انقلاب اسلامي و حضور فعال
در نشست هاي وزراي خارجه
مقدمه:
چنانكه در سير مسير انقلاب اسلامي در تعامل با يكي از مهمترين سازمانهاي بين المللي يعني «سكا» يا « OIC» اشاره شد و در مورد پيشينه آن در قبل از انقلاب اسلامي نيز نكاتي تقديم شد، متأسفانه شاهد حضور چندان فعال ايران نبوده ايم، لكن در اجلاس نشست هاي وزراي خارجه چطور؟ اين موضوع را در اين مقاله تقديم شما مي نماييم.
1989 و موفقيت انقلاب در OIC
فعاليت ديپلماتيك نمايندگان فرهنگي و سياسي اقدامي ايران در هجدهمين نشست وزراي خارجه كشورهاي اسلامي جداً موفقيت آميز بود زيرا:
اولاً- فعاليت ديپلماتيك ايران با حضور در اين اجلاس پاسخ توطئه كشورهايي همچون دشمنان انقلاب و ايران مثل عراق گرديد.
ثانياً: تلاش هاي ايران سبب شد نويسنده كتاب «آيات شيطاني»، سلمان رشدي رسماً به عنوان مرتد شناخته شود و اين مساله دقيقاً با ديدگاه مسوولان بلندپايه انقلاب اسلامي در مورد خنثي كردن توطئه فرهنگي غرب عليه مباني اعتقادي مسلمانان هم جهت بود.
فعاليت ديپلماتيك ايران با حضور در اين اجلاس پاسخ توطئه كشورهايي همچون دشمنان انقلاب و ايران مثل عراق گرديد
يازدهمين نشست و موفقيت انقلاب در OIC
علاوه بر حضور ايران در اجلاس دهم وزراي خارجه كه در مراكش و در شهر فارس برگزار شد و به دليل فاصله كم آن با پيروزي انقلاب اسلامي ايران از اهميت ويژه اي برخوردار بود. انقلاب اسلامي ايران، دومين تجربه اش را با حضور در يازدهمين نشست وزراي خارجه كشورهاي اسلامي ايفاء نمود و در اين اجلاس نيز موفقيتش از جهت هاي مختلف قابل توجه است: يكم- موفقيت ايران در كسب موافقت و رضايت ساير كشورهاي اسلامي براي محكوميت دولت ايالات متحده آمريكا در تجاوز نظامي اش عليه دولت ايران و اين موفقيت بزرگ در سايه حضور فعال ايران بود.
دوم. فراهم شدن موقعيت مناسب براي حضور آتي جمهوري اسلامي ايران در اجلاس هاي بعدي بدليل درك مشهود و حضوري نتايج مشاركت توسط خود انقلاب، هرچند عراق نيز با تلاش فراوان موفق شد اجلاس بعدي را در كشور خود ميزباني كنند.
نتيجه گيري
از مطالب ارائه شده مي توان اينگونه نتيجه گرفت كه: اولاً: چنانچه بعد از انقلاب اسلامي ،حضور ايران در كنفرانس همچنان با ديپلماسي قويّ و فعال ادامه يابد و صبورانه پيگيري مواضع انقلاب را بنمايند قطعاً مانع تحركات رژيم هاي غرب يا شرق و بويژه آمريكا خواهد بود. ثانياً: ايران به عنوان يكي از موثرترين كشورها در تأسيس OIC از جايگاه خاص برخوردار است و انقلاب ايران با عدم شركت فعال در واقع به معناي از دست دادن تريبون مناسب براي حل و طرح مسايل مدنظر انقلاب است. ثالثاً- مجمع فقه اسلامي به عنوان يكي از تأسيسات مهم كه ايران در تأسيس و پي گيري تقويت آن نقش اساسي ايفاء كرده و به عنوان نهادي علمي در پايه ريزي مباني اسلام كه در راستاي تبليغ و صدور انقلاب اسلامي و تفكر آن جداً موثر است، مي تواند سكوي خوب و مطمئني جهت فعال سازي بيشتر ديپلماتيك انقلاب ايران تلقي شود.
زهروي
دانشجوي دكتري دانشگاه تهران
منابع و ماخذ
1- منشور سازمان كنفرانس اسلامي OIC
2- صورت مشروح مذاكرات مجلس برسي نهايي قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران.
3- بيانيه قاهره درخصوص حقوق بشر در اسلام (مصوب نوزدهمين نشست وزراي خارجه كنفرانس اسلامي) و قطعنامه شماره p – 19/49-1990)
4- بيانيه حقوق و مراقبت از كودك در اسلام (مصوب هفتمين كنفرانس سران اسلامي به موجب قطعنامه شماره c-7/16-1994)
5-كنوانسيون حقوق كودك سازمان ملل متحد در سال 1989 .
6-سازمان كنفرانس اسلامي ، فرزاد ممدوحي.
7- رسايل فقهي علامه جعفري ( مقاله مقايسه اعلاميه حقوق بشر اسلام و غرب )
8- بررسي خلائ هاي قانوني حقوق كودك .طوبي شاكري گلپايگاني.
9 - بيانيه داكا درخصوص حقوق بشر در اسلام (مصوب چهاردهمين نشست وزراي خارجه كنفرانس اسلامي در دسامبر 1983)
10- حقوق بشر ، آيت الله جوادي آملي .
تنظيم براي تبيان: عطاالله باباپور
انقلاب اسلامي و كارآمدي سياست نه شرقي و نه غربي
تحول همه جانبه اي كه انقلاب اسلامي به رهبري امام خميني(ره) در دنيا به وجود آورد، اين باور را در اذهان جهانيان ايجاد كرد كه اسلام به عنوان يك مكتب آسماني مي تواند مهم ترين تحولات جهاني را رقم زده و براي پرسش هاي عصر جديد و مديريت جوامع، نسخه هاي شفابخشي را ارائه نمايد كه نتيجه تاثير افكار جاودانه انديشه هاي سياسي و ديني و نيز عملكرد اين تاثيرات در دوران كوتاه عمر مباركشان در بعد از انقلاب، به صورت عملي بسيار كوتاه، اما درخشان و با ارزش بود. اثرات عميق انديشه هاي امام تنها در بعد نظري و فكري، مهمور نگرديده بلكه; در بعد عملي حتي موثرتر هم بوده است و توانسته معادلات موجود در نظام بين الملل را دگرگون ساخته و اعمال و رفتار و روابط موجود اين سيستم هاي بين المللي و مقتضيات حاكم بر نظام بين الملل را به چالش كشاند. امام (ره) توانسته جسارت و شهادت انتقاد كردن در برابر قدرت ها را به ديگر رهبران جهان و ديگر كشورها انتقال دهد و عملكرد نظام بين المللي را زير سوال برند. سياست نه شرقي و نه غربي يكي از اصولي است كه سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران بر آن تاكيد دارد. در اين مقام سعي خواهد شد در تبيين علي شعار نه شرقي نه غربي، به مثابه اصل اساسي حيات انقلاب اسلامي، مطالعاتي انجام پذيرد و حاصل آن در قالب فرضيه شعار نه شرقي و نه غربي، استراتژي كلان سياست خارجي جمهوري اسلامي است كه موانع و مشكلات و فرصت هاي عديده اي را در پيشگاه ملت مسلمان ايران قرار داده است. سياست خارجي از ديدگاه اسلام و اصول و مباني آن از منظر قرآن در اسلام; نوعي از سياست كه در چارچوب يك سياست جهاني مبتني بر رسالت جهاني است، تبيين مي گردد. اسلام معتقد است بايد يك حكومت واحد جهاني تحت بيرق اسلام به وجود آيد. بايد توجه داشت كه اين اسلام در جزيره العرب بر پيامبر عرضه شد و براي معرفي آن به ساير بلاد، نياز به زمان و روش هاي مختلف معرفي بود امروزه نيز اسلام جهاني نشده است لذا كشورهاي اسلامي بايد براي اداره كشورشان و اشاعه اسلام از شيوه و سياست هايي استفاده كنند كه از آن به سياست خارجي اسلامي تعبير مي شود. به گزارش فارس، سياست خارجي اسلامي عبارت است از مجموعه خط مشي ها، تدابير، روش ها و انتخاب مواضعي كه دولت اسلامي در برخورد با ساير كشورهاي جهاني در چارچوب اهداف كلي اسلام و احكام اسلامي در جهت اشاعه فرهنگ و قانون غني اسلامي و رسيدگي به امور مسلمين اعمال مي گردد. در اين رابطه در سوره اعراف آيه 158 خطاب به پيامبر قرآن مي فرمايد: قل يا ايها الناس اني رسول الله اليكم جميعا. يعني بگو اي مردم، من پيام آور و فرستاده خدا به سوي همه شما هستم. در واقع من قانوني آوردم كه تعلق به همه مردم دارد، نه فقط به مسلمان ها و مردم جزيره العرب، قانوني كه حقوق همه ملت ها، رنگ ها، نژادها و قوم ها را به يكسان رعايت مي كنند و تنها ملاك برتري ملت ها و افراد بر يكديگر تقواي الهي است. اصول و مباني چنين سياست خارجي برپايه آيات و احكام قرآني بر چند محور كلي قابل تقسيم است:
1- روابط با اهل كتاب
2- روابط با غير اهل كتاب
3- شوراي كلي، پيرامون روابط خارجي
4- جنگ و صلح در اسلام
در زمينه روابط مومنان با اهل كتاب، مي توان موارد زير را از مضامين آيات الهي استخراج كرد:
1- اهل كتاب نيز مانند خود مومنان از دو گروه مومن و فاسق تشكيل شده اند. (سوره آل عمران آيه 11
2- تجويز ايجاد رابطه صحيح و منطقي با اهل كتاب مومن و صالح (سوره آل عمران آيه 113 و 114) در بخش ديگر قرآن در برقراري ارتباط با ديگر كشورها و در احتراز از اينكه از دوستي با بيگانگان غيرمسلمان افراط كنيم; توصيه مي كند كه نبايد در ابراز عواطف و دوستي و ارتباط با بيگانگان چنان افراط كنند كه حتي حاضر شوند، آنان را سرپرست امور خود قرارداده و كارهاي خود را به دست آنان بسپارند.
3- توصيه برخورد ملايم با عموم اهل كتاب مومن و صالح (سوره آل عمران آيه 114 و 113)
4 -توجه به اينكه اهل كتاب هرگز از تلاش در راه قبولاندن آراي خود به مسلمانان دست بردار نيستند. (سوره بقره آيه 12) نتيجه اينكه هرگونه استراتژي سياست خارجي انقلاب اسلامي در قالب نظام جمهوري اسلامي، بايد در چارچوب اين اصول تنظيم و هدايت شود. سياست نه شرقي نه غربي، صدور انقلاب اسلامي فقط مصالح ديني و منافع ملي و... در جمهوري اسلامي ايران مبتني بر اصولي است مانند:
1- شناسايي اعتباري سرزمين جغرافيايي و دولت ها تا رسيدن به تشكيل حكومت واحد جهاني
2- اصل دعوت
3- اصل حفظ دارالاسلام (ام القري)
4- اصل نهي از ولايت كفار (نفي سبيل)
5- اصل جهاد
انقلاب اسلامي و ناملايمات بين المللي
انقلاب اسلامي ايران پيش از پيروزي و پس از پيروزي، درگير سلسله اي از مشكلات و موانع اساسي قرارداشته كه ريشه اصلي آن سلطه و نفوذ بيگانگان بر پيكره ساخت قدرت سياسي و تقويت استبداد داخلي بود. يكي از دستاوردهاي مهم انقلاب اسلامي، طرح شعارهايي بود كه به نفي سلطه بيگانگان منجر مي شد. پس از پيروزي انقلاب اسلامي، انزواگرايي جاي خود را به انزواستيزي داد و بر سياست نه شرقي و نه غربي تاكيد شد. البته برداشت نادرستي كه برخي از اين اصل دارند اين است كه، باتوجه به اينكه بر نظام بين الملل كفر حاكم است و بسياري از كشورها، بخصوص كشورهاي پيشرفته صنعتي كه ميانه خوبي با دين ندارند، بهتر است هيچ گونه رابطه اي با آنها نداشته باشيم و مرزهايمان را بر تمام جنبه هاي فرهنگي، اقتصادي، سياسي و اجتماعي آنان ببنديم; در حالي كه حضرت امام با استفاده از اصل دعوت كه به عنوان اولين اصل در سياست خارجي اسلام، مطرح كرده است كه باحضوري بسيار فعال و گسترده در تمام زمينه ها، با تمامي كشورها، رابطه مسالمت آميز (نه گرگ و ميش) برقراركنيم (بجز رژيم صهيونيستي و كشورهايي كه مفهوم رابطه متقابل عادلانه را درك نمي كنند) و با تقويت جنبه هاي مختلف سياسي، اجتماعي، فرهنگي و حتي اقتصادي، با استفاده از مباني اسلامي بتوانيم جامعيت و برتر بودن دين اسلام و قوانين سعادت آفرين آن را به جهانيان بشناسانيم. چگونه انقلاب اسلامي مي توانست هم شعار صدور انقلاب را دنبال كند و هم قطع رابطه با جهان داشته باشد. اسلام با چه وسيله اي مي توانست انقلاب را صادر نمايد يا اينكه چگونه مي توان با برقراري رابطه حتي با كشورهاي غيرمسلمان و لائيك، بتدريج در ميدان عمل، مي توان مصلحت اسلام را كه جهاني شدن آن است مورد توجه قرار داد تا منافع ملي كشورمان به عنوان ام القري تامين شود. انقلاب اسلامي، با طرح مجدد قرآن و سنت منادي وحدت اسلامي براي ساختن زندگي بشر در جهان اسلام است. بنابرگفته امام راحل جمهوري اسلامي ايران مايل است براساس حفظ وحدت و حمايت از منافع كشورها و ملتهاي اسلامي آنان را در مشكلات ياري نمايد و در بروز حوادث تحميلي، سياسي، نظامي از ناحيه استكبار جهاني، با قدرت و نفوذ خود، آنها را رفع نموده و در جهت كنترل و نفس سلطه سياسي شرق و غرب برنامه هاي دقيق و قوي ارائه دهد. حال چگونه اين پيام به گوش مسلمانان و جهانيان مي رسيد؟ و چه تدبيري لازم بود انديشيده شود؟ پاسخ عبارت است از صدور انقلاب، زيرا; انقلابي كه برپايه مايه هاي فكري فرهنگي نضج گرفته و رشد يافته، به جهت احساس رسالت انقلابي و وظيفه شرعي و انساني كه براي خود مي بيند براي نشر و ترويج انديشه هاي خود اقدام خواهد نمود و اين مفهوم، يعني; صدور انقلاب. صدور افكار و انديشه هايي كه انقلاب اسلامي براساس آنها و براي آنها صورت گرفته است، كسب استقلال و آزادي با تكيه بر اسلام مي باشد بنابراين معاندان، صدور انقلاب را به معناي فتح سرزميني معرفي كردند و هدف از آن را كه دعوت به اسلام بود به صورت وارونه جلوه دادند. از گفته هاي امام خميني (ره) در اين مورد است كه «ما يك ملتي بوديم كه تحت فشار ابرقدرت ها قرار داشتيم و الان از تحت فشار آنها بيرون آمديم و داريم به پيش مي رويم و اين اعتلاي ملت است. اعتلا به اين نيست كه شكم ما سير باشد، اعتلا به اين است كه ما مسلمان را و مكتبمان را به پيش ببريم و ما بحمدا... داريم مكتب را پيش مي بريم و مكتبمان را گسترش خواهيم داد به همه ممالك اسلامي، بلكه در همه جا كه مستضعفين هستند و ما رو به اعتلا هستيم و مي خواهيم بشر را رو به اعتلا ببريم.» «مقصد اين است كه اسلام، احكام اسلام، احكام جهانگير اسلام زنده بشود و پياده بشود و همه در رفاه باشند و همه آزاد باشند، همه مستقل باشند.» ما كه مي گوييم اسلام را مي خواهيم صادر كنيم، معنايش اين نيست كه ما سوارطياره بشويم و بريزيم به ممالك ديگر يك همچو چيزي نه ما گفتيم و نه ما مي توانيم. اما آنكه ما مي توانيم اين است كه مي توانيم به وسيله دستگاه هايي كه داريم، بوسيله همين صدا و سيما، به وسيله مطبوعات، به وسيله گروه هايي كه به خارج مي روند، اسلام را آن طوري كه هست معرفي كنيم. اگر آن طوري كه هست معرفي بشود، مورد قبول همه خواهد بود.مطالعه دقيق اصول مرتبط با سياست خارجي، ما را به اين مطلب رهنمود مي كند كه جهت گيري قانون اساسي، به سوي برقراري توسعه و تحكيم روابط با بازيگران بين الملل و به خصوص با كشورهاي اسلامي و جهان سوم مي باشد و هرگز در اين سند صحبتي از قطع يا تقليل ارتباط به جز مواردي كه با اصول ديني تعارض دارد، به ميان نيامده است و در اصل يكصد و سي و دوم قانون اساسي تصريح گرديده است روابط صلح آميز با دولت هاي غير محارب; نه فقط كشورهاي مسلمان يا همسايه. سياست نه شرقي و نه غربي، مختص به كشورهايي است كه خارج از اصول مندرج در بندهاي قانون اساسي جمهوري اسلامي، استقلال و تماميت ارضي را مورد تهاجم قرار داده است.
