ساير سازمانهاى دولتى، ابتدا از يك ميز و صندلىواقع در يك كانتينر و آقاى هدايتبهبودى تشكيل شده بود، آرام آرام با گسترش در گوشه حياط حوزه هنرىو در دو اطلاق تاريك و جمع وجور راه سخت تدوين تاريخ انقلابرا درپيش گرفت.
اين دفتر هرچند حمايت مديريتحوزه هنرى را بدنبال داشت اما با بسط منطقى و آرام آرام خود تبديلبه يكى از قطبهاى عمده نگارش تاريخ انقلاب اسلامى درآمد. چه مجموعه تدوين تاريخ انقلاب، و چهمجموعه تاريخ شفاهى انقلاب اسلامى وجه واحد ناموران معاصر اقدامات اساسى مهمى را در اين جهتبكارگرفتهاند. بدون هيچگونه اغراق بايد گفت آثارى كه در مجموعه تاريخ شفاهى به چاپ رسيده است، اگر بهتر ازمجموعه تاريخ شفاهى هاروارد نباشد قطعا كمتر نيست و نگارنده با توجه به آشنائى نسبتبه مجموعههاىمنتشر شده هردو مجموعه به خوبى وقوف دارد.
آثار دفتر به مراتب منظمتر و بهتر و دقيقتر گردآورى و تدوين شدهاند از مجموعه آثار دفتر مىتوان ازخاطرات جلالالدين فارسى، روزشمار تاريخ انقلاب اسلامى خاطرات حجةالاسلام هادى غفارى وخاطرات حجةالاسلام سيدعلىاكبر محتشمى خاطرات و خاطرات آيتا... پسنديده نام برد كه چند اثرفوقالذكر در نوع خود انصافا از آثار كمنظير بشمار مىروند و هركدام برگههاى قابل توجهى از تاريخ انقلاباسلامى را تبيين نمودهاند. ضمن آن كه آثارى نظير خاطرات آقاى مرتضى الويرى، رجبعلى طاهرى واكبربراتى و همچنين خاطرات على امينى و جهانگير تفضلى نيز در اين دفتر منتشر شدهاند. و صدالبته اين نيزدرست است كه پارهاى از اين خاطرات به همان بيمارى معمول خود محوربينى گرفتار هستند و بعضا نيزگرفتار ناديده گرفتن نقش ديگران نيز هستند.
5-مركز نشر و تنظيم آثار امام خمينى(ره)
اين مركز فعاليتخود را در زمينه تاريخ انقلاب اسلامى آغاز كرده و تاكنون با چند اثر كه بيشتر حولمحور خصيتحضرت امام خمينى(ره) دور مىزند وارد عرصه تاريخنگارى انقلابشده است.
6-وزارت اطلاعات
يكى از مراكزى كه بسيار دير به عرصه تاريخنگارى انقلاب پاگذاشته است مركز نشر اسناد وزارت اطلاعاتاست. وقتى حجم انبوه اسناد مربوط به شهداى بزرگوارى چون آيتا... شهيد دكتر بهشتى، آيتا... صدوقىشهيد سيد على اندرزگو..... را ديدم بسيار متاسف شدهام. چرا كه نسل دوم انقلاب در زمانى كه فرصت مطالعهداشت و اين شهيدان والامقام را مىشناخت جز اطلاعات روزنامهاى و درجه چندم از صداوسيما چيز ديگرىنمىدانست كه هميشه با ستايش بعضا اغراقآميز و احترام بسيار زياد همراه بوده است و اگر مجموعه مطالبمنتشر شد و در مطبوعات را كنار هم بگذاريم كه نگارنده چنين نيز كرده است غالبا نويسندگان ماننددانشآموزان از روى دست همديگر بدون ذكر ماخذ نوشتهاند حال كه اين اسناد منتشر مىشود نسل دومگرفتار زندگى سخت اقتصادى هستند و نسل سوم جوانان و نوجوانان نه بهشتى مىشناسند و نه صدوقى واندرزگو... در كنار اين مجموعهها بايد به نوشتههاى پراكنده ديگر نيز بايد اشاره كرد آثارى نظير مجموعههاىمنتشر شده توسط موتلفه اسلامى، سازمان مجاهدين انقلاباسلامى و آثار منفرد ديگر پرداخت كه هركدامدر شرايط سياسى و زمانى خاص خود به چاپ رسيدهاند كه از ملاحظات سياسى نيز بى بهره نبودهاند كهتحليل هريك از آنها مجال خاص خود را مىطلبد.
2-ملى گرايان
دومين مجموعه مهم از مخالفين رژيم پهلوى كه بيشتر مخالف استبداد سلطنتى (نه خود سلطنت)بودند، ملىگرايان هستند. مقصود ما از ملىگرايان، آن دسته از باقىماندگان از نهضت ملى شدن صنعت نفت ازجبهه ملى و جداشدگان از آنان يعنى نهضت آزادى و هواداران و پيروان آنان مىباشند كه البته ساير طيفهاىملىگرايان را نيز دربر مىگيرد.
اين دسته از نويسندگان با اعتقاد به رهبرى دكتر محمد مصدق در جريان نهضت ملى شدن صنعت نفت،تقريبا هيچ شريك ديگرى را براى وى بر نمىتابند و همگان را در ظل دكتر مصدق ارزيابى مىكنند و درديدگاه آنان بزرگترين قهرمان مبارزه با استبداد و استعمار خارجى مرحوم دكتر مصدق است.
تا اينجا كه امر اثباتى است تا حدودى مسئله عادى است اما دعوى اصحاب تاريخ بر سر امر عدمى و نفىآن است. چرا كه اين نويسندگان نه تنها مخالفان مصدق را در جريان نهضت ملى شدن شريك نمىدانند بلكهبه خاطر مخالفتهائى در بعضى شرايط آنان را شريك كودتا هم مىشمارند. تاكيد بسيار بر مخالفتهاى آيتا...كاشانى، ناديده انگاشتن نقش فدائيان اسلام، بزرگ كردن قضيه مجروح شدن دكتر فاطمى، تلاش فراوان براىانكار نقش فدائيان اسلام در ترور رزمآراء اصرار بسيار در جعلى نشان دادن اسنادى كه موجب تبيين نقشواقعى دكتر مصدق مىشود، از اين دست مىباشند با وقوع و پيروزى انقلاب اسلامى كه افتخارآميز بودن همهگروهها را اغوا مىكرد هم جبهه ملى و هم نهضت آزادى انقلاب اسلامى را دنباله و تتمه نهضت ملى شدنصنعت نفت و نهضت مقاومت ملى ارزيابى كرد كه با اعتراض شديد امام خمينى مواجه شد. اما آنچه به عنوانآثار مهم تاريخى نگاشته شده بيشتر درباره فعاليت فروعات نهضت آزادى و جبهه ملى پرداختهاند. به عنواننمونه تاريخ 25 ساله ايران سرهنگ غلامرضا نجاتى بيش از آن كه تاريخ 25 ساله ايران باشد تاريخ بيست پنجساله جبهه ملى و نهضت آزادى است و حوادث مربوط به سالهاى انقلاب اسلامى بيشتر به تبيين مواضعاين گروهها اختصاص دارد تا حوادث انقلاب اسلامى.
مطالعه آثار چهرههائى چون دكتر غلامحسن صديقى، كريم سنجابى، مهندس مهدى بازرگان، ابراهيميزدى... همگى حكايت از تاكيد بيشازپيش برنقش سران جبهه ملى و نهضت آزادى در سقوط شاه دارد حالآن كه به اقرار همه آنها آنان معتقد به براندازى نظام سلطنت نبودهاند و در برابر ابراهيم حضرت امامخمينىتسليم نظرات ايشان شدهاند، با اين وجود وقتى تاريخ مكتوب اصحاب جبهه ملى و نهضت آزادى مورد مطالعهقرار مىگيرد از همان درد يكسويهنگرى و خود بزرگبينى شديدا رنج مىبرد.
3-چپگرايان
مقصود ما از چپگرايان، نويسندگان ماركسيست اعم از منسوب به حزب توده و گرايشات مشابه آنانمىباشند. خاطرات كيانورى، اسكندرى و تاريخ سى ساله ايران از بيژن جزئى از اين دستهاند. (15)
هرچند غالب آثار اين نويسندگان پرداختن به تاريخ و عملكرد حزب توده و يا گروههاى چپ ديگر استولى در بيان مظالم رژيم پهلوى و بىرحمىهاى دستگاههاى امنيتى شاه و ساواك منابع قابل توجهىمىباشند. اين نوشتهها كه اخيرا به صورت خاطرات متعدد انتشار يافتهاند غالبا درگير مسائل درون گروهى وبيان علل اختلافات دوباند اصلى حزب توده يعنى جناح كانبخش كيانورى از يك سو و ايرج اسكندرى از سوىديگر مىباشند. از آنجا كه اين نويسندگان و خاطرهگويان، ديدگاه چپگرايانه شديدى دارند از دريافتباورهاىعمومى و مذهبى مردم ايران عاجز بودهاند.
معذالك آثار اين دسته از نويسندگان نگاهى ويژه از منظر چپگرايانى است كه سالها براى رسيدن بهمدينه فاضلهاى از نوع شوروى درد و رنج و مرارت و تبعيد را به جان خريدند اما در آخر هرآنچه كه بدان دلبسته بودند جز سراب چيز ديگرى براى آنان به ارمغان نياورد.
روال تدوين تاريخ انقلاب اسلامى، روالى است كه با گرايشها و نگرشهاى متفاوت و داراى خواستگاههاىگوناگون تدوين شده است و هرچند ما به علت ضيق فرصت نتوانستيم همه گروههاى موردنظر را در اين مقالهذكر نمائيم و آن را به فرصتى ديگر وا مىگذاريم.
چه محققان و چه دانشجويان بايد نسبتبه اين نكته اساسى توجه داشته باشند كه خاطرات تحقيق، ارائهتنظيم اسناد، انجام مصاحبه، هركدام داراى سمت و سوى خاص خود است و هيچكدام از آثار تاريخ انقلاباسلامى را نبايد اثرى مطلق و كامل دانست. چراكه هركدام از اين آثار خود گوياى بخش قابل توجهى از تاريخمعاصر و انقلاب اسلامى است. و ناديده گرفتن هركدام، در واقع ناديده گرفتن بخشى از تاريخ اين مرز و بوم است. ضمن آن كه ضرورت ناديده نگرفتن لزوما به معناى ارزشى بودن و يا محق بودن آن ديدگاههانيست.