مصلحت در سياست نه شرقي و نه غربي
جمهوري اسلامي ايران، ثمره انقلاب اسلامي ملت ايران بر پايه تامين منافع ملي و عزت و سربلندي ايران و مصالح اسلام قرار دارد. امام خميني(ره) نيز بر اصولي تاكيد داشتند كه در دراز مدت منافع ملي و مصالح اسلام هر دو را تامين مي كرد مثلا خود اتكايي در تمام زمينه ها، عدم وابستگي به شرق و غرب، نفي سلطه پذيري و سلطه گري، هم زيستي مسالمت آميز و روابط توام با احترام متقابل، يكي از بزرگترين آموزه هاي امام خميني(ره) به ملت ايران و مسلمانان جهان، درس عزت طلبي است و در نظر داشتن عزت در سياست خارجي به اين معناست كه در تصميم گيريهاي بين المللي به گونه اي مصلحت سنجي شود كه عزت كشور و اسلام خدشه دار نشده و آن تصميم منتهي به ذلت مسلمين نگردد. لذا در نظر داشتن عزت كشور و مسلمانان و رعايت اصل نه شرقي و نه غربي و حفظ استقلال كشور، هيچ كدام نبايد مجوزي براي غافل شدن از منافع كشور باشد و بايد يك ظرافت هاي خاصي را به كار برد و برنامه ريزي استراتژيك انجام داد و با در نظر گرفتن مصالح اهم و مهم، همه اهداف را تامين كرد. مصالح كشور كه حفظ و تداوم انقلاب اسلامي را در عرصه ي جهاني تامين مي نمايد، جز در سايه ي مصلحت اهم كه حفظ شعار نه شرقي، نه غربي و صدور انقلاب مي باشد، ميسر نخواهد بود. در راستاي تقويت هر چه بيشتر رابطه تعاملي بين مصالح نظام و حفظ شعار اساسي نفي سلطه هدايت سياست خارجي جمهوري اسلامي به سوي تقويت اقدامات ذيل پيشنهاد مي گردد. ... وحدت بين مستضعفان جهان بر پايه ائتلاف و اتحاد ملت هاي اسلامي. «اگر وحدت كلمه اسلامي بود و اگر دولت ها و ملت هاي اسلام به هم پيوسته بودند معنا نداشت كه قريب يك ميليارد جمعيت مسلمين، زيردست قدرت ها باشند اگر اين قدرت به قدرت بزرگ الهي منظم شود هيچ قدرتي بر آنها غلبه نخواهد كرد. امام سلطه بيگانگان را نتيجه تفرقه و جدايي بين مسلمانان و سران كشورهاي اسلامي مي داند.
خنثي كردن توطئه دشمنان
مصلحت جمهوري اسلامي در راستاي تقويت روابط با ديگر كشورها، به مثابه اهداف و اصول آرماني انقلاب و اسلام است. امام(ره) مي فرمايد: «ابر قدرت ها و آمريكا خيال مي كردند كه ايران به واسطه انقلابي كه كرده است و مي خواهد استقلال و آزادي را كه يك مساله تازه و بر خلاف رويه همه حكومت هاست به دست بياورد، به ناچار منزوي خواهد شد. وقتي كه منزوي شد، زندگي نمي تواند بكند ديديد كه نشد و ايران روابطش با خارجي ها زيادتر گرديد، حالا به اين مطلب افتادند كه ما چكار داريم به دولتها اينها همه ظالم هستند و كذا و ما بايد با ملت ها روابط داشته باشيم كه اين هم نقشه تازه و مساله بسيار خطرناك و شيطنت دقيقي است. ما بايد همان گونه كه در زمان صدر اسلام پيامبر، سفير به اطراف مي فرستاد كه روابط درست كند، عمل كنيم و نمي توانيم بنشينيم و بگوييم كه با دولت ها چه كاري داريم اين بر خلاف عقل و شرع است و ما بايد با همه روابط داشته باشيم، منتها چند استثنا دارد كه الان هم با آنها رابطه نداريم.
تاكيد بر مصلحت اهم در سياست خارجي
چارچوب سياست خارجي جمهوري اسلامي بر اساس حفظ آزادي، استقلال و حفظ مصالح و منافع اسلام و مسلمين است و امام نيز با قاطعيت تمام حفظ مصالح منافع مردم را از وظايف غير قابل انكار خويش تلقي نمود. امام(ره) در پاسخ به سوالي هدف از حكومت را اين گونه تشريح مي نمايد: «حكومت آينده هيچ تعهدي جز در برابر ملت و حفظ منافع و مصالح آنها ندارد. بنابراين اهم مصلحت در انقلاب اسلامي اولا: مصلحت اسلام است، بعد مصلحت مردم يا منافع ملي; البته بايد اذعان داشت كه مصلحت اسلامي در واقع مصلحت مردم است چرا كه; براي سعادت و كاميابي مردم برنامه دارد، صلاح اسلام مصالح و منافع براي سعادت بشر است.
نتيجه گيري
مسئله صدور انقلاب اسلامي، پس از شعار نه شرقي و نه غربي، پايه اصلي سياست خارجي حكومت اسلامي ايران به شمار مي آيد كه توسط امام(ره) ترسيم شده است، اين شعار، چنان نفوذي بر كل نظام جمهوري اسلامي دارد كه اگر آن از سيستم حكومتي حذف شود، ماهيت انقلاب اسلامي مسير ديگري غير از استراتژي ايدئولوژيك خط امام(ره) مي باشد. واقعيت اين است كه شعار نه شرقي و نه غربي بر سياست خارجي قدرتهاي بزرگي چون آمريكا و شوروي تاثير گذاشت مقصود از ايدئولوژي نه شرقي و نه غربي عدم پذيرش سلطه ديگران مي باشد كه به منزله شعار اساسي در ايدئولوژي سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران در آمد. ملت اسلامي ايران در عمل نيز تاييد كرد كه سلطه بيگانه را نمي پذيرد و از استقلال خويش سرباز نخواهد زد. بايد توجه داشت حفظ استقلال ملي و ديني كه اساس برنامه هاي سياست خارجي ايران مي باشد جز در سايه شعار نه شرقي، نه غربي كه جنبه سلبي دارد و شعار صدور انقلاب كه جنبه ي ايجابي دارد ميسر نخواهد بود. بر اين اساس امام مي فرمايد: «من اكنون به ملت هاي شريف و ستمديده و به ملت عزيز ايران توصيه مي كنم كه از اين راه مستقيم الهي كه نه شرقي ملحد و نه به غرب ستمگر وابسته است، بلكه بصيرتي است كه خداوند بر آنها نصيب فرموده است محكم و استوار و متعهد و پايدار و پاينده باشند. انقلاب اسلامي ايران براي دوام و بقاي خود بايد از شعار نه شرقي و نه غربي تاثير پذيرد تا موضوعيت خويش را حفظ نمايد. بايد با تاسي به آن ريشه اعتقادي اصيل اسلامي و مباني فكري، نظامي و سياست اسلامي خود را حفظ كند، چرا كه حفظ استقلال ملي و منافع ارضي كشور از هرگونه دخالت بيگانه، خدمت به ايران اسلامي، مستقل در عرصه داخلي و خارجي، نپذيرفتن سلطه بيگانه، استحكام روابط جمهوري اسلامي با دولتهايي كه قصد دخالت در امور داخلي ايران را ندارند، استقرار وحدت اسلامي بين كشورهاي اسلامي و گسترش روابط با كشورهاي همسايه اسلامي و دفاع از حقوق مسلمانان جز در سايه اين شعار استراتژيك ميسر نخواهد بود. از سويي تقويت عملي و كاربردي شعار صدور انقلاب كه بر پايه اصل عدم مداخله در امور داخلي كشورهاست بر تقويت شعار نه شرقي و نه غربي كمك خواهد نمود.
چرايي اقتصادي انقلاب اسلامي
پيش از اتقلاب فقدان برنامه مشخص اقتصادي و اجراي سياست ويرانگر، ريخت و پاش ها و ولخرجي هاي شاهانه براي امور مبتذلي چون جشن هاي تاجگذاري و جشن هاي دو هزار و پانصد ساله و ... اوضاع نابسامان اقتصادي بود كه رژيم شاه را در داخل با چالش اقتصادي مواجه ساخت. از مهمترين ويژگي هاي انقلاب اسلامي ايران اين است كه تنها در يك بعد خلاصه نشده و چند بعدي است.
از مهمترين ويژگي هاي انقلاب اسلامي ايران اين است كه تنها در يك بعد خلاصه نشده و چند بعدي است. يعني نميتوان تحولات سياسي فرهنگي و اجتماعي و اقتصادي را جدا از هم دانست و البته هريك از اين ابعاد احتياج به بررسي جداگانه دارند. در اين نوشتار تنها به بررسي علل و عوامل اقتصادي بروز انقلاب پرداخته ايم
بررسي شرايط و اوضاع اقتصادي ايران در دهه منتهي به سال 57 و مقايسه آن با سه دهه پس از انقلاب گوياي بسياري از حقايق است .
پيش از اتقلاب فقدان برنامه مشخص اقتصادي و اجراي سياست ويرانگر، ريخت و پاش ها و ولخرجي هاي شاهانه براي امور مبتذلي چون جشن هاي تاجگذاري و جشن هاي دو هزار و پانصد ساله و تقسيم و توزيع ناعادلانه درآمدهاي ملي و در يك كلام فساد، اجحاف، اسراف، ظلم اقتصادي، فقر و محروميت اكثر مردم ازجمله شاخص هاي اوضاع نابسامان اقتصادي بود كه رژيم شاه را در داخل با چالش اقتصادي مواجه ساخت.
اشكالات عمدهاي كه در نگاه اول در برنامههاي توسعه صنعتي ـ اقتصادي پيش از انقلاب به چشم ميخورند عبارتند از:
1. سوءاستفادههاي كلان مادي
دامنه سوءاستفادههاي مالي درباره اطرافيان شاه، وصاحبان قدرت و نفوذ در دستگاه پهلوي از كل پروژههاي صنعتي،كشاورزي، ساختماني، راهسازي و نظامي زمان رژيم گذشته تا آن حدگسترده و وسيع بوده است كه نه تنها از ديد هيچ يك از پژوهشگران كه علل و عوامل انقلاب اسلامي ايران را بررسي كردهاند پنهاننمانده است، بلكه حتي خواص اطرافيان و نزديكان شاه سابق نيز اجباراًبه آن اعتراف كردهاند، چنانچه اشرف پهلوي دركتاب "چهرهها درآيينه" و پرويز راجي در كتاب "خاطرات آخرين سفيرشاه در لندن" بدان اشاره كردهاند.علاوه بر اين، خود شاه نيز در كتاب "پاسخ به تاريخ"چنين مطلبي رااذعان ميكند. آنتوني پارسونز سفير كبير انگليس نيز در خاطرات دورانسفارت خود در ايران كه مصادف با سالهاي انقلاب بوده است در ذكرعوامل سقوط رژيم پهلوي از استبداد، فساد مالي، سركوب، و خشونترژيم نام ميبرد و در جاي ديگري در كتاب فوقالذكرميگويد كه بيشترين موارد فساد مالي مربوط به خانواده پهلوي ودربارشاه بود.
يكي از دلايل عمده نارضايتي مردم در زمان حكومت پهلوي شكاف و اختلاف عظيم طبقاتي بين معدودي اقشار بسيار غني و مرفّه جامعه و اكثريت عظيم توده مردم ذكرميشود
2. اسراف و تبذير
از جمله نارسائيهاي اقتصادي كه درمورد نحوه اجراي پروژههاي صنعتي دوران رژيم گذشته ذكر كردهاند يكي هم مسأله اسراف و تبذير در هزينه انجام پروژهها و يا بعضي ازبرنامههاي دربار پهلوي نظير برگزاري جشنهاي دو هزار و پانصد ساله شاهنشاهي و نظاير آنها مي باشد به گونه اي كه گاهي هزينه صوري اجراي يك طرح و يا پروژه صنعتي به چندين برابر هزينه واقعي آن بالغ ميگرديد. بديهي است وقتيهيچگونه بازرسي و رسيدگي حقيقي نسبت به درآمد و مخارج و درنتيجه ثروت هنگفت دربار پهلوي وجود نداشت و سيستم حكومتي وسياسي آن روز ايران به كسي اجازه نمي داد تا در اين زمينهها اظهار نظر،چه رسد به تحقيق و تفحّص، نمايد و سررشته مصرف درآمد كشور وبيتالمال عمومي يكسره در دست شاه و دربار و عدهاي از وزراء ووكلاي مطيع آنها بود، بايد هم انتظار داشت كه از محلّ اينگونه درآمدها، دربار پهلوي و بويژه شخص رضاخان و بعدها پسرشمحمدرضا صاحب ثروتهاي بادآورده كلاني شده باشند كه تعجب همه ناظران خارجي اوضاع ايران در زمان پهلويها را برانگيخته است.
3. اختلاف طبقاتي
از موارد ديگري راجع به نارسائيهاي اقتصادي و اجتماعي حاصل از برنامههاي نوسازي و صنعتي شدن جامعه ايران دردوران پهلوي ذكر شده مسأله ايجاد فاصله عميق طبقاتي در جامعه ايران در عهد پهلوي است، بطوري كه يكي از دلايل عمده نارضايتي مردم در زمان حكومت پهلوي شكاف و اختلاف عظيم طبقاتي بين معدودي اقشار بسيار غني و مرفّه جامعه و اكثريت عظيم توده مردم ذكرميشود، چرا كه ـ به زعم ايشان ـ نحوه توزيع درآمدهاي ملّي در دوران رژيم پهلوي آشكارا غير عادلانه بوده است.
براساس برخي برآوردها , تا سال 1357 , سي درصد جمعيت كشور را خانوارهاي ثروتمند تشكيل مي دادند كه معادل 90درصد كل درآمد كشور را به خود اختصاص داده بودند و 70 درصد بقيه تنها 10 درصد درآمد كشور را در اختيار داشتند.
وابستگي صنعتي ـ اقتصادي
از جمله ايرادات عمدهاي كه ميتوان به برنامههاي توسعه صنعتي ـاقتصادي رژيم گذشته گرفت اين واقعيت است كه بيشتر پروژههايبزرگ اجراء شده نوعاً طوري نبودند كه بنيه و بنيانهاي صنعتي ـاقتصادي ايران را تقويت و در طول زمان، اين مملكت را از نظر صنعتي و پروژههاي زيربنايي مستقل و خودكفا سازند، كاري كه كشورهايي مثل ژاپن در دهه سالهاي 1950 ميلادي (پس از پايان جنگ و در حقيقت شكست فاحش ژاپن در جنگ) و كره جنوبي در دهه سالهاي 1970ميلادي (به تقليد از ژاپن) و مالزي و اندونزي در دهه سالهاي 1980ميلادي (به تقليد از كره) انجام دادند و از بسياري جهات خود را در زمره كشورهاي صنعتي و نيمه صنعتي قرار دادند (در صنايع سنگين،كشتيسازي، هواپيماسازي، خودروسازي، ساخت ماشين آلات سنگينصنعتي، سواري و غيره) كاري كه بحمدالله پس از پيروزي انقلاباسلامي تا حدود زيادي در جمهوري اسلامي شروع شده وسرمايهگذاري روي تحقيقات صنعتي و اجراي پروژههاي بزرگ ملي نظير ساخت ماشينآلات صنعتي، طراحي ساخت خودرو، كشتي سازي،ساخت تسليحات سنگين دفاعي، هواپيما سازي و غيره آغاز شده است
برنامه هاي عمراني رژيم شاه هم , بر صنايع وابسته بويژه صنايع مربوط به كالاهاي مصرفي اتكا داشت و نتيجه آن عدم توازني فزاينده بين بخش كشاورزي و بخشهاي ديگر اقتصادي بود به گونه اي كه در بخش كشاورزي , توليد محصولات كشاورزي از 29/1درصد توليد ناخالص ملي در سال 1339به 9/1درصد در سال 1356, يك سال قبل از فروپاشي حكومت پهلوي , تنزل يافت در بخش صنعت نيز باتوجه به بيگانگي صنايع مورد حمايت حكومت پهلوي با اقتصاد ملي و عدم توجه به نيازهاي داخلي كشور , وابستگي اقتصاد كشور به غرب روز به روز افزوده شد
قطعا در كنار همه ابعاد وقوع انقلاب بايد نقش تفكر ديني مردم را در نظر گرفت و اينكه همگي از فساد و دين گريزي حكومت پهلوي به خشم آمده بودند و تحت لواي رهبري روح الله الموسوي الخميني انقلابي بر پا كردند كه دنيا هنوز هم از توصيف آن عاجز است
با اجراي استراتژي هاي نادرست رژيم پهلوي , بخش كشاورزي فراموش شد و بيشترين سرمايه گذاري و امكانات كشور در بخش صنعت و صنايع متكي به واردات صورت گرفت كه همين امر باعث فاصله گرفتن امكانات شهري و روستايي بود كه پيامد آن مهاجرت روزافزون روستائيان به شهرها بود . به عبارتي بررسي ها نشان مي دهد رژيم پهلوي در دهه 40شمسي (دهه 60ميلادي ) با استراتژي نادرست خود كه تحت عنوان اصلاحات ارضي از آن ياد مي شد , باعث بيمار شدن اقتصاد ايران شده بود.نشانه هاي اين بيماري را در عرصه هاي مختلف اقتصاد مي توانستيم به وضوح مشاهده كنيم. بنابراين در سال 1357, سال پيروزي انقلاب اسلامي , كشور با يك اقتصاد بيمار با تورم بيش از 16درصد , استقراض خارجي , كسري بودجه و كاهش توليد ناخالص ملي روبرو بود.همه اين مطالب ذكر شده در بالا اقتصا كشور را با چالشهاي جدي روبرو كرده بود.
اما نبايد از ذكر اين نكته غافل شد كه اگررهبري ديني و كم نظير حضرت امام (ره) نبود اين نهضت وانقلاب مردمي به موفقيتي دست نمي يافت. قطعا در كنار همه ابعاد وقوع انقلاب بايد نقش تفكر ديني مردم را در نظر گرفت و اينكه همگي از فساد و دين گريزي حكومت پهلوي به خشم آمده بودند و تحت لواي رهبري روح الله الموسوي الخميني انقلابي بر پا كردند كه دنيا هنوز هم از توصيف آن عاجز است و مهم تر اينكه با توكل به خدا وتاسي به رهبري امام و مقام معظم رهبري و تكيه بر قدرت مردم اين انقلاب دارد دهه تثبيت را طي مي كند و براي رسيدن به اهداف معين شده در سند چشم انداز به تلاش همه جانبه ما احتياج است.
ريحانه حميدي فر
بخش اقتصاد
كتاب: جرعه جارى، ص 168گردآورنده: على ذو علمنويسنده: عبد الرحيم گواهى
در وقوع انقلاب، و بويژه پيروزى نسبتا سهل و سريع آن، عوامل سياسى - مذهبى بالاترين نقش را بر عهده داشتند، چنانچه متفكرين و انديشمندان خارجى ناظر بر اوضاع ايران در زمان حكومت پهلوى نيز بر اين نكته وقوف كامل داشته و چنين اظهار نظر كردهاند كه، «انقلاب ايران از اين جهتبوقوع پيوست كه شاه در سطح اقتصادى - صنعتى به پيشرفت و نوسازيهائى دست زد، اما در جهت نوسازى در سطح سياسى ناكام ماند» ،(1)و يا اين سخن فيشر محقق آمريكايى كه مىگويد، «دلايل انقلاب و زمان وقوع آن به خاطر مسائل اقتصادى و سياسى بود، اما شكل انقلاب و سرعت اجراى آن مديون سنت اعتراض مذهبى مردم بود» .(2)
چكيده
تا زمان وقوع انقلاب اسلامي در ايران، نقش فرهنگ و عناصر فكري و فرهنگي، به ويژه فرهنگ مذهبي، در ايجاد تحوّلات انقلابي و تغييرات اجتماعي چندان مورد توجه نظريه پردازان انقلاب نبود. آنها معتقد بودند: براي ايجاد وضعيت انقلابي، بايد شرايط ساختاري ويژه اي مقدّم بر فشارها يا تحوّلات اجتماعي وجود داشته باشند. انقلاب اسلامي و نقش غيرقابل انكار مؤلّفه هايي مثل فرهنگ، ايدئولوژي و رهبري در صورت بندي انقلاب و فقدان عناصر ساختاري، اين نظريات را به چالش كشيد.اسكاچپول، نظريه پرداز برجسته انقلاب، پس از وقوع انقلاب اسلامي ايران، مقاله اي با عنوان «حكومت تحصيلدار و اسلام شيعه در انقلاب ايران» منتشر كرد و اعتراف نمود: انقلاب ايران نظرياتش را در خصوص علل انقلابات اجتماعي زير سؤال برده است.
مكتب ماركسيسم هم در تحليل پديدههاي اجتماعي، به نوعي جوهرگرايي معتقد بود و همه تحوّلات را برخاسته از يك علت به نام «اقتصاد» مي دانست. ولي ماهيت ديني انقلاب ايران انديشه ماركسيسم ارتدوكس را زير سؤال برد و موجب تجديدنظر جدّي در آن شد; زيرا انقلاب ايران اولا، داراي مناسبات اقتصاد سرمايه داري نبود. ثانياً، طبقه بورژوا پرولتارياي صنعتي نداشت. ثالثاً، انقلاب از ماهيت اقتصادي برخوردار نبود. رابعاً، ايدئولوژي و فرهنگ شيعي به رهبري روحانيت در شكل گيري آن نقش مهمي داشت. در نتيجه، رهيافتهاي جديدي براي تحليل اين پديده به وجود آمد كه از جمله، «ماركسيسم فلسفي»، «ماركسيسم ساختارگرا» و «فراماركسيسم» بود.
از اين رو، پس از وقوع انقلاب اسلامي و انقلابهاي آمريكاي لاتين، گروه جديدي از نظريهها شكل گرفتند كه ويژگي مشترك همه آنها اذعان به ناكارامدي نظريههاي موجود بود. انقلاب اسلامي آنها را واداشت تا به نقش مؤلّفه غيرقابل انكار فرهنگ و ايدئولوژي توجه كنند. جان فوران مهم ترين نظريه پرداز اين نسل است.
مقدّمه
انقلاب اسلامي نه تنها شالوده يك نظام 2500 ساله را در هم ريخت، بلكه عرصه اي جدّي بود براي آزمون نظريههاي رايج و مرسوم در علوم اجتماعي و انقلاب. اين انقلاب تنها به دگرگوني ساختار سياسي اجتماعي و اقتصادي يك رژيم اكتفا نكرد، بلكه در شالوده دانش اجتماعي نيز لرزه افكند و توجه نظريه پردازان علوم اجتماعي را نيز به خود جلب كرد; زيرا تا زمان وقوع انقلاب اسلامي در ايران، نقش عناصر فكري ـ فرهنگي، به ويژه فرهنگ مذهبي، در ايجاد تحوّلات انقلابي و تغييرات اجتماعي چندان مورد توجه نظريه پردازان انقلاب قرار نگرفته بود.از اين رو، مطالعه اين مسئله كه انقلاب اسلامي در زمينههاي گوناگون چه تأثيراتي بر نظريات علوم اجتماعي داشته است، ضروري به نظر مي رسد.
ساختارگرايان
همزمان با وقوع انقلاب اسلامي ايران، نظريههاي ساخت گرايانه، ديدگاههاي رايج و حاكم در حوزه جامعه شناسي انقلاب بودند، ساختارگرايان معتقد بودند: براي ايجاد وضعيت انقلابي، بايد شرايط ساختاري ويژه اي مقدّم بر فشارها يا تحولات اجتماعي وجود داشته باشد. آنها تجزيه و تحليل خويش از انقلاب را بر ابعادي همانند ساختارهاي دولت، فشارهاي بين المللي، جامعه دهقاني، نيروهاي مسلّح و رفتار نخبگان متمركز كرده اند و نقش چنداني براي مؤلّفه هايي همچون ايدئولوژي، فرهنگ، رهبري و به طور كلي، كارگزاران تاريخي قايل نبودند.انقلاب اسلامي ايران نظريههاي ساختاري را به چالش كشيد; همان گونه كه افرادي مانند اسكاچپول، اين مسئله را اذعان كرده اند. اين چالش موجب شد آنان در نظريههاي خود عقب نشيني كنند; سپس با تمسّك به نظريه ساختاري خود، به تفسير مجدّد نظريه هايشان پرداختند1 و در نهايت، انقلاب اسلامي باعث تحوّل در اين نظريهها گرديد; همان گونه كه جانسون مي گويد: ابتدا تحوّل فرهنگي ايجاد مي شود. تحوّل فرهنگي موجب نوسازي و دگرگوني سياسي مي گردد و اين دگرگوني به جنبش نوين اجتماعي منجر مي شود.2
انقلاب اسلامي ايران و نقش غيرقابل انكار مؤلّفه هايي همانند فرهنگ، ايدئولوژي و رهبري در صورت بندي تحوّل انقلابي ايران، ساختارگرايان را به تجديدنظر در ديدگاههاي خود واداشت. فقدان عنصر روستايي در انقلاب ايران، براي الگوهاي ساختاري و سازماني ولف، پيك و اسكاچپول چالشي عمده محسوب مي شد. فرهنگ و ايدئولوژي، به ويژه در قالب مذهبي، در پيروزي انقلاب ايران نقشي بسيار فراتر از توجه ناچيزي كه نظريه پردازان ساختارگرا به آن مبذول داشته اند، ايفا كرد.3
همچنين فقدان نسبي نيروهاي مسلّح و استراتژي اعتصابهاي عمومي و تظاهرات گسترده و آرام از جمله ويژگيهاي انقلاب اسلامي ايران است كه با پيش فرضهاي هيچ يك از نظريه پردازان ساختاري در خصوص چگونگي پيروزي انقلاب ما همخواني ندارد.