پىنوشتها:
1 - پهلوى. محمدرضا. پاسخ به تاريخ، ترجمه حسن ابوترابيان، ناشر. مترجم. تهران 1371.
2 - مجيدى عبدالمجيد - مركز مطالعات خاورميانه دانشگاه هاروارد 1377.
3 - بختيار، شاپور - مركز مطالعات خاورميانه دانشگاه هاروارد 1375.
4 - امينى على - مركز مطالعات خاورميانه دانشگاه هاروارد 1374.
5 - كلالى اميرتيمور - مركز مطالعات خاورميانه دانشگاه هاروارد 1376.
6 - تفضلى جهانگير - خاطرات. به كوشش يعقوب توكلى. دفتر ادبيات انقلاب اسلامى، تهران 1375.
7 - هويدا فريدون - سقوط شاه، ترجمه ج.ا.مهران، انتشارات اطلاعات تهران 1371.
8 - سوليوان ويليام - ماموريت در ايران ترجمه محمود شرقى. انتشارات هفته تهران 1361.
9 - جردن. هاميلتون - بحران ترجمه محمود مشرقى. انتشارات هفته تهران 1362.
10 - ترنر - استانسفيلد. پنهانكارى و دمكراسى، ترجمه حسين ابوترابيان، انتشارات اطلاعات تهران 1366.
11 - اسناد لانه جاسوسى امريكا. مجلات متعدد. دانشجويان مسلمان پيرو خط امام تهران. 1366.
12 - فردوست. ارتشبد حسين - ظهور و سقوط سلطنت پهلوى، انتشارات اطلاعات تهران 1371.
13 - انصارى احمدعلى مسعود - پس از سقوط، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاى سياسى تهران 1372.
14 - صميمى مينو - پشت پرده تختطاووس ترجمه حسين ابوترابيان، انتشارات اطلاعات تهران 1368.
15 - جزنى بيژن - تاريخ سى ساله، بىجا بىتا بىنا
انقلاب اسلامي و نظريه هاي انقلاب
انقلاب و تحولات اجتماعي همواره در جوامع مختلف بشري و در طول تاريخ زندگي او، حادث شده است و آدمي براي تغيير وضع موجود تا رسيدن به وضع مطلوب همواره در تلاش و كوشش بوده است . تكاپوي انسان در رسيدن به كمال مطلوب ، انديشه ظرف مناسب اين پويش را در ذهن او متبادر ساخته و آدمي براي رسيدن به آن كمال ، نيازمند به محيط اجتماعي مطلوب ، انساني و متكي بر قوانين لايتغير الهي بوده ، اين كمال جويي و خداخواهي فطري او پايه و اساس همه حركات ، جنبشها و انقلابات است . خواه اين انقلابات به نام طبقه كارگر، به نام آزادي ، به نام بورژوازي و يا مستقيما به نام پروردگار باشد، نهايتا خواست فطري انسان بر آزادي خواهي ، عدالت جويي و برابري طلبي است و تقريبا همه انقلابات در راس خواسته هاي خود آزادي ، عدالت و برابري را قرار داده اند. انقلاب اسلامي ايران ، به عنوان يكي از شكوهمندترين انقلابات دنيا و به عنوان يكي از بزرگترين و فراگيرترين آنها، در دنيا، همواره مورد توجه صاحب نظران بوده است . به اين خاطر تحليل ها، تبيين ها و توصيف هاي متعددي از آن به عمل آمده است . بديهي است كه همه تبيين ها و تحليل ها مستدل ، منطقي و همه جانبه نبوده و كاستي ها و نواقصي را نيز در بردارد. اين مساله نخست به دليل فطرت پديده هاي اجتماعي است كه ديد محدود آدمي به مكان و زمان را، به روي همه عوامل و شرايط موثر بر يك پديده نمي گشايد و دوم به دليل اين كه كانال دريافت مواد اوليه تحقيق درباره انقلاب اسلامي هر يك از تحليلگران متفاوت بوده و بعضا پيشداوري ها و پيش فرض هاي نادرست نيز بر اين «جامع نديدن» نقش داشته است . ضمن اين كه پديده انقلاب اسلامي با عظمت و پيچيدگي و چند لايه اي بودنش ، امكان يك بررسي همه جانبه بي طرفانه ، علمي و مستدل را كمتر فراهم مي كند و يا حداقل به ظرف زماني چندين ساله و مطالعه منابع بسيار و برخورداري از دانش هاي مختلف جامعه شناسي ، تاريخ فلسفه ، علوم ديني ، علوم تربيتي ، سياسي و علم روان شناسي است كه نياز دارد يك گروه تحقيقي كارآزموده و علاقه مند را مي طلبد؛ چرا كه تحقيق فوق از نوع يك تحقيق ميان رشته اي است كه با همكاري تنگاتنگ همه متخصصان امور فوق امكان پذير و ميسر مي شود. با توجه به مطالب فوق ، در بررسي حاضر كه مطالعه انقلاب اسلامي و نظريه هاي انقلاب و سپس تقابل آنها بايكديگر مدنظر بود، كوشش وافري به عمل آمده است تابتوان انقلاب اسلامي را به صورت جامع ديده و از ابعاد مختلف بررسي شود. لذا براي وارد شدن به بحث انقلاب ، بي مناسب نيست كه ابتدا تعريف انقلاب را از فرهنگ معين از نظر بگذرانيم : «انقلاب از نظر لغوي به معناي تغيير ، تحول ، برگشتگي و تبديل است و از بعد سياسي به معناي شورش عده اي براي واژگون كردن حكومت موجود و ايجاد حكومتي نو است». مراجعه به قرآن به عنوان كتاب آسماني ما مسلمانان و اخذ ايده از آن منبع و مخزن گنجهاي آسماني درخصوص انقلاب نيز، اجتناب ناپذير مي نمايد: از نظر قرآن ، تاريخ (و البته مجموعه مخلوقات) به هرطرف كه بروند خدا را از هدفش باز نمي دارند و خدا بر كار خود سوار و پيروز است (والله غالب علي امره) به علاوه تاريخ در نهايت امر به سوي امن و نعمت و رفاه و استخلاف صالحان در زمين ميل خواهد كرد. اين ميل را قرآن از قانون علمي استنباط نكرده است . بلكه اين نوعي غيبگويي است كه فقط از خداوند و پيامبران ساخته است و بس . در اين رابطه آيه سوره قصص وعده مي دهد، مومنان و نيكوكاران در زمين پيروز خواهند شد و به امن و ايمان خواهند رسيد. (سوره قصص ، آيه 4) از بحثهاي فوق چنين مستفاد مي شود كه اگر عوامل ايجادي انقلاب را به دو دسته كلي بيروني و دروني تقسيم كنيم ، مي توان چنين نتيجه گرفت كه در دين اسلام به عوامل دروني اصالت داده مي شود و عوامل بيروني ناشي از وجود عوامل دروني تلقي شده است . قرآن ، سنت و قانون خداوند را لايتغير مي داند و اين قانون را براي همه زمانها و در همه مكانها در صورت وجود شرايطي كه ذكر مي كند ، پايدار مي داند و به نوعي ، به تكرار شرايط و قانون الهي اشاره كرده است . (مقايسه ميزان تطابق عوامل انحطاط دول ابن خلدون با داده هاي تاريخي - اجتماعي ايران اخضري فروغ السادات ، ص 9-13) الهام گرفتن از قرآن و پيشوايان ديني ، ما را به تبيين و تحليل علل و عوامل بروز انقلابات رهنمون كرده و چراغي فروزان فرا راه بررسي و تفحص در انقلابات ، روشن مي كند. باشد تا به مدد اين چراغ فروزان از اين بررسي مقصود نهايي حاصل شود.
چالمرز جانسون
يكي از نظريه هايي كه در مكتب كاركردي درباره انقلاب عرضه شده است ، نظريه چالمرز جانسون است . به نظر وي انقلاب را مي بايست در زمينه سيستم هاي اجتماعي مطالعه كرد و اساسا جامعه شناسي ثبات پيش از جامعه شناسي انقلاب مي آيد. در درون يك سيستم اجتماعي متعادل ممكن است تغييراتي پديد آيد و در نتيجه تعادل سيستم به هم بخورد. تغيير اساسا 4منبع دارد :
1- منابع خارجي تغيير در ارزشها، مانند ورود عقايد وايدئولوژي هاي خارجي به درون جامعه متعادل.
2- منابع داخلي تغيير در ارزشها، مثل پيدايش عقايد ويا مصلحان در درون نظام.
3- منابع خارجي تغيير در محيط ، مانند تاثيري كه انقلاب صنعتي بر جوامع گوناگون گذاشت.