در نتيجه، همان گونه كه جان فوران توضيح داده است، موضوع «نظريه اجتماعي» در دهه 1980 ميلادي اين شد كه آيا انقلاب ايران را بايد به عنوان يك پديده منحصر به فرد بر خلاف ساير انقلابها مورد بررسي قرار داد، يا اينكه علت انقلابها را بايد در پرتو شواهد ايران مجدّداً مورد مداقّه قرار داد؟ در واقع، انقلاب ايران عنصر «ايدئولوژي» را، كه در نظريههاي انقلاب به آن توجه نشده است، به كانون نظريه پردازي بازگرداند و نياز به بازنگري جدّي در نظريههاي انقلاب را در پرتو واقعيت خود مطرح ساخت.4
ماركسيسم و انقلاب اسلامي
يكي از مهم ترين نظريه هايي كه در بطن روايت مدرنيته، به تبيين و تحليل تحوّلات اجتماعي ـ سياسي به ويژه انقلاب ها، مي پرداخت ماركسيسم بود. «ماركسيسم ارتدوكس» همانند «مدرنيته» در تحليل پديده ها، به نوعي جوهرگرايي معتقد بود و همه تحوّلات را برخاسته از يك علت به نام «اقتصاد» مي دانست. در اين نگرش، روابط توليد، ابزار توليد و شيوه توليد، هويّت اصلي و زيرساخت تحوّلات به حساب مي آمد و ساير حوزههاي بشري به عنوان ساختهاي رويين و فرعي قلمداد مي گرديدند. در ميان پديدههاي اجتماعي ـ سياسي، انقلاب نيز با تمام اجزا و عناصرش، ماهيتي كاملا اقتصادي به خود مي گرفت و در هيچ قالب و الگوي ديگري نمي گنجيد و اين اقتصاد بود كه سمت و سوي انقلاب را مشخص مي كرد و بدان هويّت مي بخشيد.انقلاب اسلامي ايران حدّ فاصل دوره مدرنيته و پست مدرنيسم به وقوع پيوست. در رهيافت بسياري از نويسندگان و گروههاي سياسي، اين انقلاب در گفتمان ماركسيسم مي گنجيد. از ميان متفكّران خارجي مايكل فيشر، ريچارد كاتم، نيكي كدي و از جمع مبارزان سياسي دوره پهلوي، گروههاي چپ ايراني، همچون حزب «توده» و «سازمان مجاهدين خلق ايران»، «اقتصاد» را عامل سرنگوني رژيم پهلوي مي دانستند، با اين تفاوت كه برخي از نويسندگان خارجي اقتصاد را در ارتباط با مسائل ديگري مطرح مي كردند، اما چپهاي ايراني آن را مطلق مي پنداشتند. با اين همه، ماهيت ديني انقلاب ايران، انديشه ماركسيسم ارتدوكس را زير سؤال برد و با ردّ آن، موجب نسبيت و تجديدنظر جدّي در آن گرديد; زيرا انقلاب ايران در حالي به وقوع پيوست كه:
اولا، اين كشور داراي مناسبات اقتصاد سرمايه داري نبود.
ثانياً، طبقه اي به نام «بورژوا» و «پرولتارياي صنعتي» نداشت.
ثالثاً، انقلاب ايران از ماهيتي اقتصادي برخوردار نبود و هر كس با هر عقيده و هر منفعتي در آن شركت جست.5
رابعاً، ايدئولوژي و فرهنگ شيعي به رهبري روحانيت در شكل گيري آن، نقش مهمي داشت.
ناكام ماندن و بن بست نظريه «ماركسيسم ارتدوكس» در تحليل پديدههاي اجتماعي ـ سياسي به ويژه انقلاب اسلامي ايران، موجب گشت تا طرف داران چپ (داخلي و خارجي) با رهيافتهاي جديدي به مطالعه اين پديده شگرف بپردازند. ماركسيسم فلسفي، ماركسيسم ساختارگرا و فراماركسيسم، از جمله گرايشهاي عمده اي بودند كه از اين دوران به بعد كوشيدند تا انقلاب در ايران را با نگرشي نو تحليل كنند.6
در گرايش اول، عده اي كوشيدند با استفاده از بحثهاي «گرامشي»، به عنصر ايدئولوژي در بررسي انقلاب اسلامي توجه كنند.7
در ماركسيسم ساختارگرا، كه يكي از رايج ترين ديدگاهها در عرصه جامعه شناسي انقلاب است، عقيده بر اين بود كه اين ساخت داراي پتانسيل علّي است و مي تواند علت تغيير و تحوّلات اجتماعي قرار گيرد. البته اين ساخت، انحصاري در اقتصاد ندارد و مي تواند هويّتي سياسي يا فرهنگي به خود گيرد. در اين زمينه، اثر خانم تدا اسكاچپول درخور توجه است.
در گرايش فراماركسيستي، رابطه طولي و علّي به هم ريخت و با زير سؤال رفتن دولت و طبقه پيشتاز انقلاب، بحث از ايدههاي مختلف، هويّتهاي متمايز و گروهي متفاوت با ارزشهاي گوناگون و نيز همزيستي مسالمت آميز آنها به ميان آمدند.8
نظريه اسكاچپول
مهم ترين متن ناظر به نظريه اسكاچپول در خصوص انقلابات اجتماعي، كتاب دولتها و انقلابات اجتماعي است. او معتقد است: انقلاب اجتماعي، تنها در جوامع كشاورزي نسبتاً ثروتمند، كه در گذشته تحت سلطه كشورهاي استعمارگر نبوده اند، به وجود مي آيد. همچنين جوامعي كه شاهد انقلاب اجتماعي بوده اند از نظر نظام حكومتي، بر تشكيلات ديوان سالاري متمركز بوده اند.9 در نتيجه، انقلابات اجتماعي به نظر اسكاچپول، صرفاً در جوامع ديوان سالار كشاورزي اتفاق افتاده اند. اسكاچپول بر اين نظر است كه اگر اين جوامع در صحنه بين المللي، در رقابت شديد نظامي ـ تسليحاتي وارد شوند، با بحرانهاي سياسي ـ اجتماعي در داخل مرزهاي خود روبه رو مي شوند و موقعيت انقلابي در نتيجه پيدايش بحرانهاي سياسي و نظامي در دولت و در طبقات مسلّط، گسترش مي يابد.از نظر اسكاچپول، جوامع مقابل انقلاب در صورت ورود به رقابتهاي تسليحاتي بين المللي، با سه بحران اساسي در حكومت خود مواجه مي شوند:10
1. عدم توانايي دولت مركزي براي اداره امور كشور;
2. طغيان طبقات پايين جامعه، به ويژه روستاييان و كشاورزان;
3. اتحاد رهبران و گروههاي سياسي مختلف به منظور پديد آوردن نظامهاي انقلابي.
اسكاچپول معتقد است: نقطه شروع انقلاب، ورود يك كشور داراي ساخت اجتماعي ديوان سالار كشاورز به رقابتهاي نظامي و تسليحاتي بين المللي است.11
تأثير انقلاب اسلامي بر نظريه اسكاچپول
با تطبيق نظريه اسكاچپول بر مورد انقلاب اسلامي ايران، مشخص مي شود كه برخي از اصول نظريه وي با واقعيات انقلاب ايران، در تعارض آشكار است:اول. جامعه ايران قبل و هنگام وقوع انقلاب يك جامعه كشاورزي نبود; زيرا كشاورزي اهميت خود را از دست داده بود و شيوه توليد از اواسط قرن بيستم بيشتر بر مبناي اصول سرمايه داري بود.
دوم. دولت ايران از جانب دولتهاي قوي تر و سرمايه داري جهاني، آن قدر تحت فشار نبود كه مجبور به آغاز سريع نوسازي و مدرنيزاسيون باشد. ارتش ايران در هيچ فعاليت نظامي درگير نبود و بنابراين، از شكست نظامي تجربه اي نداشت. در عين حال، ارتش در هيچ گونه فعاليت نظامي كه بتواند قدرت آن را به عنوان دستگاه سركوب كاهش دهد، درگير نبود.
سوم. وضعيت روستاها و نقش دهقانان با آنچه اسكاچپول توضيح داده است كاملا متفاوت بود; زيرا «اصلاحات ارضي» ساخت و بافت روستايي جامعه ايران و اقتدار زمين داران را كاملا تحت تأثير قرار داده بود.
چهارم. انقلاب اسلامي ايران نظريه اسكاچپول و به صورت عام، همه نظريات ساختگرا را، كه بر غيرارادي بودن وقوع انقلاب تأكيد دارند، با چالش اساسي مواجه ساخت.12
و بالطبع، اين چالش اساسي، تحليل اسكاچپول ـ و به طور كلي، همه نظريه پردازان ساختگرا در خصوص نقش ناچيز عواملي مانند فرهنگ، ايدئولوژي، رهبري و به طور كلي، نقش كارگزاران و عنصر آگاهي آنها در شكل دهي به تحوّل انقلابي ـ را زير سؤال برد.13
اسكاچپول پس از وقوع انقلاب اسلامي ايران، مقاله اي با عنوان «حكومت تحصيلدار و اسلام شيعه در انقلاب ايران» در سال 1982، منتشر ساخت. وي در اين مقاله اعتراف كرد كه انقلاب ايران نظرياتش را در خصوص علل انقلاب اجتماعي، زير سؤال برده است.14
اين مقاله از يك سو، مشكلات الگوي ساختاري اسكاچپول را براي تبيين انقلاب نشان مي دهد و از سوي ديگر، از اين حكايت دارد كه با وجود تفاوت فاحش واقعيات انقلاب ايران و ديدگاههاي نظري اسكاچپول، وي همچنان به چارچوب ساختار خود وفادار مانده است.
از مقايسه آنچه اسكاچپول در اين مقاله در خصوص انقلاب ايران گفته و ديدگاههاي او در كتاب مهمش، دولت و انقلابهاي اجتماعي، كه پيش از انقلاب ايران نوشته است، مي توان سه تغيير و تحوّل عمده در ديدگاههاي ساختاري او مشاهده كرد; تغييراتي كه تحت تأثير مستقيم واقعيات انقلاب ايران ايجاد شده اند:
اول. ماهيت رژيم شاه و موقعيت اين رژيم در جامعه ايران و نيز جايگاهش در جامعه بين المللي موجب شد اسكاچپول نظريه اش را در خصوص ساختار جوامع مستعد انقلاب تصحيح كند; زيرا او در كتاب خود، صرفاً جوامع ديوان سالار كشاورز را زمينه ساز بروز انقلاب مي دانست، در حالي كه در مقاله اخير خود، دولتهاي تحصيلدار را نيز به جوامع ديوان سالار كشاورز، به عنوان رژيم هايي كه در مقابل شورشهاي اجتماعي آسيب پذير و مستعد انقلاب اجتماعي هستند، اضافه مي كند.15 او در واقع، كوشيده است تا وقوع انقلاب ايران را، كه از لحاظ نظري در نظريه اش نمي گنجد، نيز تبيين كند.16
دوم. نقش اساسي طبقات متوسط شهري و نيز مراكز عمده شهري در شكل دهي به مخالفتها عليه رژيم شاه، او را وادار كرد تا در نظريه خود در خصوص «طبقات انقلابي و مراكز اساسي شورش و انقلاب» تجديدنظر كند. وي در نظريه اش، شورش و طغيان وسيع طبقات پايين جامعه و به ويژه روستاييان و كشاورزان را از عوامل اصلي ايجاد انقلاب معرفي كرده است، در حالي كه پس از انقلاب اسلامي، اعتراف مي كند كه در انقلاب ايران، اجتماعات روستايي و دهقاني پايه قيام مردمي را تشكيل نمي دادند، بلكه به جاي آن، مخالفت عليه شاه در مراكز عمده شهري متمركز بود.17
سوم. انقلاب ايران اسكاچپول را مجبور مي كند كه از موضع ساختاري و جبرگرايانه خود در خصوص وقوع انقلابات اجتماعي، تا حدي عقب نشيني كند و برخي تجديدنظرها در آن صورت دهد. او در كتاب خود تأكيد مي نمايد: «انقلابها ساخته نمي شوند; آنها به وجود مي آيند.»18 ولي وي اعتراف مي كند كه انقلاب ايران در چارچوب نظريه جبري او جاي نمي گيرد. «اگر در واقع بتوان گفت كه يك انقلاب در دنيا وجود داشته كه به طور عمده و آگاهانه توسط يك نهضت اجتماعي توده اي "ساخته" شده است تا نظام پيشين را سرنگون سازد، به طور قطع، آن انقلاب، انقلاب ايران عليه شاه است... انقلاب آنها (مردم ايران) صرفاً نيامده، بلكه به صورت آگاهانه و منطقي ساخته شده، علي الخصوص در مراحل اوليه آن; يعني: سرنگون ساختن رژيم سياسي قبل.»19
اعتراف اسكاچپول به ارادي و آگاهانه بودن وقوع انقلاب اسلامي ايران، او را مجبور مي كند كه عوامل ديگري را براي تبيين انقلاب ايران مطرح كند. اين عوامل عبارتند از: مؤلّفه هايي همچون فرهنگ، ايدئولوژي و رهبري; يعني دقيقاً همان عواملي كه اسكاچپول و همه نظريه پردازان ساختارگرا تلاش مي كنند تا با تأكيد بر غيرارادي و جبري بودن وقوع انقلابات اجتماعي، نقش آنها را در صورت بندي و ايجاد وضعيت انقلابي، بسيار ناچيز جلوه دهند.
اسكاچپول مي گويد: «اين انقلاب قابل توجه، همچنين مرا وادار مي سازد تا به درك خود در قبال نقش بالقوّه و محتمل سيستمهاي عقايد و ادراكهاي فرهنگي، در شكل بخشيدن به كنشهاي سياسي، عمق و وسعت بيشتري ببخشم.»20
در نتيجه، انقلاب ايران، اسكاچپول را به سوي تفكر مجدّد در مفاهيم اساسي انقلاب اجتماعي و بررسي نقش عناصر «ايدئولوژي» و «فرهنگ» در كنار عناصر ساختاري، همانند «ساخت دولت» و «طبقات اجتماعي» و نيز «فشارهاي بين المللي» سوق داد.21
«به طور كلي، اسكاچپول در بررسي انقلاب ايران، از الگوي خويش در مورد انقلابهاي اجتماعي فاصله زيادي مي گيرد، اما هم چنان تلاش مي كند كه روش ساختارگرايانه خود را در بررسي تحوّلات اجتماعي حفظ كند»;22 بدين صورت كه با وجود نقش اراده و آگاهي و نيز «عناصري چون ايدئولوژي، رهبري، فرهنگ و به ويژه فرهنگ مذهبي در مورد انقلاب اسلامي ايران، در ايجاد جنبشهاي انقلابي، مي كوشد كه اين عوامل را در چهارچوب عوامل ساختاري خاصي قرار دهد. در واقع، او معتقد است: اين عوامل غيرساختاري هنگامي مي توانند موجد حركتهاي انقلابي و تنشها و قيامهاي وسيع مردمي باشند كه در درون چارچوبها و ساختارهاي از پيش موجود اجتماعي قرار گيرند.»23
در مجموع، رهيافت اسكاچپول به انقلاب ايران، به شيوه ماركسيست ها، همچنان اقتصادي است و مهم ترين علت انقلاب را نوسازي و تلاش براي مدرنيزه كردن جامعه ايران مي داند: «انقلاب ايران ماحصل روند نوسازي بيش از حد سريع در دهههاي 60 و 70 م است. انقلاب مستقيماً ماحصل ناهنجاري و ناآرامي در اجتماع، يأس، از خودبيگانگي اجتماعي، عجز و ناتواني فراگير در قبال شتاب تغييرات و تحوّلات بود.»24
شكلگيري نسل چهارم نظريههاي انقلاب
پس از وقوع انقلاب اسلامي ايران و نيز انقلاب هايي كه در آمريكاي لاتين از اواخر دهه 1970 ميلادي به وجود آمدند، شاهد ارائه برخي تحليلهاي جديد در خصوص اين انقلاب هستيم. ويژگي مشترك اين تحليلها آن است كه بر ناكارامدي نظريههاي موجود انقلاب در تبيين انقلابهاي جوامع جهان سوم تأكيد دارند. بر اين اساس، جرياني جديد تحت تأثير انقلاب ايران و انقلابهاي آمريكاي لاتين، شكل گرفت.جريان جديد از ديدگاههاي مكتب «وابستگي» و به ويژه نظريه پردازان آمريكاي لاتين در خصوص توسعه نيافتگي، كاملا متأثر بود. آنها مسئله «توسعه» به ويژه ايجاد توسعه وابسته در جوامع جهان سوم را در كانون تحليل خود قرار دادند. البته نقش غيرقابل انكار «فرهنگ» و «ايدئولوژي اسلامي» در انقلاب ايران اين دسته از نويسندگان را بر آن داشت تا به مؤلّفههاي فرهنگي، به ويژه فرهنگي مذهبي، توجه داشته باشند و آن را در كانون تحليلهاي خود قرار دهند.25
در مجموع، بايد گفت: شكل گيري نسل چهارم نظريه پردازان انقلاب، كه به ساختار اجتماعي و نيز جايگاه كشورهاي جهان سوم در نظام جهاني توجه خاص دارند، از جمله تأثيرات مشترك انقلاب ايران و انقلابهاي آمريكاي لاتين در اواخر دهه 1970 م است.
در نتيجه، با تأكيد بر انقلاب ايران و تحوّلات انقلابي در آمريكاي لاتين، يك جريان جديد فكري در حوزه تبيين انقلابات اجتماعي جهان سوم شكل گرفت. جان والتون، فريده فرهي، ويكهام كرولر و جان فوران از جمله مهم ترين نويسندگان هستند كه انقلابهاي جهان سوم را در اواخر دهه 1970 و اوال دهه 1980 م مبناي نظريههاي خود قرار داده اند.26
به نظر مي رسد جان فوران مشهورترين و پركارترين نويسنده در ميان نسل چهارم نظريه پردازان انقلاب است كه به ويژه از انقلاب ايران، تأثيرات زيادي پذيرفته است.
جان فوران و نظريهاي درباره انقلابهاي جهان سوم
جان فوران انقلابهاي جهان سوم و به ويژه انقلاب ايران را انقلابي منحصر به فرد مي داند و معتقد است: اين انقلابها اعتبار نظريات پيشين در خصوص انقلاب و به ويژه نظريات ساختاري را زير سؤال برده است. او با تأكيد بر ديدگاههاي امانوئل والرشتاين، از مهم ترين نظريه پردازان اقتصاد جهاني از يك سو، و استقراي موارد ايران، نيكاراگوئه و السالوادور از سوي ديگر، چارچوب نويني براي تحليل انقلابهاي جهان سوم ارائه مي دهد. به نظر او، شروط لازم و كافي براي وقوع انقلابهاي اجتماعي در كشورهاي جهان سوم عبارتند از:1. ساختار اجتماعي كه وجه مشخص آن جابه جايي و اختلاف ملازم با توسعه وابسته است;
2. دولتي شخصي گرا، سركوبگر و وابسته (انحصارگر) در كنار عدم همكاري نخبگان سياسي و اقتصادي;
3. بيان پالايش يافته طبيعي از فرهنگهاي سياسي مخالفت و مقاومت كه قادر به بسيج نيروهاي اجتماعي گوناگون باشند;
4. بحران ناشي از يك تلاقي تاريخي كه دو وجه دارد: زوال اقتصادي داخلي همراه با گشايش در نظام جهاني.27
فوران معتقد است: براي ايجاد وضعيت انقلابي، همزمان با زوال اقتصاد داخلي، بايد پديده «گشايش در نظام جهاني» نيز به نوعي پديد آيد. او معتقد است: كشورهاي جهان سوم در شرايط عادي با فشارهاي بيروني اقتصادي، سياسي و نظامي از جانب كشورهاي مركز روبه رو هستند. در واقع، گشايش در نظام جهاني، عبارت است از: تضعيف اين فشارها و كنترلهاي بيروني و خارجي بر جوامع جهان سوم.28
در صورتي كه كشورهاي مركز و سرمايه دار از كنترل و حمايت دولتهاي سركوبگر و انحصارگرا، كه با فشار جهاني، براي ايجاد توسعه وابسته به وجود آمده اند، دست بردارند، مخالفان نظام سياسي موجود فرصت مي يابند با توجه به نارضايتيهاي ايجاد شده در اثر ايجاد توسعه وابسته و نيز توان خود در سازمان دهي و گسترش بسيج سياسي تودههاي مردم بر ضد دولت مركز، ائتلافهاي گسترده اي براي ساقط كردن نظام سياسي و صورت بندي يك انقلاب اجتماعي ايجاد كنند.29
جان فوران و انقلاب اسلامي
طرح نظريه جان فوران در خصوص انقلابهاي جهان سوم، از جمله تأثيرات مشترك انقلاب ايران و انقلابهاي آمريكاي لاتين، در حوزه نظريه پردازي انقلاب است.در نظريه فوران به طور خاص و در مجموعه تحليلهاي نظريه پردازان نسل چهارم به طور عام، تأثير عوامل فرهنگي نيز مورد توجه قرار گرفته است. فوران ضمن توجه به عوامل ساختاري، همانند توسعه وابسته و دولت سركوبگر، عوامل جانبي و بحران ساز ديگري همچون «فرهنگ» را نيز مطرح مي كند. به عبارت ديگر، وي با توجه به فرهنگهاي سياسي نهضتهاي مقاومت و مخالفت، عنصر «فرهنگ» را در تحليل خود از انقلابهاي اجتماعي جهان سوم وارد مي كند.
به طور خلاصه، هرچند فوران تا حدي به نقش «فرهنگ» و «ايدئولوژي اسلامي» در ايجاد انقلاب توجه كرد، اما اين توجه اولا به صورت خاص بر فرهنگ اسلام و «تشيّع» متمركز نيست، بلكه به صورت عام و كلي، معطوف به فرهنگهاي سياسي مخالفت است و مشخص نمي كند كه هر يك از اين فرهنگهاي سياسي متفاوت مخالفت، در ايجاد انقلاب چه نقشي داشته اند و تا چه ميزان، مؤثر بوده اند. ثانياً، در الگوي فوران، توجه به عنصر «فرهنگ» بيشتر با استناد به مسئله «توسعه وابسته» صورت مي گيرد و نه به صورت مستقل. در واقع، نقش فرهنگ در ايجاد انقلاب اسلامي، نقشي فرعي و حاشيه اي است.
بر اين اساس، تحليل فوران از انقلاب اسلامي ايران و به صورت عام، نظريه او در خصوص انقلابهاي اجتماعي جوامع جهان سوم را نمي توان تحليلي فرهنگي دانست; زيرا تحليلهاي فرهنگي از انقلاب ايران، فرهنگ و ايدئولوژي اسلامي را در مركز تحليل خود قرار مي دهند و مهم ترين علت ايجاد انقلاب را فرهنگ سياسي تشيّع مي دانند.
در خصوص تأثير انقلاب اسلامي ايران بر نسل چهارم نظريه پردازان انقلاب در قرن بيستم، مي توان دو محور اساسي ذكر كرد:
اول. انقلاب اسلامي ايران و نيز برخي از انقلابهاي آمريكاي لاتين موجب شدند شماري از نظريه پردازان انقلاب از ارائه نظريههاي عام و جهان شمول در مورد تمام انقلابها دست بردارند و با اعتراف به منحصر به فرد بودن انقلابهاي اجتماعي كشورهاي جهان سوم و ناكارامدي نظريات موجود انقلاب براي تبيين انقلابهاي جهان سوم، تلاش كنند نظريات جديدي با توجه به تحوّلات اجتماعي جهان سوم و به ويژه انقلابهاي دهه 1970 ميلادي ارائه دهند.
دوم. ايران يكي از مهم ترين تحوّلات اجتماعي و مواد تاريخي براي نسل چهارم نظريه پردازان، به منظور صورت بندي تحليل هايشان از انقلابهاي جهان سوم بوده است. ورود عنصر «فرهنگ» در تحليلهاي مجموعه نظريه پردازان نسل چهارم نشان دهنده تأثير انكارناشدني انقلاب ايران است، هرچند ـ همان گونه كه ذكر شد ـ عنصر «فرهنگ» در تحليلهاي آن ها، تحت تأثير توجه اساسي و بنياديني كه اين نظريه پردازان به ديدگاههاي نظري مكتب «وابستگي» و نظام اقتصاد جهاني داشته اند، نقشي فرعي و حاشيه اي است و در واقع، بازتاب ايجاد توسعه وابسته در جوامع جهان سوم است.30
نظريات پست مدرن درباره انقلاب اسلامي
برخي از انديشمندان پست مدرن معتقدند: انقلاب اسلامي ايران تحوّلي است كه خارج از چارچوبها و ساختارهاي مدرنيته به وقوع پيوسته و نمي توان آن را با تكيه بر ديدگاههاي نوين تحليل كرد. اين انديشمندان انقلاب اسلامي را اولين انقلاب پست مدرن در جهان مي دانند كه فراتر از قالبهاي نوين به وقوع پيوسته و عنصر «مدرنيته» براي تبيين آن كافي نيست. انقلاب اسلامي ايران موجب شد برخي از پست مدرنيستها با تكيه بر ديدگاههاي كلي خود درباره انسان و جامعه و تحوّل اجتماعي، تحليل هايي درباره انقلاب و جنبشهاي اجتماعي و قيامهاي گسترده مردمي ارائه دهند.براي نمونه، ميشل فوكو، كه از مهم ترين نظريه پردازان پست مدرن است، انقلاب اسلامي را مؤيّد نظريه خود درباره قدرت و چهره نويني كه از قدرت ترسيم مي كند، مي داند. وي «قدرت» را پديده اي مي داند كه از پايين به بالا اعمال مي شود و در همه عوامل اجتماعي منتشر است و بموقع، خود را نشان مي دهد. به نظر فوكو، روشن فكران يا احزاب سياسي در براندازي رژيم شاه هيچ نقشي نداشتند، بلكه در واقع، اين تودههاي مردم بودند كه روشن فكران را به دنبال خود مي كشيدند و نقشي پيشتاز، در انقلاب ايران ايفا كردند.31
اكبر احمد، از ديگر نويسندگان پست مدرن، انقلاب ايران را اولين انقلاب پست مدرن در جهان مي داند كه به شدت، ساختارشكن است و به هيچ وجه، نمي توان آن را به شيوه ساختاري تحليل كرد.32
ميشل فوكو و انقلاب اسلامي
تحليل فوكو از انقلاب و به تبع آن، از انقلاب اسلامي مبتني بر ديدگاه وي درباره مقولات قدرت و تاريخ است. فوكو در بررسي تاريخ و اصول حاكم بر تحوّلات تاريخي، تلاش مي كند تا نوعي عدم پيوستگي و گسست را كشف كند و توضيح دهد. در واقع، تاريخ در عين حال كه تجسّم يك شكيبايي طولاني ناگسسته بوده، حركتي است پويا كه در نهايت، تمامي حد و مرزها را در هم شكسته، در هم مي نوردد. به نظر او، انقلاب نيز در واقع، گسل و گسستي است كه تاريخ را به قبل و بعد از خود تقسيم مي كند و آغازي نو محسوب مي شود.33 به عبارت روشن تر، انقلاب همان حركت پويا و بنياديني است كه مرزهاي سنّتي حاكم بر تاريخ را در هم مي شكند و تغيير بنيادين را بنا مي نهد.در خصوص قدرت نيز فوكو قدرت را نه يك مالكيت و مايملك، بلكه يك استراتژي مي داند; زيرا به نظر او قدرت نه يك نهاد و نه يك ساختار، بلكه وضعيت استراتژيكي پيچيده است. در ديدگاه وي، قدرت، نه از مقوله مالكيت و تعلّق، بلكه از مقوله استراتژي و تبادل است. هرجا «قدرت» يافت شود، «مقاومت» نيز وجود دارد و به طور اساسي، شبكه روابط قدرت، همراه و قرين با اشكال مقاومت و ايستادگي است. در نتيجه، شرط وجود قدرت رابطه آن با مقاومت و آزادي است.34
فوكو در چارچوب اين مباني نظري خاص، به بررسي و تحليل انقلاب اسلامي مي پردازد. به نظر وي، حركت انقلابي مردم ايران، جنبشي كاملا بديع، بي سابقه و متفاوت با حركتهاي انقلابي كلاسيك است. انقلاب ايران، فاقد دو ويژگي مهم است كه معمولا انديشمندان غربي، آنها را نشانههاي اساسي پديده انقلاب مي دانند: در انقلاب ايران، نه از مبارزه طبقاتي و روياروييهاي بزرگ اجتماعي اثري هست و نه از يك طبقه، حزب و يا ايدئولوژي سياسي كه حكم نيروي پيشبرد را داشته باشد و همه ملت را به دنبال خود بكشد.35 اين مسئله موجب تمايز انقلاب ايران از انقلابهاي نوين مي شود. در نتيجه، نظرياتي كه با استناد به قيامها و شورش هايي كه در جريان مدرنيسم و مدرنيته اتفاق افتاده و صورت بندي شده اند، نمي توانند انقلاب پست مدرنيستي مردم ايران را تحليل كند.