4- منابع داخلي تغيير در محيط ، مانند رشد جمعيت ويا پيدايش گروههاي جديد به نظر جانسون ممكن است اين تغييرات از طريق اعطاي امتيازات و يا پذيرش تحولات ، كنترل شوند ودرنتيجه تعادل ميان محيط و ارزشها اعاده شود. اما اگر چنين كنترل به عمل نيايد ، وضعيتي پيش مي آيد كه نويسنده آن را «اختلالات چندگانه» (multipledysfunctions) مي نامد. در اين وضعيت كه جامعه به خودي خود متعادل نيست ، گروه حاكم مي بايست به اعمال زور جهت حفظ انسجام جامعه متوسل شود. نتيجه چنين سياستي اتلاف منابع قدرت (powerdeflation) به وسيله رژيم است كه بعلاوه موجب از دست رفتن مشروعيت سياسي دستگاه قدرت مي شود. بدين ترتيب گروه حاكمه سرسختي كه زيربار پذيرفتن دگرگوني هاي نو نمي رود، با وضعيتي انقلابي مواجه مي شود كه مركب از اختلالات چندجانبه و اتلاف منابع قدرت و خدشه در مشروعيت است . ازنظرساختاري و يا كاركردي ، اين وضعيت شرايط لازم براي وقوع انقلاب را فراهم مي كند. اما شرط كافي براي وقوع انقلاب ناتواني گروه حاكم در كاربرد وسايل زور و سركوب است . با ذكر اين شرط اخير، جانسون به نظريه سياسي يا رئاليستي انقلاب نزديك مي شود؛ اما اساسا به نظر او انقلاب و تحول ساختاري ، نتيجه ناهماهنگي ميان ارزشها و محيط است . (انقلاب و بسيج سياسي - بشيريه حسين ، 1372، ص 52-53) نظر جانسون را مي توان به طور خلاصه چنين بيان كرد: انقلاب وقتي روي مي دهد كه يك دولت مشروعيت ، اعتبار و اعتماد خود را پيش ملت خود از دست بدهد. اين هنگامي اتفاق مي افتد كه دولت به ارزشهاي اجتماعي حاكم در ميان مردم توجه نكند. در نتيجه يك ناهماهنگي غيركاركردي (dysfunction) بين نظام اجتماعي و دولت و يا نظام حاكم پيش مي آيد. يك نظام اجتماعي وقتي دچار بحران مي شود كه ارزشهاي اجتماعي «سينكرونيزه» نشوند؛ يعني مانند چرخ دنده هاي ماشين ، دنده ها جا نروند. اين ناهماهنگي هنگامي پيش مي آيد كه ارزشهاي جديد و نامتناسب با نظام اجتماعي (يعني ارزشهاي مغاير با ارزشهاي سنتي) وارد جامعه مي شوند. وقتي فرآيند و جريان انقلاب آغاز شود ، آن گاه اين جريان توسط عوامل شتاب بخش تقويت مي شود. مهمترين عوامل شتاب بخش عبارتند از :
1- پيدايش يك رهبر قوي الهام دهنده يا پيامبر.
2- تشكيل يك سازمان نظامي انقلابي مخفي.
3- شكست ارتش در يك جنگ كه موجب تضعيف روحيه و سازمان آن شود. (توسعه و تضاد رفيع پور فرامر-توسعه 1377ص 42)
نسبت نظريه جانسون و انقلاب اسلامي
از نظر چالمرز جانسون ، مدرنيزه كردن جامعه و ورود فناوري جديد ، تحولات سريعي به بار مي آورد كه باعث ورود ارزشهاي جديد نامتناسب با نظام اجتماعي (ارزشهاي مغاير با ارزشهاي سنتي) و عدم توجه دولت به ارزشهاي جديد حاكم شده ، همچنين موجب ازدست دادن مشروعيت نظام مي شود كه ناهماهنگي غيركاركردي نيز به وجود مي آورد. حال اگر يك رهبر قوي و يا يك سازمان نظامي انقلابي وجود داشته باشد و يا بر اثر شرايطي ارتش دچار شكست و يا تضعيف روحيه شده باشد ، وقوع انقلاب در اين جامعه اجتناب ناپذير است . با توجه به نظر جانسون مي توان گفت جامعه در شرف انقلاب اسلامي به صورتي مصنوعي و ناقص تحت مدرنيزه شدن قرار گرفته و فناوري جديد و مدرن وارداتي موجبات تحولات سريع در برخي از ابعاد جامعه شده كه با خود ارزشهاي جديد نامتناسب با نظام اجتماعي و مغاير با ارزشهاي سنتي آورده بود. حكومت نيز سرمست از تحولات صوري و نضج ارزشهاي جديد در بين قشر نوكيسه و بي توجهي عمدي به ارزشهاي سنتي جامعه ، مشروعيت خود را از دست داد كه اين موجب نوعي ناهماهنگي و عدم كاركرد مناسب بسياري از پديده هاي اجتماعي شد. در اين هنگام وجود يك رهبري قوي (امام خميني) و وجود يك مردم انقلابي باايمان و اعتقاد مذهبي در درجه اول و وجود يك سازمان شبه نظامي انقلابي (رقيق) در درجه دوم و ارتشي كه ريشه مردمي داشت و از آنها جدا نبود و سران آن نيز تربيت نظامي مستقل از شخصيت شاه و امريكا نداشتند تا خود مستقل (در بين بي تصميمي هاي شاه و چراغ سبزهاي امريكا) دست به اقدام زنند، فرآيند انقلاب اجتناب ناپذير بود و سيل بنيان كن انقلاب همه آن دستاوردهاي رژيم استبدادي را و همين طور هرم قدرت را از بين برد. به اين ترتيب مدرنيزه كردن صوري جامعه توسط رژيم شاه ، ناهماهنگي ايجاد كرد و اين ناهماهنگي خود به عنوان يكي از عوامل به وجود آورنده انقلاب اسلامي در ايران شد.
نويسنده: فروغ السادات - اخضري
منبع: سايت هاي خبري - جام جم آن لاين - تاريخ شمسي نشر 06/03/1382
دستاوردهاي انقلاب از ديدگاه امام خميني
دستاوردهاي انقلاب اسلامي از ديدگاه امام خميني (ره)
ابوالفضل هدايتي
شناخت انقلاب
انقلاب اسلامي ايران، به رغم همانندي دره پارهاي از مواضع با ديگر پديدههاي سياسي جهان معاصر، شناختي درخور اهداف و فلسفه وجودي خويش را ميطلبد. به سخني ديگر، آگاهي از نقش انقلاب در سرنگوني رژيمي خودكامه و جايگزيني نظامي عادلانه، كه مفهومي به جز يك دگرگوني اجتماعي به همراه ندارد، ما را از شناخت انقلاب اسلامي بينياز نميسازد. چنان كه در نگاه تطبيقي به دست ميآيد، انقلاب ايران به لحاظ بسترسازي يك حاكميت ملي و خودجوش و متمايل به آزادي و استقلال، همانند هر انقلاب سياسي ـ اجتماعي است. همان گونه كه يك پژوهشگر با بهره مندي از ابزارهاي ذهني و عيني، انقلابهاي معاصر را بررسي ميكند، به تجزيه و تحليل انقلاب اسلامي ميپردازد. از اين منظر عام كه به انقلاب ايران مينگريم، بي گمان دستاوردهايي مشابه انقلابهاي ديگري دارد، همچنان كه بيش و كم همان هزينههايي را داشته كه هر انقلاب ناگزير از قبول آن است. اما به دليل ارتباطي كه انقلاب اسلامي با مكتب الهي و توحيدي اسلام دارد و خواه ناخواه آن را پديدهاي در امتداد نهضتهاي ستم ستيزانه پيامبران ابراهيمي جاي ميدهد، ميبايد نگاهي خاص را به كار گرفت. در جمعبندي دو منظر يا دو تحليل است كه ميتوان به ژرفاي انقلاب اسلامي، و چند و چوني شكلگيري دستاوردهاي آن پيبرد و آن را نسبت به ديگر پديدههاي سياسي - اجتماعي عصر حاضر، پديدهاي متمايز تلقي نمود.
«توجه داشته باشيد كه نهضتهاي سابق، نهضتهايي بود كه يا سياسي بود يا نيمه اسلامي، نهضت امروز تمام اسلامي است، نهضت امروز براي خدا است. همه فرياد ميزنند اسلام، همه فرياد ميزنند جمهوري اسلامي».
اسلام خواهي ملت ايران، بي ترديد رنگ خاصي به انقلاب زده و آن را در هدفها و ابزارها، برتر از حركتهاي سياسي و ملي گرايانه مينمود. رهبر فقيد انقلاب، پيشينهِ مبارزاتي ملتي را يادآور ميشود كه در هيچ كدام از نهضتهاي خود، تا به اين مرحله از رشد فكري دست نيافته بود كه اسلام را محور مبارزه و انقلاب تلقي كند. البته نبايد نقش رهبري را در هر نهضت فراموش كرد. در انقلاب اسلامي، ملت ايران از يك رهبري اسلام خواهانه برخوردار گشت كه آزادي و استقلال او را در يك جمهوري متكي به ايمان مذهبي سراغ ميگرفت. امام خميني، افزون بر بيان تمايز انقلاب ايران از ديگر انقلابها در هدفها و جهتگيريهاي فرهنگي و اقتصادي و اجتماعي، تفاوت نظرگير انقلاب اسلامي را در هزينههاي انساني به دست ميدهد و آن را انقلاب سفيد ميخواند.
« و بحمدالله (انقلاب) ايران از همه انقلاب(ها) بهتر بود. اين انقلاب سفيد بود نه آن انقلاب (شاه...) در ساير ممالك، در شوروي، در فرانسه، ... انقلاب خونيني بوده كه ميليونها نفر آدم كشته شده است و خرابيها وارد شده است ... مرحوم [سپهبد وليا...] قرني ميگفت كه مقاومت دولت [شاه] در مقابل مردم سه ساعت و نيم بود».(2)
امام خميني در نگاه عارفانه خويش، خداوند را بسترساز انقلاب ايران خوانده و خود را بيش از يك شهروند ايراني نمي نگرد كه هم صدا با ملت ستمديده، فرياد آزادي خواهي سر داده است. بدين سان،اراده الهي و تأثيرگذاري امدادهاي غيبي بر روند پيروزي انقلاب اسلامي را، مي بايد وجه تمايز اساسي آن از ديگر پديده هاي سياسي تاريخ دانست.
من نمي توانم تصور كنم كه بشر بتواند يك ملت سي و چند ميليوني را در مدت كوتاهي اين طور هم زبان بكند، هم قلب بكند .. اين جز ارادهِ الهي نميشود باشد و من هم از اول اين معنا را چون احساس كرده بودم به اين نهضت، نهضتي كه ملت به خواست خدا وحدت پيدا كرده است [اميدوار شدم.](3)
رهبر فقيد انقلاب، در جاي ديگر هنگام شنيدن شعر ستايش آميزي درباره خود، فروتنانه بر جايگاه ملت در چيرگي بر ستم شاهي تأكيد نمود و تحول روحي آنان را عامل اصلي پيروزي نهضت برشمرد.