فوكو همچنين تحليلهاي اقتصادي از انقلاب ايران را، كه علت جنبش را به ويژه در مسائل اقتصادي «نوسازي» مي دانند، نمي پذيرد و معتقد است: «مشكلات اقتصادي ايران در اين دوران، آن قدرها بزرگ نيست كه مردم در دستههاي صدهزار نفري و ميليوني، به خيابانها بريزند و در مقابل مسلسلها سينه سپر كنند.»36
از نظر فوكو، طرح نوسازي ايران در دوران پهلوي موجب «ريشه كن شدن» بسياري از طبقات اجتماعي شد. در نتيجه، اين طبقات در پي يافتن هويّت واقعي خود بودند. فوكو معتقد است: چنين خواسته اي كه از رهگذر نفي رژيم و شخص شاه متجلّي و به اراده جمعي مردم ايران تبديل شد، تنها با رجوع به اسلام، كه براي قرنهاي متمادي، زندگي روزانه، پيوندهاي خانوادگي و روابط اجتماعي مردم ايران را سامان داده بود، برآورده مي شد.37
در نتيجه، در تحليل وي از انقلاب اسلامي ايران، نقش «اسلام» و مكتب «تشيّع»، دقيقاً در اين موضوع آشكار مي شود; يعني زماني كه مردم ايران رژيم شاه و همه تلاش هايش را براي مدرنيزه كردن ايران نفي كردند و در پي يافتن هويّت واقعي خويش برآمدند. اسلام درست در همين نقطه بود كه در جنبش انقلابي مردم ايران، نقش بسيار مهمي ايفا كرد.
از ديدگاه فوكو زبان و محتواي مذهبي انقلاب ايران امري اتفاقي نيست، بلكه مكتب تشيّع، با تكيه بر موضوع مقاومت، جايگاه انتقادي هميشگي خود را در برابر قدرتهاي سياسي حاكم، و نفوذ عميق و تعيين كننده در مردم، توانست ملت ايران را در مقابل رژيم شاه بسيج كند.38 فوكو حكومت اسلامي را «خواست سياسي» مردم ايران مي داند.
در مجموع، بر اساس آنچه درباره تحليل فوكو از انقلاب اسلامي ايران ذكر شد، علت اصلي انقلاب را بايد در «نفي رژيم شاه از جانب مردم ايران» در نظر گرفت. روگرداني از رژيم شاه، كه به خواست اصلي مردم تبديل شده بود و در واقع، اراده جمعي مردم به آن تعلّق گرفته بود، نتيجه دو عامل اساسي بود: «ماهيت رژيم شاه» (چگونگي ايجاد سلسله پهلوي) و «فساد مالي حاكمان و انحصارات و امتيازهاي اقتصادي وابستگان به رژيم» كه موجب شده بود مردم آن را رژيمي اشغالگر بدانند; همچنين اجراي طرح نوسازي و مدرنيزاسيون در ايران موجب بي هويّتي بسياري از طبقات اجتماعي و نارضايتي آنها شده بود. به عبارت ديگر، فوكو بين علت انقلاب ايران و هدف از انقلاب ايران، تمايز قايل است و علت انقلاب را ماهيت رژيم شاه و اجراي طرح نوسازي مي داند و هدف از انقلاب را ايجاد «حكومت اسلامي» با ويژگيها و خصوصياتي كه پيش تر توضيح داده شد. بر اين اساس، وي به نقش فرهنگ و ايدئولوژي اسلامي و در واقع، مكتب تشيّع با توجه به تأثير و نفوذي كه در باورهاي مردم و نيز ساختار اجتماعي جامعه ايران دارد، چندان توجهي نمي كند.
همين مسئله موجب مي شود كه ديدگاه فوكو درباره انقلاب اسلامي و تحليل او از جنبش اجتماعي انقلابي مردم ايران با آنچه «رهيافت فرهنگي درباره انقلاب اسلامي» ناميده مي شود، متفاوت باشد; زيرا رهيافتهاي فرهنگي علت اصلي انقلاب و سرنگوني رژيم شاه را «ويژگيهاي مكتب تشيّع و مخالفت رژيم با اصول اسلامي» مي دانند.
درباره قسمت ديگر تحليل فوكو از انقلاب ـ كه همان هدف از انقلاب باشد ـ وي نقش اسلام و ويژگيهاي مكتب تشيّع را در جهت دهي به جنبش و چگونگي سازمان دهي به انقلاب و مسئله رهبري، كاملا مورد توجه قرار مي دهد.
در واقع، در اين قسمت، همانند تحليلهاي فرهنگي از انقلاب، فوكو نيز معتقد است: زبان، محتوا و هدف مذهبي انقلاب ايران، مسئله اي تصادفي نيست، بلكه برآمده از نقش اساسي اسلام در ساختار اجتماعي جامعه ايران، ريشههاي عميق تاريخي آن و نيز هدف انقلاب ايران است.39 به طور خلاصه، فوكو نقش فرهنگ مذهبي را در ايران، در هويّت بخشي به مردم و طبقات اجتماعي، كه در جريان نوسازي، هويّت و جايگاه طبقاتي خويش را از دست داده بودند، مورد توجه مي دهد. همچنين بر اساس تحليل وي، به راحتي مي توان علت اين موضوع را كه روحانيت رهبري انقلاب را به عهده داشت و نيز شيوه سازمان دهي و بسيج سياسي مردم در جريان حركت انقلابي، توضيح داد; اينكه اسلام ايدئولوژي انقلاب شد و اينكه پس از انقلاب، يك نظام سياسي خاص مبتني بر آموزههاي ديني تشكيل شد، بر اساس ديدگاه فوكو قابل تبيين هستند، اما او به نقش اسلام در ايجاد نارضايتي مردم و طبقات اجتماعي از رژيم شاه و در واقع، نفي اين رژيم چندان توجهي نمي كند.
نقد سخن فوكو در پست مدرنيستي دانستن انقلاب ايران
فوكو انقلاب ايران را بازگشت به معنويت مي داند و از منظر پست مدرنيسم به مسئله مي نگرد، اما هانتينگتون از منظر ساختارگرايان به ساختار جامعه شناسانه مي پردازد; همان گونه كه خود در كتاب سامان سياسي در جوامع دستخوش دگرگوني اعلام مي دارد:40 «از منظر فوكو، انقلاب ايران امتناع كل يك جامعه و يك فرهنگ است كه به نوسازي ـ كه در عين حال، كهنه پرستي است ـ نه مي گويد.» تحليل فوكو در ذيل رهيافتهاي اجتماعي ـ اقتصادي قرار مي گيرد. فوكو در قسمتي از تحليل خود، كه همان هدف از انقلاب ايران است، نقش اسلام و ويژگيهاي مكتب تشيّع را در جهت دهي به جنبش و چگونگي سازمان دهي انقلاب و مسئله رهبري، كاملا مورد توجه قرار مي دهد و همانند تحليلهاي فرهنگي از انقلاب، معتقد است: «زبان و محتوا و هدف مذهبي انقلاب ايران مسئله اي تصادفي نيست، بلكه برآمده از نقش اساسي اسلام در ساختار اجتماعي جامعه ايران، ريشههاي عميق تاريخي آن و نيز هدف انقلاب ايران است.»41هانتينگتون انقلاب را جنبه اي از نوسازي مي داند و انقلاب را اسلامي كردن مدرنيسم مي داند. تحليل هانتينگتون در ذيل رهيافتهاي سياسي ساخت گرايانه قرار داد كه وقوع تحوّل در حوزه اقتصادي و اجتماعي و عقب ماندگي بخش سياست را ناشي از پيشرفت منبع اصلي انقلاب اسلامي مي داند و تحت عنوان نظريه «شكاف»42 به بررسي انقلاب اسلامي مي پردازد و انقلاب را محصول نوسازي مي داند.43
در مورد ادعاي فوكو كه مي گويد انقلاب ايران از نوع پست مدرنيستي است، به رغم تفاوتهاي اساسي هر دو جريان ـ يعني انقلاب اسلامي و پست مدرنيسم ـ هر دو در فضاي نقد مدرنيته شكل گرفته اند، اما انقلاب اسلامي بر خلاف پست مدرنيسم، كه در فضاي خود (مدرن) شكل گرفته، كاملا بيرون از دنياي مدرن شكل گرفته و به همين دليل است كه پست مدرن براي تعريف و بازشناسي خود، از همان ادبيات مدرن استفاده مي كند و با همان ادبيات به نقد مدرن مي رود. اما انقلاب اسلامي نه در بازشناسي و تعريف خود و نه در نقد مدرن، متكي بر ادبيات مدرن نيست، بلكه خود ادبياتي بيرون از ادبيات مدرن دارد.44
نتيجهگيري
تا زمان وقوع انقلاب اسلامي ايران، نقش عناصر فكري و فرهنگي، به ويژه فرهنگ مذهبي در ايجاد تحوّلات انقلابي و تغييرات اجتماعي اساسي، چندان مورد توجه نظريه پردازان انقلاب قرار نگرفته بود. در پرتو واقعيات انقلاب اسلامي ايران، تحوّلات قابل ملاحظه اي در عرصه نظريه پردازي انقلاب به وجود آمدند. از بررسي مجموعه نظريه هايي كه پيش از انقلاب اسلامي درباره انقلابات اجتماعي و سياسي مطرح بودند و مقايسه آنها با تحليل هايي كه پس از انقلاب اسلامي ارائه شده اند، مي توان چهار تأثير عمده اين انقلاب را بر نظريههاي انقلاب برشمرد. اين تأثيرات تحت عناوين «تبديل نظريات ساختاري انقلاب»، «شكل گيري نسل چهارم نظريههاي انقلاب» (نظريههاي مربوط به انقلابهاي كشورهاي جهان سوم)، «نظريات پست مدرن درباره انقلاب» و «شكل گيري رهيافت فرهنگي در تبيين انقلاب» نام برد.پي نوشت :
1ـ محمد شجاعيان، انقلاب اسلامي و رهيافت فرهنگي، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1383، ص 110.
2ـ مهدي مطهّرنيا، نظريههاي انقلاب، جزوه درسي، دانشگاه آزاد اسلامي، بهمن 1379.
3ـ محمّد شجاعيان، پيشين، 1382، ص 98.
4ـ همان، ص 99.
5ـ عبدالوّهاب فراتي، رهيافت نظري بر انقلاب اسلامي، قم، معاونت امور اساتيد و دروس معارف اسلامي، 1377، ص 18 و 19.
6ـ همو، انقلاب اسلامي و بازتاب آن، قم، زلال كوثر، 1381، ص 18 و 19.
7ـ همان، ص 18ـ20.
8ـ همان، ص 22 و 23.
9ـ ر.ك: محمّد شجاعيان، پيشين، ص 60، به نقل از: تدا اسكاچپول، دولتها و انقلابهاي اجتماعي، ترجمه سيدمجيد روئين تن، تهران، سروش، 1376، ج 1.
10ـ همان، ص 100.
11ـ همان، ص 101.
12ـ همان، ص 105ـ 107.
13ـ عبدالوهاب فراتي، رهيافت نظري بر انقلاب اسلامي، ص 317ـ319.
14ـ عبدالوهاب فراتي، رهيافت نظري بر انقلاب اسلامي، قم، معاونت امور اساتيد و دروس معارف اسلامي، 1377، ص 320، به نقل از: تدا اسكاچپول، حكومت تحصيلدار و اسلام شيعه در انقلاب ايران، ترجمه محسن امين زاده.
15ـ ناصر هاديان، «نظريه اسكاچپول و انقلاب اسلامي ايران»، فصلنامه راهبرد، ش 9 (بهار 1375)، ص 3.
16ـ همان، ص 15.
17ـ تدا اسكاچپول، دولتها و انقلابهاي اجتماعي، ص 60.
18ـ همان.
19ـ همان، ص 191.
20ـ همان، ص 192 و 193.
21ـ جان فوران، انقلاب 79ـ1977; چالشي بر تئوري اجتماعي، ص 191.
22ـ جان فوران، مقاومت شكننده: تاريخ تحوّلات اجتماعي ايران از سال 1500 م مطابق 879 شمسي تا انقلاب اسلامي، ترجمه احمد تديّن، تهران، رسا، 1377، ج 1، ص 531.
23ـ همان، ص 521.
24ـ عبدالوّهاب فراتي، رهيافت نظري بر انقلاب اسلامي، به نقل از: تدا اسكاچپول، حكومت تحصيلدار و اسلام شيعه در انقلاب ايران، ص 188ـ189.
25ـ محمّد شجاعيان، پيشين، ص 114 و 115.
26ـ همان.
27ـ جان فوران، «نظريه اي در خصوص انقلابهاي جهان سوم; مقايسه اي بين ايران، نيكاراگوئه و السالوادور»، ترجمه مينو آقايي خوزاني، فصلنامه راهبرد، ش 9 (بهار 1375)، ص 229 ـ230.
28ـ همان، ص 231ـ233.
29ـ همان، ص 231ـ233.
30ـ محمّد شجاعيان، پيشين، ص 128و129.
31ـ همان، ص 130.
32ـ همان، ص 131، به نقل از: سعيد حجّاريان، «تأثير انقلاب اسلامي ايران بر نظريات علوم اجتماعي»، فصلنامه حضور، ش 18 (زمستان 1375)، ص 144.
33ـ همان.
34ـ محمّدباقر خرّمشاد، «فوكو و انقلاب اسلامي ايران: معنويت گرايي در سياست»، فصلنامه متين، ش 1 (زمستان 1377)، ص 211ـ213.
35ـ ميشل فوكو، ايرانيها چه رؤيايي در سر دارند؟، ترجمه حسين معصومي همداني، تهران، هرمس، 1377، ج 3، ص 20ـ22.
36ـ همو، ايران روح يك جهان بي روح، ترجمه نيلو سرخوش و افشين جهانديده، تهران، نشر ني، 1379، ص 60.
37ـ همو، ايرانيها چه رؤيايي در سر دارند؟، ص 25.
38ـ محمّدباقر خرّمشاد، پيشين، ص 214.
39ـ محمّد شجاعيان، پيشين ص 138 و 139.
40ـ ساموئل هانتينگتون، سامان سياسي در جوامع دستخوش دگرگوني، ترجمه محسن ثلاثي، تهران، علم، 1370، ص 358.
41ـ محمّد شجاعيان، پيشين، ص 137ـ138.
42. Captheory.
43ـ مصطفي ملكوتيان، سيري در نظريههاي انقلاب، تهران، قومس، 1376، ص 134.
44ـ گروه تاريخ و انديشه معاصر، آموزه، كتاب هفتم «شرق شناسي و انقلاب اسلامي»، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني (ره)، 1384، ص 289.
تأثير انقلاب اسلامي ايران بر جنبشهاي سياسي اسلامي
الف) بازتاب سياسي
اين تجديد حيات اسلام، آثار مختلفي را براي جنبشهاي اسلامي به ارمغان آورد. يكي از اين آثار، انتخاب اسلام به عنوان بهترين و كاملترين شيوه مبارزه است. چنين رويكردي، به معناي كنار گذاشتن انديشههاي غيرمذهبي است كه همگي در نجات ملتهاي اسلامي از چنگال استبداد داخلي و خارجي ناتوان ظاهر شدند.
ب) بازتاب فرهنگي
مردمي بودن كه يكي از ويژگيهاي انقلاب اسلامي ايران است، در جنبشهاي سياسي اسلامي راه يافته است. اين جنبشها دريافتهاند كه اسلام، توانايي بسيج تودههاي مردم را دارد.
تقليد شعارهاي انقلاب اسلامي ايران از سوي جنبشگران مسلمان، شكل ديگر تأثير انقلاب اسلامي ايران است. براي مثال شعار مردم مصر «لا شرقيه و لا غربيه»، مردم كشمير «الله اكبر» و «خميني رهبر»، شعار مردم فلسطين «لا اله الا اللّه»، «اللّه اكبر» و «پيروزي از آنِ اسلام است» ميباشد.
از ديگر مظاهر انقلاب اسلامي ايران كه در پيروان جنبشهاي سياسي اسلامي معاصر ديده ميشود، حجاب است. با پيروزي انقلاب اسلامي، گرايش به حجاب در نقاط مختلف جهان افزايش يافت.
تظاهرات به سبك ايران نيز يكي ديگر از آثار فرهنگي انقلاب اسلامي ايران بر حركتهاي اسلامي و سياسي معاصر به شمار ميآيد.
جهانشمولي
بازتاب انقلاب نور در جهان
آسياي مركزي
مقامات كشورهاي تازه استقلال يافته، اعتراف كردهاند كه با پيام امام خميني رحمهالله به گورباچف، به عمق شخصيت ايشان پي برده و دانستهاند امام خميني رحمهالله شخصيتي سياسي در رديف ديگر رهبران كشورها نيست. آنها پيام امام را مهمترين و رساترين صداي انقلاب ايران در ميان ملتهاي خود ميدانند.
جنوب شرقي آسيا
لبنان و فلسطين
غرب و آمريك
يكي از انديشمندان اسلامي در اينباره گفته است: «مهمترين دستاورد حركت امام خميني، احياي دين و دينگرايي در جهان معاصر بود؛ به گونهاي كه به بركت اين حركت، نه تنها پيروان دين اسلام، بلكه پيروان ديگر اديان، از جمله مسيحيت نيز حياتي دوباره يافته و در نتيجه دين و دينگرايي در ساير ملل نيز افزايش يافت».
ويژگيهاي انقلاب اسلامي
گرايش ديني
در وصيتنامه پير عرفان و بنيان گذار انقلاب اسلامي، در اينباره چنين آمده است: «ما ميدانيم كه اين انقلاب بزرگ كه دست جهانخواران و ستمگران را از ايران بزرگ كوتاه كرد، با تأييدات الهي پيروز گرديد. اگر نبود دست تواناي خداوند، امكان نداشت يك جمعيت 36 ميليوني با آن تبليغات ضد اسلامي و ضد روحاني خصوصا در اين صد سال اخير... يكپارچه قيام كنند و در سرتاسر كشور با ايده واحد فرياد اللّه اكبر و فداكاريهاي حيرتآور و معجزهآسا، تمام قدرتهاي داخل و خارج را كنار [زند].... ترديدي نيست كه اين يك تحفه الهي و هديه غيبي بود كه از جانب خداوند منّان بر اين ملت مظلوم غارت زده عنايت شده است».
مردمي بودن انقلاب
رهبري و مرجعيت
الف) امام كه مرجعي ديني بود، پايگاه وسيع و عميق مردمي داشت.
ب) ايشان با پايهگذاري قيام پانزده خرداد و مديريت و شجاعت بيمانند در آن جريان و ايام تبعيد، رهبري سياسي و انقلابي خود را به اثبات رساند.
ج) رهبري ايشان قاطعانه بود.
د) امام، هم طراح انقلاب بود و هم مدير و مجري آن.
اصالت
اسلامي ـ ديني بودن انقلاب ايران
خاستگاه عاشورايي انقلاب
گونههاي تأثير فرهنگ عاشورا در پيدايش انقلاب اسلامي
هدف و انگيزه مردم ايران از انقلاب اسلامي، نابودي ظلم، استبداد و استكبار، برپايي حكومت عدل الهي، اجراي احكام اسلامي به عنوان «معروف»، و جلوگيري از وابستگي به بيگانگان به عنوان «منكر» بود كه همان انگيزه و هدف امام حسين عليهالسلام از قيام عاشورا به شمار ميآمد. حضرت امام درباره تأثير قيام عاشورا بر اهداف و انگيزههاي انقلاب اسلامي ميفرمايد: «حضرت سيد الشهدا عليهالسلام به همه آموخت كه در مقابل ستم، در مقابل حكومت جائر چه بايد كرد؟» به همين دليل يكي از مهمترين شعارهاي افراد انقلابي اين بود: «نهضت ما حسينيه، رهبر ما خمينيه».
ب) تأثير فرهنگ عاشورا بر رهبري انقلاب
وجود رهبري حسينگونه امام خميني رحمهالله ، يكي از مهمترين جلوههاي تأثير نهضت عاشورا در پيدايش انقلاب اسلامي بود. مردم ايران، صلابت، شهامت، شجاعت، قاطعيت، سازشناپذيري و روح حماسي امام حسين عليهالسلام را در شخصيت امام خميني رحمهالله متجلي ميديدند و شرايطي كه امام حسين عليهالسلام براي رهبر و حاكم جامعه اسلامي توصيف ميكرد، در او مييافتند. شعار «خميني، خميني تو وارث حسيني» بيانگر اين مطلب است.
ج) فرهنگ عاشورا و شيوه مبارزه
مردم ايران، تحتتأثير نهضت عاشورا، روحيه شهادتطلبي امام حسين عليهالسلام و يارانش را در خاطرهها تكرار ميكردند. جوانان انقلابي با شعارهاي «الله اكبر» و «توپ، تانك، مسلسل، ديگر اثر ندارد» با تانكها و مسلسلهاي رژيم ستمشاهي مقابله مينمودند. حضرت امام خميني رحمهالله ميفرمايد: «كيفيت مبارزه را... اينكه قيام در مقابل يك حكومت قلدري كه همهجا را در دست دارد، با يك عدهمعدود، بايد چطور باشد، اينها چيزهايي است كه حضرت سيدالشهداء عليهالسلام به ملت آموخته است».
د) عزاداري امام حسين عليهالسلام و انقلاب
ايام عزاداري امام حسين عليهالسلام و اماكن عزاداري مانند مساجد، تكيهها و خيمههاي عزاداري، به عنوان مهمترين زمان و مكان براي فعاليت نيروهاي انقلاب و آگاهي مردم از مفاسد حكومت پهلوي، و نيز سازماندهي آنان براي راهپيمايي، تظاهرات و فعاليتهاي انقلابي به شمار ميآمد.
فرهنگ عاشورا و پيروزي انقلاب اسلامي
1. قيام پانزده خرداد، در پي سخنراني امام خميني رحمهالله در روز عاشوراي سال 1342 پديد آمد.
2. هفده شهريور نيز يكي از مقاطع مهم انقلاب بود كه تحتتأثير عاشورا و فرهنگ آن شكل گرفت. امام خميني رحمهالله در اينباره فرموده است: «هفده شهريور مكرر عاشورا و ميدان شهدا مكرر كربلا، و شهداي ما مكرر شهداي كربلا، و مخالفان ملت ما مكرر يزيد و وابستگان او هستند».
3. اعلاميه تاريخي امام خميني رحمهالله در روز 21 بهمن 1357 مبني بر شكستن كودتا و حكومت نظامي رژيم كه تصميم داشتند رهبران اصلي انقلاب را دستگير كرده و به گمان خود براي هميشه به انقلاب پايان دهند، نوعي حماسه عاشورايي به شمار ميآيد.
فرهنگ عاشورا و تداوم انقلاب
شعارهاي راهبردي
1. استقلال
بيترديد بنياديترين شعار مردم در دوران مبارزات ستمشاهي، استقلالطلبي بود. ايرانِ زمان شاه، در حكم «ژاندارم منطقه» براي آمريكا و غرب عمل ميكرد. قانون كاپيتولاسيون كه از سوي دولت ارائه شد و به تصويب مجلس شوراي ملي وقت رسيد، مصونيت مستشاران آمريكايي را تضمين ميكرد تا آنان بدون هيچگونه ترس و نگراني، در داخل ايران به غارت اموال و ثروت عمومي مردم بپردازند. ارتش رژيم شاه هم كاملاً در اختيار ژنرالهاي آمريكايي بود و از خود هيچ ارادهاي نداشت.
استقلال، بزرگترين دستاورد انقلاب اسلامي براي مردم ايران بود. از اين رو، قانون اساسي جمهوري اسلامي در اصلهاي مختلف خود، به صورت برجسته بر استقلال كشور تأكيد دارد. امروز بدون مبالغه ميتوان گفت كه ايران، مستقلترين كشور دنيا به شمار ميآيد.
2.آزادي
آزادي، در زمره مطالبات مردم و همواره در صدر اهداف نهضتها و جنبشهاي استقلالطلبي و آزاديخواهي ايران در دو قرن اخير بوده است. رژيم مستبد و ديكتاتور پهلوي با ايجاد جوّ اختناق و خفقان، حداقل آزاديها را نيز از ملت ايران دريغ ميورزيد و به جاي آن، زندانها پُر از مجاهدان راه حق بود. مجلسها و دولتهاي دست نشانده، يكي پس از ديگري ميآمدند و ميرفتند و در اين ميان آنچه بياهميت مينمود، نقش مردم و قانون بود. حكومت پليسي كه به ويژه پس از كودتاي 28 مرداد 1332 با هدايت آمريكا و انگلستان براي حمايت همهجانبه از رژيم شاه در ايران شكل گرفت، تمام همت خود را صرف سركوب آزادي و مبارزه با مجاهدان راه حق ميكرد. در چنين فضايي، ملت ايران فرياد «آزادي» را در كنار «استقلال» و «جمهوري اسلامي» فرياد زدند.
3.جمهوري اسلامي
شهيد آيتاللّه مطهري بر اين عقيده بود كه «جمهوري»، شكل حكومت بوده، «اسلامي» محتواي اداره كشور را نشان ميدهد. جمهوري اسلامي، با رأي بيش از 98 درصد مردم ايران جايگزين رژيم سلطنتي شد. حضرت امام خميني رحمهالله هم اين روز را عيد اعلام كرده، در پيامي به اين مناسبت فرمودند: «مبارك باد بر شما چنين حكومتي كه در آن اختلاف نژاد و سياه و سفيد و ترك و فارس و كرد و بلوچ مطرح نيست. همه برابرند... و تفاوت بين زن و مرد و بين اقليتهاي مذهبي و ديگران در امر اجراي عدالت نيست».
4.نه شرقي، نه غربي
شعار مهم نه شرقي نه غربي، گوياي نفي سلطه بيگانگان بر امور داخلي كشور است. با پيروزي انقلاب اسلامي، راهبرد سياست خارجي جمهوري اسلامي در ذيل سياست نه شرقي، نه غربي بر چند اصل استوار است: نفي هر گونه سلطهجويي و سلطهپذيري، حفظ استقلال همهجانبه و تماميت ارضي كشور، دفاع از حقوق همه مسلمانان، عدم تعهد در برابر قدرتهاي سلطهگر، روابط صلحآميز متقابل با دولتهاي غيرمحارب، ممنوعيت انعقاد هر قراردادي كه موجب سلطه بيگانه شود، و حمايت از مبارزه حقطلبانه مستضعفان در برابر مستكبران در هر نقطه جهان. در سايه اتخاذ چنين سياستي بود كه ابعاد مبارزه با استكبار در ايران گسترش يافت و فرهنگ بيگانهستيزي و ضداستكباري نهادينه شد.
ضرورت شناخت انقلاب اسلامى
ايـن حادثه بزرگ قرن از يكسو معادلات سياسى استكبار را در ادامه سـياست سلطه وتقسيم استعمارى جهان بهم زد و از سوى ديگر يكى از اسـتـوارترين رژيـمهاى وابـسته را كـه از حـمايت قـدرتهاى بـزرگ برخوردار بود ريشه كن نمود و در كشورى چون ايران با اهميتى كه از نـظـر اسـتراتژيكى و اقـتصادى بـراى قـدرتهاى بـزرگ جـهان دارد تحولى سياسى - مردمى و عظيم بوجود آورد.
مـهمتر از ايـن دو رونـد انـقلاب اسلامى با آگاهي هاى عميقى كه در مـيان مـلتهاىمسلمان جـهان بـويژه در كشورهاى اسلامى بوجود آورد زمـينه تـحولات سـياسى ريشه دار و بـينشها و گـرايشها و حـركتها و سازماندهي هاى سياسى چشمگيرى را فراهم آورد.
ايـن جـريان سـياسى يكبار ديگر اسلام را به عنوان يك قدرت تعيين كننده در جهان مطرح نمود و چشم انداز وحدت بزرگ جهان اسلام و حركت عـظيم بـازيابى خويشتن خـود و گريز از سلطه و ايستادگى در برابر اسـتعمار كـهنه و نـو و ايجاد قطب سياسى جديد در جهان و فروريزى رژيـمهاى وابـسته و تـحميلى را در سـرزمينهاى پـرنعمت اسلامى در بـرابر ديدگان مشتاق ولى غم و ياس گرفته يك ميليارد مسلمان گشود و مـوجـى از وحـشـت و اضـطـراب در دلـهاى پـر از امـيد و آرزوى استعمار گران آفريد.
بـه اعـتراف تحليل گران سياسى شگفتيهاى كه انقلاب اسلامى در جهان آفـريد بـيشتراز آنـهأى است كه دنيا در طول شصت سال اخير بخود ديـده اســت, شــگـفتيهأى كـه تحليلها, تـئوريها و پـيش بينيهاى صاحب نظران سياسى را بى اعتبار نموده است.