«بايد عرض بكنم كه من كوچكتر از اينم كه اين طور مطالب گفته بشود. اين زاغه نشين ها بودند كه در خيابان ها فرياد كردند و خون دادند و جوان دادند ... آن چيزي كه براي من خيلي اميدواركننده است، اين روح تعاون و روح انسانيت و روح اسلاميت است كه در ملت ايران شكوفا شد.» (4)
چرخش شعارهاي مردم ايران به سمتِ آ زادي ، استقلال ، جمهوري اسلامي ، شعور سياسي و فكريِ آنان را نشان داد. از آن پس، جمهوري خواهي و آزادي خواهي ، به مطالباتِ شهروندان معترض ايراني شكل بخشيد وآنان را پذيراي نظام سياسي نويني كرد كه اسلاميت و جمهوريت در آن پيوند خورده اند . التزام به لوازم جمهوريت ، رهبري فقيد انقلاب را برآن داشت تا به رغم تظاهراتِ جانب دارانه از جمهوري اسلامي و تلاش براي سرنگونيِ استبداد پهلوي ، امكان ِ انتخاب وجود داشته باشد .
« در آستانهِ رفراندوم لازم است تذكر دهم كه اين رفراندوم سرنوشت ملت ما را تعيين مي كند . اين رفراندوم يا شما را به آزادي و استقلال مي كشد و يا مثل سابق به اختناق و وابستگي .» (5)
در يك نظام سياسيِ جمهوري خواهانه ، نميتوان بدون رفراندومِ آزاد، از مردم وآرمان هاي آنان سخن گفت :از اين ديدگاه بود كه امام خميني ، در سخنراني بهشت زهرا (س)، مقبوليت ِ نظام پهلوي وهر نظامِ بيگانه با مردم سالاري را به چالش كشانيد . رهبري در دعوت براي رفراندومِ جمهوري اسلامي، ضرورت وامكانِ آزادي ملت ايران در تعيين سرنوشت و حاكميت سياسي خود را يادآور شد . بدين گونه شكي در تكريم و تحقق شعارها ي بنيادي انقلاب و ملت -آزادي و استقلال برجاي نماند .
«من توصيه ميكنم به همه ملت كه در اين رفراندوم ، كه سرنوشت ملت ما و كشور ما و مذهب ما را تعيين مي كند ، شركت كنيد .»(6)
آزادي در رفراندوم و را‡ي «آري» يا «نه» دادن ، در بامداد انقلاب اسلامي ، مورد نظر و تأكيد رهبري آن بود . در حقيقت ، 12فروردين 58، نمايشي از يكي از دستاوردهاي انقلاب ايران-آزادي بود كه استقلال كشور رادر برابر هجوم وتهديد بيگانگان تداوم بخشيد.
«آزاديد. لكن با آزادي سرنوشت خودتان را تعيين كنيد.»(7) «اگر [شما مخالفان انقلاب] همراهي [باملت] نكنيد، معلوم مي شود صلاح ملت رانميخواهيد،معلوم مي شود ميخواهيد تفرقه بيندازيد و اجانب را بر ما مسلط كنيد.» (8)
استقلال
تاريخ ملت هاي استقلال يافته،ازاين واقعيت،حكايت دارد كه پيوند تنگاتنگي بين استقلال و آزادي وجود دارد. ملتي كه به حقوق وآزاديهاي خود دست يافته ، بيترديد ميتواند استقلال همه جانبه ي كشور ونظام سياسي خودرا پاس دارد. زيرا رويكردبه مشاركت درعرصه هاي علمي وعملي ، و دفاع از دستاوردهاي ملي ، سبب مي شود تا هيچ قدرت مهاجمي به نفوذ و باج گيري طمع نبندد ونيز گستاخي رويارويي نداشته باشد. كارنامه ي سفارت خانه ها و همچنين تهاجم هاي نظامي ، به دست ميدهد كه بيگانگان به سراغ دولت ها ورژيمهايي ميرفتند وهجوم ميبردندكه پشتوانهي مردمي شان را ازكف داده بودند.
امام خميني، از استقلال به عنوان عاملي ياد ميكند كه به حيات وتاريخ يك ملت، ارزش ميبخشد واو راسربلند مي سازد.
«ما براي حيات زير سلطهِ غير، ارزش قائل نيستيم. ما ارزش حيات را به آزادي واستقلال مي دانيم ...ما با تمام قدرت هايي كه بخواهند تجاوز كنند به مملكت ما ، مبارزه خواهيم كرد...امروز ارادهِ ملت است ، وملت با ارادهِ قوي خود و ايمان به دستورات اسلامي موظف است كه ...با هر قدرتي [استعمارگر] مبارزه كند.»(9)
«بركات اين نهضت زياد بود . بزرگترين بركات ، شكستنِ سد بزرگ رژيم شاهنشاهي و راندن دزدها و چپاولگران از مملكت و قطع اياديِ شرك و نفاق ، وقطع ايادي چپاول گران و نفت خواران [بود...]»(10)
مشاركت زنان
حضور زنان در انقلاب ، هر چند پديدهاي بيسابقه نبوده، و تاريخ جنبشهاي سياسي و اعتراضآميز ملت ايران، از شور وشعور زنان مسلمان ايراني حكايت دارد، اما با توجه به فراگيربودنِ انقلاب، بايد گفت كه آنان الهامبخش همگان بودند. هر زني كه براي اعتراض به استبداد، از خانه بيرون مي آمد، مادر يا همسر و خواهر و دختري بود كه ديگر اعضاي خانواده را به دنبال خود كشانيده بود . مشتهاي گره خوردهي زنان ايراني -كه بوي عفاف وعزت مي بخشيد- پاي مردان ايراني را استوار مي ساخت و گلولههاي خود كامگان را بي ثمر.
امام خميني ، انقلاب و پيروزي آن را وام دار زنان مي شمارد . چراكه آنان سبب تقويت روحيه و انگيزه ي انقلابي مردان شدند.
«اين پيروزي را ما از بانوان داريم قبل از اين كه از مردها داشته باشيم . بانوان محترم ما در صف جلو واقع بودند.بانوان عزيز ما اسباب اين شدند كه مردها هم جرا‡ت و شجاعت پيدا كنند. ما مرهون زحمات شما خانم ها هستيم .» (11)
رهبري فقيد انقلاب، خاضعانه از بزرگواري وفداكاري زنان يادكرده وآنان را سزاوار رهبري مي خواند.«شما رهبران اين نهضت هستيد. بانوان ،رهبر[انِ] نهضت ما هستند. ما دنبالهِ آنها هستيم . من شما را به رهبري قبول دارم وخدمت گزارشمايم.»(12)
زن در نظام استبدادب شاه ، منزلت ومتانت خويش را از كف داده بود وبه صورت خدمت كاري درجهت تمايلات طبيعي و جنسي مردان در آمده بود. مردسالاري -چه در محيط هاي سنتي و چه فضاهاي مدرن -عرصه ي حضور وظهورواستعداهاي انساني زن وبه سخني ديگر ؛نقش زن بودن را از زنان ايراني ستانده بود. محروميت زنان از حقوق انساني و اجتماعي ، و بازدارندگي آنان را تحصيل و تفكر و تطهير روان ، آنان را به گوشههاي خانه يا كلوپ هاي تفريحي كشانده بود . زناني كه ميخواستند در اين ميانه ، بازگشت به خويشتن داشته و بازيچهِ دستها و طعمهي سفرهها نباشند، نه الگويي براي خود مي يا فتند ونه فرصتي براي دستيابي به مقام و منزلت انساني زنان . زن ايراني در عصر پهلوي ، ناگزير بود آخرين مدلهاي پوشش وآرايش را سفارش دهد ودر ايام فراغت ، خودش را با جشنها وقصههاي زنانهاي سرگرم سازد كه او را به ابزاري براي كامروايي مردان در ميآورد. شاه در مصاحبهاي كه با خبرنگار معروف ايتاليايي - «خانم اوريا نافالاچي »داشت ، زن را موجودي فريبا تلقي كردهبود. فريبا بودن يك زن -كه حاكي از تمايل جنسي وكوشش براي خودنمايي است - او را از اينكه عنصري انساني و تأثيرگذار بر روند پيشرفت وتعالي جامعهي خويش باشد، باز مي دارد. چنان كه قضاي خانوادهها دردههي پنجاه نشان ميداد كمتر زني ميتوانست همسر ومادر شايسته وفداكاري باشد. امام خميني، از آن روزگارچنين ياد مي كند:
« زن در دو...[برهه]مظلوم بود. يكي در جاهليت عصربعثت پيامبر اسلام وديگر در جاهليت دورهِ شاه سابق ...به اسم اينكه زن . ظلم ها كردند به زن . زن را از آن مقام شرافت وعزت كه داشت پايين كشيدند...شاه ميگفت : زن بايد فريبا باشد . البته با آن نظر حيواني كه او داشت؛ با آن نظر جسماني ... زن رانظر ميكرد...از مقام انسانيت ، زن را فرو كشيد به مرتبهِ يك حيوان.»(13)
زن شرقي ، نه در خانه و نه در جامعه ، از تربيت وفرهنگ ودانش وبينش كارآمد،بهره ي چنداني نداشت وتمايل به تقليد وازخودبيگانگي اورابه سمت الگوهاي بازاري سوق مي داد.كشف حجاب در دوران پهلوي -كه هرگونه كتاب ورسانه ي خبري واطلاع رسانيِ آزاد وپرورش دهنده ي انديشه ها وانگيزه هاي علمي و معنوي از دسترس مردان وبه ويژه زنان دوربود -يك فاجعهي بزرگ اجتماعي به دنبال داشت .
نزديك به نيم قرن ، زنان ايراني از بستر رشد عقلاني واجتماعي ، وپيشرفت در عرصههاي علم و فناوري محروم شدند و مصرف كنندهي بازار لوازم آرايشيِ سرمايه داري غرب وامريكا بودند. هنر و ادبيات داستانيِ روزگار پهلويها، آينهاي شفاف از بهرهگيري انحطاطي زنان از آزاديِ پوشش و روابط ناسالم جنسي به دست مي دهد. نسلها ي ايراني - كه از كانون هاي خانوادگي بيرون ميآمدند- عناصر خلاق و خدمتگزار به مردم و وطن نبودند ، مگر كساني كه از تربيت سالم برخوردار بودندم از اين رو بود كه رهبر فقيد انقلاب در تحليل موقعيت زنان در رژيم پهلوي چنين اظهار مي دارد:
«[شاه] زن را مثل يك عروسك درست كرد. درصورتي كه زن يك انسان است وآن هم يك انسان بزرگ . زن مربي جامعه است . از دامن زن انسان ها پيدا مي شوند ... اين پدر وپسر [پهلوي اول ودوم ]، و خصوصاً اين پسر آن قدر جنايت كه به زن كردند، به مردان نكردند .» (14)
زن و انتخابات
از منظر سياسي - دينيِ رهبر فقيد انقلاب ، برابري زن ومرد، راي دادن وانتخاب شدن ودستيابي به موقعيتهاي اجتماعي وسياسي ، مغايرتي با شريعت ندارد.آنچه از آن نهي شده ، همانا فساد و انحطاط در گفتار و كردار زنان است كه اختصاص به آنان ندارد و مردان نيز مي بايد پيراسته از حضور فسادانگيز باشند .
« اسلام نظرخاص برشما بانوان دارد... اسلام ...[زنان] را سربلند وسرافراز كرد. اسلام آنها را با مردان مساوي كرد . عنايتي كه اسلام به بانوان دارد بيشتر از عنايتي است كه برمردان دارد... ما مييواهيم زن به مقام والاي انسانيت خودش باشد نه ملعبه [بازيچه ... ] در دست مردها باشد.»( 15)
«زن بايد در سرنوشت خودش دخالت داشته باشد. زنها در جمهوري اسلامي را‡ي بايد بدهند ، همان طوري كه مردان حق را‡ي دارند زنها حق را‡ي دارند.»(16)
تحول روحي ملت
در جاي جاي وطن ، نشانههايي چشمگير و غرورآفرين از تحول روحي و اخلاقي ملت مشاهده ميشد كه پيش از آن به يك آرزوي دست نيا فتني شباهت داشت . نظر به اين دگرگونسازيِ منشها و كوشش، زمينهِ پيروزي انقلاب و تأسيس نظام جمهوري اسلامي را پديدار ساخت ، تحول نظام هم پايهِ تحول روحي ملت نميباشد . بيگمان تداوم چنين تحولي ميتواند ، مشروعيت و تأثيرگذاري نظام بر كشور را به دنبال داشته باشد .
« اين تحولي كه در انسانها پيدا شد، از تحولي كه در اين رژيم پيدا شد بالاتر است . يك روز بود كه اگر يك پاسبان ميآمد در بازار تهران ... ومي گفت كه چهار آبان است وبايد بازارها تعطيل بشوند يا بيرق بزنند ، احدي به خودش اجازه نميداد كه مخالفت كند. در ذهنش وارد نميشد كه با پاسبان مگر ميشود مخالفت كرد ... به هر جاي اين مملكت وقتي كه ميرفتي مردم مقابل قواي انتظامي كه مأمور بودند بكُشند مردم را و دور كنند مردم را ، ابداً اعتنا نميكردند ... اين تحول روحي اعجاب آور است.(17)
در نگاه امام خميني(ره)، تغيير شگرفِ شخصيتي ملت ايران را نميتوان به عوامل اجتماعي و فرهنگي نسبت داد، و خودآگاهي انقلابي را به مقولات ودستاندركاران تبيين آن همه سبب همصدايي و خيزش فراگير دانست . ايشان با به ياد آوردنِ روحيهِ مسلمانان صدر اسلام، تحول روحي ملت ايران را يك پديدهِ غيبي تلقي ميكند كه يك بار ديگر به وقوع پيوست. امام خميني(ره)، با ولي نعمت خواندنِ مردم، در حقيقت ميخواست كه هيچ مصلحتي را بر مصالح ملت ترجيح نداده و همواره رضايت وحمايت آنان را به عنوان يك ذخيرهِ الهي به همراه داشته باشيم. بدين سان است كه تحول روحي ملت استمرار مي يابد و انسجام و همگرايي و مشاركت در تعيين سرنوشت، جايگرين سستي و پراكندگي و سرخوردگي از نظام و انقلاب خواهد شد.
«روحيهِ فداكاري، يعني همان روحيهاي كه در زمان رسول ا...(ص) براي مردم پيدا شده بود ودر ظرف نيم قرن مسلمين را تقريباً بر دنياي آن روز غلبه داد، اين روحيه در ملت ما پيدا شده بود كه خودشان را با شوق و اشتياق مي خواستند فدا كنند. آنچه ما را غلبه داد اين روحيه بود؛ فلسفه نبود، جهانبيني نبود، اسلامشناسي نبود، هيچ اين حرفها نبود. اين روحيه كه در ملت پيدا شد و اين تحركي كه پيدا شد يك مطلب غيبي بود. ... اگر خداي ناخواسته اين روحيه را از دست بدهيم ... ديگر رو به سستي ميرويم .»(18)
پديدار شدنِ روح تعاون در ايام تظاهرات انقلابي مردم، از جمله آثار تحول روح بزرگ آنان است كه امام خميني(ره) از آن ياد كرده است. در حقيقت، همين همدليها و همراهيهاي ملت بود كه سرنوشت ديگري را براي آنان رقم زد.
« اين يك تحول الهي بود... يك تحول ديگري هم كه پيدا شد، اين انسانيت [و جلوه هاي آن] بود... حس معاونت در مردم پيدا شد ... [تظاهركننده ها] از هر جا كه عبور ميكردند، مردم ... آب مي دادند، ساندويچ ميدادند... يكي از دوستان من گفت كه من در تهران ديدم ، در اين تظاهرات [كه] يك پيرزني يك كاسه اي [پول] دستش گرفته ... با او صحبت كردم ، [پيرزن] گفت كه امروز روزي است كه تعطيل است ... ممكن است كه [مردم] بخواهند تلفن كنند، پول خرد نداشته باشند.» (19)
وحدت
همگرايي ملت ايران - چه در ايام مبارزه با استبداد، وچه در دوران تثبيت نظام جمهوري اسلامي - يك ضرورت انكار ناپذير بوده ونبايد با سختگيريها و تنگنظريها، آن را كم رنگ يا محو كرد . شكي نيست كه حفظ تمامي دستاوردهاي انقلاب، مشروط به تداوم وحدت اقشار جامعه ميباشد. امام خميني(ره) از دستاورد وحدت، به «بهترين ثمرات نهضت» تعبيرنموده است و همه ، به ويژه اهل فكر و قلم را دعوت ميكند كه در راه آزادي ملت و استمرار وحدت كوشش كنند. مسؤوليت نويسندگان كه متمايز از تكليف ديگر كسان است ، در واقع به اين دليل ميباشد كه اختلافهاي جامعه از مقالهها آغاز ميشود و از آن پس ذهنها را درمينوردد و صفهاي پيوسته و هم صدا را ميپراكند .
«ما در اين نهضت اخير، آنچه را كه ميتوانيم بگوييم بهترين ثمرات اين نهضت است، اين وحدتي [است] كه حاصل شد بين قشرهاي مختلف ... در سرتاسر ايران تمام طبقات با هم همفكر وهم عقيده و يك صدا، جمهوري اسلامي را ميخواهند ... رمز موفقيت همين وحدت اقشار و وحدت كلمه بود... شما نويسندگان الان تكليف بسيار بزرگي بر عهدهتان هست. پيشتر قلم شما را شكستند... لكن استفاده از قلم در راه آزادي ملت، در راه تعاليم اسلامي بكنيد.»(20)
تشنج آفريني و چماقداري و حمله بردن به دانشگاه و نيزكانون هاي عمومي و خصوصي ديگر - كه به دليل ناهمخواني با فكر و عقيده و مرام و مصلحتِ تشنجآفرينان صورت ميپذيرد - سبب تضعيف ِوحدت ، نظام وانقلاب خواهد گشت . امام خميني(ره)، اين گونه حركتهاي ناشايست و خودسرانه را موجب « آلودگي نهضت » ميشمارد و طرفداران مسلكهاي گوناگونِ فكري و اجتماعي را به مدارا و تحمل براي وحدت فرا ميخوانند. فرجام ناهمگرايي وتكفير يكديگر و حمله به اجتماعاتِ قانوني و فرهنگي ، و بازداشتنِ كسان از اظهار عقيده، فرجامي به جز نابودي همه نيست. امام بر تأكيد بر مجتمع شدنِ نيروهاي وفادار به انقلاب و مردم، در اين باره هشدار ميدهد.
«در دانشگاه گاهي الان ديده ميشود كه يك تشنجاتي واقع ميشود ... امروز روزي نيست كه ما با تشنجات اين[پيروزي] را به هم بزنيم . امروز روزي نيست كه ما با حمله به مراكز عمومي يا به مراكز خصوصي، اين نهضت را آلوده كنيم . امروز روز وحدت كلمه است. همهِ ما، هر كدام در هر راهي كه هستيم، درهر راهي[و هر] مسلكي كه داريم، همه الان بايد مجتمع بشويم تحت يك لوا = [پرچم .] اگر مجتمع نشويم تحت يك لوا، همهِ ما را از بين خواهند برد.»(21)
اتحاد مسلمانان
پيوند ديني ملت ايران با مسلمانان، بستر ساز اتحاد و همدلي گشته وآنان رابه تقوا وتعاون در عرصههاي فرهنگي ، اقتصادي، سياسي و بين المللي بر ميانگيزد. از اينرو همواره استعمارگران سعي در خاموشسازي نداي اتحادطلبانه مصلحان مسلمان، مانند سيد جمالالدّين اسدآبادي داشتهاند. انقلاب اسلامي ايران، افزون بر تغيير و تحول درون مرزي خويش، سبب وحدت برون مرزي مسلمانان شد وبه آنان انگيزه پايداري در جهت عزت و عمران سرزمينهايشان بخشيد رهبر فقيد انقلاب - چه در ايام حج ابراهيمي، و چه در اعياد بزرگ اسلامي و ديدار با مسلمانان جهان - نداي اتحاد ساكنان اقاليم قبله را سر ميداد و آنان را از طرح مسايل تفرقهانگيز بر حذر ميداشت. هر چند دولتها، گاه طرف خطاب امام قرار ميگرفتند، اما مخاطبانِ اصلي پيام اتحادِ بنيانگذار جمهوري اسلامي، مسلمانان بودند. بيگمان از رهگذر همين دعوتگريهاي برونمرزي بود كه انقلاب اسلامي از انزوا درآمده و حمايت امت بزرگ اسلام را جذب كرده، و در دل مستكبران هراس ميافكنده است. عنايت رهبري انقلاب به مسألهِ فلسطين و لبنان، و مبارزهِ خستگيناپذير با صهيونيسم، و تشويق مسلمانان به همراهي با مظلومان جهان اسلام، پرتوي ماندگار از نهضتِ اتحاد طلبانهِ امام خميني بهشمار ميآيد.
«چه شده است كه ايران، اينقدر مورد تهاجم تبليغي واقع شده است و[نيز] تهاجمهاي ديگر؟... آن ها ديدند كه با اين وحدتي كه در ايران پيدا شده است، اين انسجامي كه در ايران پيدا شده است و پرتوش دارد در ساير بلاد مسلمين هم ميرود . اين [اتحاد] خطر بزرگي است كه تمام منافع ابرقدرتها را منهدم ميكند و از بين ميبرد ... آيا اخوت بين مسلمين است كه خداي تبارك و تعالي به آن سفارش فرموده است يا تفرقه بين مسلمين است؟ ما، ملت ايران، دولت ايران، همه ايرانيها دستشان را پيش همه مسلمين دراز ميكنند و از آنها ميخواهند كه به اين ملت بپيوندند و برادري را مستحكم كنند.»(22)
بسيج ملت براي آبادانيِ كشور
روستاها و كشاورزي ايران، بخصوص پس از اصلاحاتِ ارضي شاه، با دشواريهاي گوناگون روبهرو شد. مهاجرت روستاييان، بهويژه نسل جوان و جوياي كار، از طرفي بر فقروخرابي روستاها ميافزود و كشور را به وابستگيِ فزونتر در موادغذايي، بخصوص گندم ميكشانيد و از طرفي ديگر، فرهنگ شهر و زندگي ماشيني و جلوههاي كاذب شهرنشيني، جوانان روستايي را از خود بيگانه ميساخت.
امام خميني، آنگاه كه آيندهِ روشن و سرشار از عزت و عمران كشور را ترسيم ميكرد، ضمن ضرور نماياندنِ كار و تكاپوي شهروندان در تمامي عرصههاي توليد و خودكفايي، استعمارزدايي از اين مرز و بوم را يادآوري ميكرد. به سخني ديگر، هماهنگ با رشد وگسترش كشاورزي و تلاش بهمنظور فراهمآوردن محصولات غذايي كشور، بايد حوزه صنعت را نيز از سلطهِ استكباري رها و مستقل ساخت؛ چرا كه نفوذ و سيطرهي بيگانه در هر عرصهاي، سبب خودباختگي و رويكرد تبهكارانه در ميان نسل نو خواهد شد و جاي جاي ميهن را بهصورت بازاري براي كا لاهاي مصرفي استعمارگران درخواهد آورد.
«برنامهِ ما اين است كه كشاورزي كشور، با تأمين شرايط زندگي دهقانان، همسطح ساير مردم كشور، به حدي برسد كه كليهِ نيازهاي داخلي را برآورده سازد، و صنايع مونتاژ استعماري را كه نتيجهِ آن حداقل سطح زندگي كارگر و افزايش درآمدهاي افسانهاي افرادي معدود شد، به صنايع مستقل و مطابق نيازهاي جامعه تبديل نمايد، و در زمينهِ صنايع زيرزميني مطابق مصالح و نيازهاي داخلي، با رعايت مصالح بشري در سطح جهاني از آنها استفاده شود.»(23)
رهبر فقيد انقلاب در تحليل خود، شعار فريبكارانهِ حاكمان وقت را يادآور ميشود كه به بهانه صنعتيشدنِ ايران، كشاورزي را از بين بردند. اين همه براي اين بود كه توانمندي ملت را از خط توليد وخودكفايي دور سازند و ازآنان عناصري خودبا خته و مصرفكننده بهوجود آورند. محصول اين سياست و سلطه، تضعيف اقتصاد كشور، و تقويت اقتصاد استعمارگران بود كه روندي شتابان گرفته بود.
«اقتصاد ايران به ...[كشاورزي] بستگي داشت، كه ... [بر اثر سياست اصلاحطلبانهِ شاه] از بين رفت. كشاورزي را به ... [بهانهِ] اينكه ما ميخواهيم ... [آن را]صنعتي كنيم ... از بين بردند... [ازآن پس] ما شديم ... بازاري براي خريد كالاهاي امريكا. يعني گندم و ساير حبوباتي كه آنها زيادي داشتند و بايد بريزند به دريا، يا بسوزانند، به ما به قيمت اعلا ميفروختند و پول ما را ميگرفتند.»(24)
در اينجا ميتوان از دشواريهاي كاشت و برداشتِ محصول، و نيز ذخيرهسازي و انتقال آن به بازار فروش ياد كرد. بسا كه براثر كمبود يا فقدانِ وسايل ضروري يا خرابي جادهها و مسيرهاي مالرو و صعبالعبور، محصولات به فروش نرفته و تباه شده است. جهاد سازندگي - كه به همين منظور براساس فرمان امام خميني شكل گرفت - از نهادها و حركتهايي بود كه با بهرهوري از حمايت دولتهاي خدمتگزار و مردمي و بهويژه از رهگذر بسيج داوطلبانهِ مردم در جهت ياري كشاورزان، مددكارآنان گشت.
«امروز، بحمدا... با همت جوانها [ي جهادگر]، وضع روستاها روبه بهبود است. ايران، كشوري است كه بايد كشاورزياش، اساس همه كارها باشد... ان شاءا... جهاد سازندگي بتواند محروميتهايي را كه روستاييان دارند، بهتدريج رفع نمايد.»(25)
امام خميني در بيان دستاورد انقلاب در عرصهِ جهاد سازندگي، از جوانان ايرانيِ مقيم اروپا ياد و تجليل ميكندكه با آهنگ خدمات به روستاييان ستمديدهِ وطن كوشيدهاند.
«جوانهايي كه سابق در مسايل ديگر فكر ميكردند ... از اروپا ميآيند، از خارج ميآيند، زن و مردشان ميآيند براي اينكه در روستاها بروند كمك كنند به روستاييها ... اين حس تعا ون ... يك تحولي است كه اعجازآميز است و آنچه كه هست خداوند تبارك و تعالي انجام داده است.»(26)
خودباوري جوانان
پيشتازانِ انقلاب ايران، كساني بهجز نوجوانان و جوانانِ دانشجو، و نيز ديگر جوانان ايراني نبودند. آنان كه هنوز به انحرافها نگراييده و پليدي بر جان و روانشان يورش نبرده بود، دعوت امام را صميمانه لبيك گفتند. رهبر فقيد انقلاب ضمن ستايش غرورانگيز از استقامت جوانان در رويارويي با استبداد و استعمار، آرزومند پديدآمدن نسلي خدمتگزار از آنان است. تأكيد امام بر ظهور خودباوري در نسل جوان ايراني؛ در جريان انقلاب اسلامي، نمودار دستاورد شكوهمند ديگري از آن است.
«شما جوانان عزيز اثبات كرديد كه ميتوانيد در مقابل قدرتها ايستادگي كنيد و ميتوانيد كشور خودتان را حفظ كنيد ... و فرزندان شما ... ايران و اسلام را بيمه كنند براي هميشه. شما ثابت كرديد كه هرچه را بخواهيد ميتوانيد ايجاد كنيد. شما يك معجزهاي در دنيا به ظهور رسانديد كه آن معجزهِ قدرت الهي بشر بود. شما در مقابل تمام قدرتهايي كه ميخواستند ايران را و ايراني را ببلعند ... ايستاديد.»(27)
رهبر فقيد انقلاب، به روايت تاريج نهضت الهي خويش، به نيروي زوالناپذير جوانان ايراني و نقش اعجازآميز آنان در روند احياي انديشهِ ناب ديني و بازگشت عزت اسلام و آزادي مسلمانان نظر داشته است. نگاهي به كارنامهِ انقلاب، نشان ميدهد كه امام خميني، در مقاطع گوناگون و دشوارخيز، چنانكه درخور اسلام و نيازهاي متنوع حركت انقلابي ملت فداكار ايران ميباشد، از حضور نسل جوان سود جسته است. درهفتههاي نخستين پيروزي انقلاب بود كه امام خميني، جوانان برومند ايراني را مخاطب خويش ساخت و صميمانه آنان را با نفس قدسياش نواخت. «من به همه شما [جوانان برومند] ارادت دارم، شما از خود من هستيد و من هم ازخود شما ... جديت كنيد در تحصيل، جديت كنيد در ياد گرفتن معارف الهيّه، جديت كنيد در اينكه خودتان را خوب بار بياوريد.»(28)
پي نوشت ها
1. صحيفه امام24/7
2. همان،217
3. همان173/6
4.همان، 229/6همان،217
5. همان 433/6
6. همان
7. همان 435
8. همان
9. همان ، 220
10. همان ،231/7
11 . همان
12. همان 132-/7
13. همان، 238
14. همان ، 339
15 . همان، 299-300/6
16. همان
17. همان ، 229
18. صحيفه نور، 242-493
19. همان، 265/7
20. همان، 188/6
21. همان، 188-9
22. همان، 472 -473/15
23. همان، 4/335
24. همان، 10/3
25. همان، 18/258
26. همان، 9/197
27 . همان، 16/76
28. همان، 6/386/6
* منبع : مجله حضور ، ش 47
چكيده
تا زمان وقوع انقلاب اسلامي در ايران، نقش فرهنگ و عناصر فكري و فرهنگي، به ويژه فرهنگ مذهبي، در ايجاد تحوّلات انقلابي و تغييرات اجتماعي چندان مورد توجه نظريه پردازان انقلاب نبود. آنها معتقد بودند: براي ايجاد وضعيت انقلابي، بايد شرايط ساختاري ويژه اي مقدّم بر فشارها يا تحوّلات اجتماعي وجود داشته باشند. انقلاب اسلامي و نقش غيرقابل انكار مؤلّفه هايي مثل فرهنگ، ايدئولوژي و رهبري در صورت بندي انقلاب و فقدان عناصر ساختاري، اين نظريات را به چالش كشيد.اسكاچپول، نظريه پرداز برجسته انقلاب، پس از وقوع انقلاب اسلامي ايران، مقاله اي با عنوان «حكومت تحصيلدار و اسلام شيعه در انقلاب ايران» منتشر كرد و اعتراف نمود: انقلاب ايران نظرياتش را در خصوص علل انقلابات اجتماعي زير سؤال برده است.
مكتب ماركسيسم هم در تحليل پديدههاي اجتماعي، به نوعي جوهرگرايي معتقد بود و همه تحوّلات را برخاسته از يك علت به نام «اقتصاد» مي دانست. ولي ماهيت ديني انقلاب ايران انديشه ماركسيسم ارتدوكس را زير سؤال برد و موجب تجديدنظر جدّي در آن شد; زيرا انقلاب ايران اولا، داراي مناسبات اقتصاد سرمايه داري نبود. ثانياً، طبقه بورژوا پرولتارياي صنعتي نداشت. ثالثاً، انقلاب از ماهيت اقتصادي برخوردار نبود. رابعاً، ايدئولوژي و فرهنگ شيعي به رهبري روحانيت در شكل گيري آن نقش مهمي داشت. در نتيجه، رهيافتهاي جديدي براي تحليل اين پديده به وجود آمد كه از جمله، «ماركسيسم فلسفي»، «ماركسيسم ساختارگرا» و «فراماركسيسم» بود.
از اين رو، پس از وقوع انقلاب اسلامي و انقلابهاي آمريكاي لاتين، گروه جديدي از نظريهها شكل گرفتند كه ويژگي مشترك همه آنها اذعان به ناكارامدي نظريههاي موجود بود. انقلاب اسلامي آنها را واداشت تا به نقش مؤلّفه غيرقابل انكار فرهنگ و ايدئولوژي توجه كنند. جان فوران مهم ترين نظريه پرداز اين نسل است.
مقدّمه
انقلاب اسلامي نه تنها شالوده يك نظام 2500 ساله را در هم ريخت، بلكه عرصه اي جدّي بود براي آزمون نظريههاي رايج و مرسوم در علوم اجتماعي و انقلاب. اين انقلاب تنها به دگرگوني ساختار سياسي اجتماعي و اقتصادي يك رژيم اكتفا نكرد، بلكه در شالوده دانش اجتماعي نيز لرزه افكند و توجه نظريه پردازان علوم اجتماعي را نيز به خود جلب كرد; زيرا تا زمان وقوع انقلاب اسلامي در ايران، نقش عناصر فكري ـ فرهنگي، به ويژه فرهنگ مذهبي، در ايجاد تحوّلات انقلابي و تغييرات اجتماعي چندان مورد توجه نظريه پردازان انقلاب قرار نگرفته بود.از اين رو، مطالعه اين مسئله كه انقلاب اسلامي در زمينههاي گوناگون چه تأثيراتي بر نظريات علوم اجتماعي داشته است، ضروري به نظر مي رسد.
ساختارگرايان
همزمان با وقوع انقلاب اسلامي ايران، نظريههاي ساخت گرايانه، ديدگاههاي رايج و حاكم در حوزه جامعه شناسي انقلاب بودند، ساختارگرايان معتقد بودند: براي ايجاد وضعيت انقلابي، بايد شرايط ساختاري ويژه اي مقدّم بر فشارها يا تحولات اجتماعي وجود داشته باشد. آنها تجزيه و تحليل خويش از انقلاب را بر ابعادي همانند ساختارهاي دولت، فشارهاي بين المللي، جامعه دهقاني، نيروهاي مسلّح و رفتار نخبگان متمركز كرده اند و نقش چنداني براي مؤلّفه هايي همچون ايدئولوژي، فرهنگ، رهبري و به طور كلي، كارگزاران تاريخي قايل نبودند.انقلاب اسلامي ايران نظريههاي ساختاري را به چالش كشيد; همان گونه كه افرادي مانند اسكاچپول، اين مسئله را اذعان كرده اند. اين چالش موجب شد آنان در نظريههاي خود عقب نشيني كنند; سپس با تمسّك به نظريه ساختاري خود، به تفسير مجدّد نظريه هايشان پرداختند1 و در نهايت، انقلاب اسلامي باعث تحوّل در اين نظريهها گرديد; همان گونه كه جانسون مي گويد: ابتدا تحوّل فرهنگي ايجاد مي شود. تحوّل فرهنگي موجب نوسازي و دگرگوني سياسي مي گردد و اين دگرگوني به جنبش نوين اجتماعي منجر مي شود.2
انقلاب اسلامي ايران و نقش غيرقابل انكار مؤلّفه هايي همانند فرهنگ، ايدئولوژي و رهبري در صورت بندي تحوّل انقلابي ايران، ساختارگرايان را به تجديدنظر در ديدگاههاي خود واداشت. فقدان عنصر روستايي در انقلاب ايران، براي الگوهاي ساختاري و سازماني ولف، پيك و اسكاچپول چالشي عمده محسوب مي شد. فرهنگ و ايدئولوژي، به ويژه در قالب مذهبي، در پيروزي انقلاب ايران نقشي بسيار فراتر از توجه ناچيزي كه نظريه پردازان ساختارگرا به آن مبذول داشته اند، ايفا كرد.3
همچنين فقدان نسبي نيروهاي مسلّح و استراتژي اعتصابهاي عمومي و تظاهرات گسترده و آرام از جمله ويژگيهاي انقلاب اسلامي ايران است كه با پيش فرضهاي هيچ يك از نظريه پردازان ساختاري در خصوص چگونگي پيروزي انقلاب ما همخواني ندارد.
در نتيجه، همان گونه كه جان فوران توضيح داده است، موضوع «نظريه اجتماعي» در دهه 1980 ميلادي اين شد كه آيا انقلاب ايران را بايد به عنوان يك پديده منحصر به فرد بر خلاف ساير انقلابها مورد بررسي قرار داد، يا اينكه علت انقلابها را بايد در پرتو شواهد ايران مجدّداً مورد مداقّه قرار داد؟ در واقع، انقلاب ايران عنصر «ايدئولوژي» را، كه در نظريههاي انقلاب به آن توجه نشده است، به كانون نظريه پردازي بازگرداند و نياز به بازنگري جدّي در نظريههاي انقلاب را در پرتو واقعيت خود مطرح ساخت.4
ماركسيسم و انقلاب اسلامي
يكي از مهم ترين نظريه هايي كه در بطن روايت مدرنيته، به تبيين و تحليل تحوّلات اجتماعي ـ سياسي به ويژه انقلاب ها، مي پرداخت ماركسيسم بود. «ماركسيسم ارتدوكس» همانند «مدرنيته» در تحليل پديده ها، به نوعي جوهرگرايي معتقد بود و همه تحوّلات را برخاسته از يك علت به نام «اقتصاد» مي دانست. در اين نگرش، روابط توليد، ابزار توليد و شيوه توليد، هويّت اصلي و زيرساخت تحوّلات به حساب مي آمد و ساير حوزههاي بشري به عنوان ساختهاي رويين و فرعي قلمداد مي گرديدند. در ميان پديدههاي اجتماعي ـ سياسي، انقلاب نيز با تمام اجزا و عناصرش، ماهيتي كاملا اقتصادي به خود مي گرفت و در هيچ قالب و الگوي ديگري نمي گنجيد و اين اقتصاد بود كه سمت و سوي انقلاب را مشخص مي كرد و بدان هويّت مي بخشيد.انقلاب اسلامي ايران حدّ فاصل دوره مدرنيته و پست مدرنيسم به وقوع پيوست. در رهيافت بسياري از نويسندگان و گروههاي سياسي، اين انقلاب در گفتمان ماركسيسم مي گنجيد. از ميان متفكّران خارجي مايكل فيشر، ريچارد كاتم، نيكي كدي و از جمع مبارزان سياسي دوره پهلوي، گروههاي چپ ايراني، همچون حزب «توده» و «سازمان مجاهدين خلق ايران»، «اقتصاد» را عامل سرنگوني رژيم پهلوي مي دانستند، با اين تفاوت كه برخي از نويسندگان خارجي اقتصاد را در ارتباط با مسائل ديگري مطرح مي كردند، اما چپهاي ايراني آن را مطلق مي پنداشتند. با اين همه، ماهيت ديني انقلاب ايران، انديشه ماركسيسم ارتدوكس را زير سؤال برد و با ردّ آن، موجب نسبيت و تجديدنظر جدّي در آن گرديد; زيرا انقلاب ايران در حالي به وقوع پيوست كه:
اولا، اين كشور داراي مناسبات اقتصاد سرمايه داري نبود.
ثانياً، طبقه اي به نام «بورژوا» و «پرولتارياي صنعتي» نداشت.
ثالثاً، انقلاب ايران از ماهيتي اقتصادي برخوردار نبود و هر كس با هر عقيده و هر منفعتي در آن شركت جست.5
رابعاً، ايدئولوژي و فرهنگ شيعي به رهبري روحانيت در شكل گيري آن، نقش مهمي داشت.
ناكام ماندن و بن بست نظريه «ماركسيسم ارتدوكس» در تحليل پديدههاي اجتماعي ـ سياسي به ويژه انقلاب اسلامي ايران، موجب گشت تا طرف داران چپ (داخلي و خارجي) با رهيافتهاي جديدي به مطالعه اين پديده شگرف بپردازند. ماركسيسم فلسفي، ماركسيسم ساختارگرا و فراماركسيسم، از جمله گرايشهاي عمده اي بودند كه از اين دوران به بعد كوشيدند تا انقلاب در ايران را با نگرشي نو تحليل كنند.6
در گرايش اول، عده اي كوشيدند با استفاده از بحثهاي «گرامشي»، به عنصر ايدئولوژي در بررسي انقلاب اسلامي توجه كنند.7
در ماركسيسم ساختارگرا، كه يكي از رايج ترين ديدگاهها در عرصه جامعه شناسي انقلاب است، عقيده بر اين بود كه اين ساخت داراي پتانسيل علّي است و مي تواند علت تغيير و تحوّلات اجتماعي قرار گيرد. البته اين ساخت، انحصاري در اقتصاد ندارد و مي تواند هويّتي سياسي يا فرهنگي به خود گيرد. در اين زمينه، اثر خانم تدا اسكاچپول درخور توجه است.
در گرايش فراماركسيستي، رابطه طولي و علّي به هم ريخت و با زير سؤال رفتن دولت و طبقه پيشتاز انقلاب، بحث از ايدههاي مختلف، هويّتهاي متمايز و گروهي متفاوت با ارزشهاي گوناگون و نيز همزيستي مسالمت آميز آنها به ميان آمدند.8
نظريه اسكاچپول
مهم ترين متن ناظر به نظريه اسكاچپول در خصوص انقلابات اجتماعي، كتاب دولتها و انقلابات اجتماعي است. او معتقد است: انقلاب اجتماعي، تنها در جوامع كشاورزي نسبتاً ثروتمند، كه در گذشته تحت سلطه كشورهاي استعمارگر نبوده اند، به وجود مي آيد. همچنين جوامعي كه شاهد انقلاب اجتماعي بوده اند از نظر نظام حكومتي، بر تشكيلات ديوان سالاري متمركز بوده اند.9 در نتيجه، انقلابات اجتماعي به نظر اسكاچپول، صرفاً در جوامع ديوان سالار كشاورزي اتفاق افتاده اند. اسكاچپول بر اين نظر است كه اگر اين جوامع در صحنه بين المللي، در رقابت شديد نظامي ـ تسليحاتي وارد شوند، با بحرانهاي سياسي ـ اجتماعي در داخل مرزهاي خود روبه رو مي شوند و موقعيت انقلابي در نتيجه پيدايش بحرانهاي سياسي و نظامي در دولت و در طبقات مسلّط، گسترش مي يابد.از نظر اسكاچپول، جوامع مقابل انقلاب در صورت ورود به رقابتهاي تسليحاتي بين المللي، با سه بحران اساسي در حكومت خود مواجه مي شوند:10
1. عدم توانايي دولت مركزي براي اداره امور كشور;
2. طغيان طبقات پايين جامعه، به ويژه روستاييان و كشاورزان;
3. اتحاد رهبران و گروههاي سياسي مختلف به منظور پديد آوردن نظامهاي انقلابي.
اسكاچپول معتقد است: نقطه شروع انقلاب، ورود يك كشور داراي ساخت اجتماعي ديوان سالار كشاورز به رقابتهاي نظامي و تسليحاتي بين المللي است.11
تأثير انقلاب اسلامي بر نظريه اسكاچپول
با تطبيق نظريه اسكاچپول بر مورد انقلاب اسلامي ايران، مشخص مي شود كه برخي از اصول نظريه وي با واقعيات انقلاب ايران، در تعارض آشكار است:اول. جامعه ايران قبل و هنگام وقوع انقلاب يك جامعه كشاورزي نبود; زيرا كشاورزي اهميت خود را از دست داده بود و شيوه توليد از اواسط قرن بيستم بيشتر بر مبناي اصول سرمايه داري بود.
دوم. دولت ايران از جانب دولتهاي قوي تر و سرمايه داري جهاني، آن قدر تحت فشار نبود كه مجبور به آغاز سريع نوسازي و مدرنيزاسيون باشد. ارتش ايران در هيچ فعاليت نظامي درگير نبود و بنابراين، از شكست نظامي تجربه اي نداشت. در عين حال، ارتش در هيچ گونه فعاليت نظامي كه بتواند قدرت آن را به عنوان دستگاه سركوب كاهش دهد، درگير نبود.
سوم. وضعيت روستاها و نقش دهقانان با آنچه اسكاچپول توضيح داده است كاملا متفاوت بود; زيرا «اصلاحات ارضي» ساخت و بافت روستايي جامعه ايران و اقتدار زمين داران را كاملا تحت تأثير قرار داده بود.
چهارم. انقلاب اسلامي ايران نظريه اسكاچپول و به صورت عام، همه نظريات ساختگرا را، كه بر غيرارادي بودن وقوع انقلاب تأكيد دارند، با چالش اساسي مواجه ساخت.12
و بالطبع، اين چالش اساسي، تحليل اسكاچپول ـ و به طور كلي، همه نظريه پردازان ساختگرا در خصوص نقش ناچيز عواملي مانند فرهنگ، ايدئولوژي، رهبري و به طور كلي، نقش كارگزاران و عنصر آگاهي آنها در شكل دهي به تحوّل انقلابي ـ را زير سؤال برد.13
اسكاچپول پس از وقوع انقلاب اسلامي ايران، مقاله اي با عنوان «حكومت تحصيلدار و اسلام شيعه در انقلاب ايران» در سال 1982، منتشر ساخت. وي در اين مقاله اعتراف كرد كه انقلاب ايران نظرياتش را در خصوص علل انقلاب اجتماعي، زير سؤال برده است.14
اين مقاله از يك سو، مشكلات الگوي ساختاري اسكاچپول را براي تبيين انقلاب نشان مي دهد و از سوي ديگر، از اين حكايت دارد كه با وجود تفاوت فاحش واقعيات انقلاب ايران و ديدگاههاي نظري اسكاچپول، وي همچنان به چارچوب ساختار خود وفادار مانده است.
از مقايسه آنچه اسكاچپول در اين مقاله در خصوص انقلاب ايران گفته و ديدگاههاي او در كتاب مهمش، دولت و انقلابهاي اجتماعي، كه پيش از انقلاب ايران نوشته است، مي توان سه تغيير و تحوّل عمده در ديدگاههاي ساختاري او مشاهده كرد; تغييراتي كه تحت تأثير مستقيم واقعيات انقلاب ايران ايجاد شده اند:
اول. ماهيت رژيم شاه و موقعيت اين رژيم در جامعه ايران و نيز جايگاهش در جامعه بين المللي موجب شد اسكاچپول نظريه اش را در خصوص ساختار جوامع مستعد انقلاب تصحيح كند; زيرا او در كتاب خود، صرفاً جوامع ديوان سالار كشاورز را زمينه ساز بروز انقلاب مي دانست، در حالي كه در مقاله اخير خود، دولتهاي تحصيلدار را نيز به جوامع ديوان سالار كشاورز، به عنوان رژيم هايي كه در مقابل شورشهاي اجتماعي آسيب پذير و مستعد انقلاب اجتماعي هستند، اضافه مي كند.15 او در واقع، كوشيده است تا وقوع انقلاب ايران را، كه از لحاظ نظري در نظريه اش نمي گنجد، نيز تبيين كند.16
دوم. نقش اساسي طبقات متوسط شهري و نيز مراكز عمده شهري در شكل دهي به مخالفتها عليه رژيم شاه، او را وادار كرد تا در نظريه خود در خصوص «طبقات انقلابي و مراكز اساسي شورش و انقلاب» تجديدنظر كند. وي در نظريه اش، شورش و طغيان وسيع طبقات پايين جامعه و به ويژه روستاييان و كشاورزان را از عوامل اصلي ايجاد انقلاب معرفي كرده است، در حالي كه پس از انقلاب اسلامي، اعتراف مي كند كه در انقلاب ايران، اجتماعات روستايي و دهقاني پايه قيام مردمي را تشكيل نمي دادند، بلكه به جاي آن، مخالفت عليه شاه در مراكز عمده شهري متمركز بود.17
سوم. انقلاب ايران اسكاچپول را مجبور مي كند كه از موضع ساختاري و جبرگرايانه خود در خصوص وقوع انقلابات اجتماعي، تا حدي عقب نشيني كند و برخي تجديدنظرها در آن صورت دهد. او در كتاب خود تأكيد مي نمايد: «انقلابها ساخته نمي شوند; آنها به وجود مي آيند.»18 ولي وي اعتراف مي كند كه انقلاب ايران در چارچوب نظريه جبري او جاي نمي گيرد. «اگر در واقع بتوان گفت كه يك انقلاب در دنيا وجود داشته كه به طور عمده و آگاهانه توسط يك نهضت اجتماعي توده اي "ساخته" شده است تا نظام پيشين را سرنگون سازد، به طور قطع، آن انقلاب، انقلاب ايران عليه شاه است... انقلاب آنها (مردم ايران) صرفاً نيامده، بلكه به صورت آگاهانه و منطقي ساخته شده، علي الخصوص در مراحل اوليه آن; يعني: سرنگون ساختن رژيم سياسي قبل.»19
اعتراف اسكاچپول به ارادي و آگاهانه بودن وقوع انقلاب اسلامي ايران، او را مجبور مي كند كه عوامل ديگري را براي تبيين انقلاب ايران مطرح كند. اين عوامل عبارتند از: مؤلّفه هايي همچون فرهنگ، ايدئولوژي و رهبري; يعني دقيقاً همان عواملي كه اسكاچپول و همه نظريه پردازان ساختارگرا تلاش مي كنند تا با تأكيد بر غيرارادي و جبري بودن وقوع انقلابات اجتماعي، نقش آنها را در صورت بندي و ايجاد وضعيت انقلابي، بسيار ناچيز جلوه دهند.
اسكاچپول مي گويد: «اين انقلاب قابل توجه، همچنين مرا وادار مي سازد تا به درك خود در قبال نقش بالقوّه و محتمل سيستمهاي عقايد و ادراكهاي فرهنگي، در شكل بخشيدن به كنشهاي سياسي، عمق و وسعت بيشتري ببخشم.»20
در نتيجه، انقلاب ايران، اسكاچپول را به سوي تفكر مجدّد در مفاهيم اساسي انقلاب اجتماعي و بررسي نقش عناصر «ايدئولوژي» و «فرهنگ» در كنار عناصر ساختاري، همانند «ساخت دولت» و «طبقات اجتماعي» و نيز «فشارهاي بين المللي» سوق داد.21
«به طور كلي، اسكاچپول در بررسي انقلاب ايران، از الگوي خويش در مورد انقلابهاي اجتماعي فاصله زيادي مي گيرد، اما هم چنان تلاش مي كند كه روش ساختارگرايانه خود را در بررسي تحوّلات اجتماعي حفظ كند»;22 بدين صورت كه با وجود نقش اراده و آگاهي و نيز «عناصري چون ايدئولوژي، رهبري، فرهنگ و به ويژه فرهنگ مذهبي در مورد انقلاب اسلامي ايران، در ايجاد جنبشهاي انقلابي، مي كوشد كه اين عوامل را در چهارچوب عوامل ساختاري خاصي قرار دهد. در واقع، او معتقد است: اين عوامل غيرساختاري هنگامي مي توانند موجد حركتهاي انقلابي و تنشها و قيامهاي وسيع مردمي باشند كه در درون چارچوبها و ساخ�%A