انـقلاب اسـلامى بـلوك بنديها و نـظام دوقـطبى تـثبيت شده در نظام بـين المللى كنونى جهان را درهم ريخت و با وجود تضاد عميقى كه بر روابط دو ابرقدرت حاكم بود وآن دو را آشتى ناپذير مى نمود وادار بـه سازش و اتخاذ موضع واحد در برابر اين پديده سياسى جديد نمود و تحولات عمده اى را در مسأل مختلف جهان بدنبالآورد.
غـرب طـى چـند تـجربه تـلخ در مـصاف با يكپارچگى اسلام در جريان جنگهاىصليبى و درگيرى با امپراطوريهاى اسلامى و مانند آن خاطرات تـرسناك وتكان دهنده اى را در حافظه تاريخ خود بيان دارد ولى اين بـار خـطر عـظيمتر وگسترده تر و دهشتناكتر از آن بود كه درگذشته ديده بود.
پـديده كاملا نوظهور مقاومت در لبنان با الهام از انقلاب اسلامى و جـهان اسـلامى درمصر و ديگر كشورهاى اسلامى براى غرب بيش از آنچه كه تصور مى كرد وحشتناك و طليعه جهنمى سوزان براى استكبار بود.
انـقلاب اسـلامى در مـقايسه بـا انـقلابهاى ديگر جهان از يك سلسله ويژگيها وامتيازهاى اصولى برخوردار است كه از نظر فرهنگ و دانش و تـئورى انــقـلاب آن رادر رده بـالاى پـديده هاى سـياسى بـزرگ و انقلابهاى مهم جهان قرار داده است مزايأى چون ماهيت ايدئولوژيكى , قـدرت رهـبرى , و عـمق تـحولات نـاشى ازانـقلاب موجب گرديده كه بـسيارى از صـاحب نظران علوم سياسى در تئوريهاىانقلاب در كشورهاى اسلامى تجديد نظر كنند و الگوى جديدى را مورد بررسى قرار دهند. و از سـوى ديـگر متفكران و بنيان گذاران حركتها و نهضتهاى اسلامى همواره الگوهاىانقلاب را در لابلاى تاريخ اسلام جستجو مى كردند و هر كـدام سعى بر آن داشتند كه از حوادث برجسته تاريخ اسلام در تبيين راه و حركت و خط مشى و شيوه خود الهام بگيرند و روند و حركت خود را دنباله جريانهاى تاريخى گذشته اسلام قلمداد كنند.
فـروغ انـقلاب اسـلامى كـه پس از صدر اسلام مهمترين و ريشه دارترين وشـكوهمندترين حـادثه تـاريخ اسلام است همه درخشندگيهاى فرازهاى بـرجسته تاريخ اسـلام را دربـرگرفت و جـايگزين همه الگوهاى گذشته تاريخ اسلام گرديد.
بـى شك با مطالعه حتى سطحى و گذرا در زمينه ماهيت انقلاب اسلامى و بازتابهاىجهانى آن و دستاوردهأى كه براى ملل مسلمان بويژه ملت مـسلمان ايـران به ارمغانآورده است ما را به اين نتيجه مى رساند كـه انـقلاب اسلامى نه تنها حادثه بزرگ قرن در جهان و تاريخ ايران اسـت بـــلــكـه خـود از مــهـمترين فـرازهـاى تـاريـخ اسـلام و پـديده اىشگفت انگيز و معجزه ايست الهى كه تجلى قدرت لايزال خداوند - عـلى رغم قدرتهاى مـادى و شـرأط بـر حـسب ظاهر غير قابل تغيير سياسى و اجتماعى محسوب مى گردد.
تـاريخ تـحـليلى انقلاب هاى گوناگون, يكى از گنجـينـه هاى عظيم و ميراث هاى گرانبـهاى بـشرى است كه بـا بـررسى آن ها مى توان نقش و اهميت هر يك را در مسير پـر فراز و نشيب جوامع انسانى دريافت و با عبرت آموزى از آنها, مسير حركت خويش را روشن تر نمود; چرا كه گذشتـه چـراغ راه آينده است و بـه فرموده حضرت امام خمينى(رحمت الله عليه):((تاريخ معلم انسان هاست)).
اكـنون بـه سي امين سالگرد انقلابى نزديك مى شويم كه پيروزى آن موجب تبديل ساختار سياسى جهان از نظام دو قطبـى بـه نظام سه قطبى ((اسلام(بـنيادگرايى اسلامى), كاپيتاليسم, كمونيسم)) گرديد.
انـقلاب اسـلامى ايران, بـى هيچ ترديدى معجزه اى الهى بـود كه بـه دست معجزه گر مردى از سلاله پـاك پـيامبـر(صلي الله عليه و آله و سلم), بـه انجام رسيد و نگاه اميد مظلومان و مستـضعفان جـهان را بـه خـود خـيره ساخـت.
تـاثير عـملى و سريع انقلاب اسلامى در منطقه و بـرآشفتن شعله خشم مردم مسلمان و غير مسـلمان در بـسـيارى از كشورهاى تـحـت سـلطه استعمار, خود گواه روشنى بر اين مدعاست; زيرا در كمتر مقطعى از تاريخ بـشريت, شاهد پـيروزى و تـاثير گذارى قاطع يك جنبـش صرفا مردمى بوده ايم.
ايـن جـنبش الهى, همه متفكران و سياستمداران را به حيرت و تعجب واداشت زيرا هيچ يك از تـحليلگران و سازمان هاى جـاسوسى دنيا كه به دقيقترين وسأل كسب اطلاعات سرى مجهز بـودند, نتوانستند وقوع چنين انقلاب شگرفى را در منطقه حساس خاورميانه و در دوره اقتدار شاهنشاهى حاكم بر ايران پيش بينى نمايند.
بـررسى مـاهيت و علت و ابعاد مختلف اين حركت عظيم الهى نه تنها از آن رو ضرورى مى نمايد كه شناخت اين نهضت به استمرار و حفظ آن كمك مى نمايد زيرا ادامه يا ثـبـات آن بـدون شناخت دقيق ماهيت و ابـعاد آن, تقريبـا ناممكن است ـ بـلكه لزومش از آن جهت نيز رخ مى نمايد كه بـدون فهم اعجاز و الهى بـودن آن و همچنين استـثنإ بـودن اين حركت رعد آساى اسلامى, نمى تـوان از عمق جان, بـدان دل بست و خداوند را بر آن شكر گزار بـود كه ((لئن شكرتم لازيدنكم)) شكر نعمت, نعمتت افزون كند.
براي شناخت انقلاب اسلامي ابتدا به دلايل لزوم پرداختن به بررسى نهضت انقلاب اسلامى مى پردازيم و سپـس ويژگى هاى آن را مورد بـررسى قرار مى دهيم, وسپس نظريات مختلف در بـاب عوامل پيروزى انقلاب اسلامى را در بـوته نقد قرار مى دهيم و پس از بـيان مختـصر دسـت آوردهاى مهم انقلاب اسـلامى, در پـايان نتـيجـه عملى پرداختن به مباحث قبلى را ذكر خواهيم نمود.
الف ـ ضرورت شناخت تحليلى انقلاب اسلامى:
بــه طـور كلى مى توان از پنج محور در جهت اثبـات ضرورت پرداختن به بررسى انقلاب اسلامى ايران بهره جست كه عبارتنداز:
1ـ دريافت ارزش انقلاب.
2ـ جلوگيرى از انحراف انقلاب.
3ـ تثبيت انقلاب.
4ـ تداوم انقلاب.
5ـ صدور انقلاب.
اينك بـه تـوضـيح اجـمالـى هر يك از اين محـورها مىپـردازيم.
دريافت ارزش انقلاب
جلوگيرى از انحراف انقلاب
تثبيت انقلاب
تداوم انقلاب
صدور انقلاب
ماهيت انقلاب
نظريه اقتصادى
نظريه سياسى
پس اين كه شرط اساسى انقلاب را دوقطبى بودن جامعه از نظر اقتصادى مى دانندنظريه صحيحى به نظر نمى رسد.
نظريه ايدئولوژيكى
بـنابراين منحصر كردن انقلابها در اقتصادى صرف , يا سياسى منحصر يـا عـقيدتى خالص روشـى بـه صـواب نـبوده بـلكه ايـن هر سه عامل مـى توانند سـبب بـروز انـقلاب گردند ممكن است انقلابى ريشه عقيدتى داشته باشد همانند نهضتهاى انبيا عليهم السلام و همه نهضتهأى كه در عـالم بـخاطر دفـاع از حريم دين و عقيده انجام مى گيرد و ممكن است ريشه سياسى داشته باشد همانند انقلاب كبير فرانسه وممكن است ريـشه اقـتصادى داشـته بـاشد هـمانند انقلابهاى كمونيستى كه بجز (كار,نان و مسكن) چيز ديگرى را نمى فهمند و همه همشان تامين اين سـه جهت است البته ممكن است انقلابى فرهنگى باشد و يا اشكال ديگر ...
ماهيت انقلاب كبير ايران چيست ؟
در مـقابل ايـن سـه گـروه گـروهى مـدعى اند كه انقلاب بر خلاف همه انقلابها تك بعدىنبوده بلكه هر سه جهت در آن است لذا با أتلاف و هـمكارى هر سه عامل اين انقلاب تحقق پيدا كرده است پس انقلاب مردم ايـران انـقلاب تك عاملى نيست بلكه داراى عوامل سه گانه اقتصادى , سياسى و عقيدتى است.
ولـى با دقت بيشتر روشن مى گردد كه هيچيك از اين نظرات چهارگانه از جـهتى صحيح نبوده بلكه نظر ديگرى در اينجا صادق است و آن اين اسـت كـه انـقلاب مـردم ايران بـه رهبرى امام خمينى ((رحمت الله عليه)) ماهيت اسـلامى دارد و تـك عاملى است اما عاملى كه همه علل و عوامل قبلى را يـكجا در بـرداشته و تامين كننده همه آن جهت ها است زيرا اسلام ديـن جـامع و كـاملى است كه براى تامين سعادت بشر در همه جوانب آنآمـده اسـت و نـمى توان آن را در يـك بعد منحصر دانست آنان كه انـقلاب اسـلامى رامـنحصر در بـعد اقـتصادى يـا سـياسى يا عقيدتى دانسته اند به يك گوشه و يك بعد آن نگاه كرده اند و از بقيه ابعاد آن غـافل مانده و يا سر به تغافل زده اند لذا پس از پيروزىانقلاب بـراى نـامگذارى آن نـظرات گـوناگون عـرضه شـد ولـى امام خمينى فرمودند كه :
((جـمهورى اسـلامى)) نـه يك كلمه زيادتر و نه يك كلمه كمتر زيرا قـرار دادن لـفظدموكراتيك مثلا در كنار اسلامى اهانت به اسلام است چون نشانه آن است كه اسلام مردمى نبوده و در اعطا آزادى ناقص است كه بايد با لفظ دموكراتيك آن را جبران نمود.
بـنابراين وقـتى انقلاب ماهيتى اسلامى داشت قهرا جنبه هاى سياسى , اقـتصادى واعتقادى نيز در آن تعبيه شده است زيرا مسئله سياست و اقتصاد و معنويت و اعتقادجز متن اسلام و از دستورات اصلى آن است كه ما بطور خلاصه و فهرست به آن اشاره مى كنيم:
عقيده و آرمان
در بينش اسلامى و رهبران دينى به هيچ وجه جاى تحمل اين جهت نيست كـه بنشينند و نـظاره كنند كه ديگران به مقدسات دينى آنان اهانت كـرده و به راحتى ازكنار آن بگذرند فتواى تاريخى امام در رابطه بـا كـفر جـبهه ملى كه گفته بودند: ((لايحه قصاص در اسلام يك حكم غـير اصـولى و غير انسانى است)). و يا حكم به كفر واعدام سلمان رشـدى نـويسنده كـتاب آيـات شـيطانى , و يـا نامه اى كه امام به مديرعامل صدا و سيماى جمهورى اسلامى محمد هاشمى در تاريخ 9 / 11 / 1367 دررابـطه بـا اهـانتى كه در يك مصاحبه راديوئى از ناحيه زنـى بـه مقام مقدس حضرت صديقه طاهره فاطمه زهرا سلام الله عليها شده بود نوشته بود فرمود: شخصى كه متصدى پخش اين برنامه راديوئى بـوده بـايد اخـراج و تعزير شود و آن فردى هم كه چنين سخنانى را گـفته اسـت اگر ثابت شود كه قصد اهانت داشته است بايد اعدام شود هـمه و هـمه روشـنگر اين جهت است و اصولا آنچه كه بيش از هر چيز مـردم ايران را وادار بـا انقلاب عليه نظام طاغوت كرده است اعمال خـلاف اسـلام نـظام طاغوت بـود از قـبيل تغيير تاريخ , كشف حجاب , اشاعه فحشا و....
آزادى
و در نـامه خـود به مالك اشتر حاكم مصر مى نويسد كه مبادا آزادى را از مـردم سلب نمأى دل را سراپرده محبت توده مردم كن بر آنان مـهرورز و بـا آنـان نرم باشد مباداهمچون درنده اى شكار افكن به ريختن خون آنان پردازى چرا كه آنان دو دسته اند:
يـا در ديـن بـا تو برادرند و يا در آفرينش با تو برابر اگر از آنـان لغزشى سر زد (اگرمى خواهى خدا بر تو ببخشايد) تو نيز آنان را بـبخش ... بـه مـردم جرئت و شهامت حرف زدن را بده تا بتوانند حـقشان را از تو مطالبه نمايند و ميدان را براى اعتراضآنان باز گذار چون رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود امتى كه در بين آنان حق ناتوان بى نگرانى و ترس از توانايان گرفته نشود هرگز رستگار نخواهد شد.و يا وقتى كه مجاهدان صدر اسلام در قادسيه با لشكر رستم فرخ زاد فـرمانده سـپاه ايران روبـرو مى شود رستم شب اول زهره بن عبدالله سـركرده سـپاه اسـلام را بـه نزدخود طلبيده و به او پيشنهاد صلح مـى دهد و بـه ايـن صـورت كه پولى گرفته و برگردندو اين پيشنهاد مـورد قــبـول فـرمـانده سـپـاه اسـلام قـرار نـمى گيرد و پـس از گفتگوهاىبسيار رستم از فرمانده اسلام مى خواهد كه هدف از دين شما چـيست ؟ درباره آن قدرى براى ما توضيح بده زهره بن عبدالله گفت:
اسـاس دين ما بر دو چيز است يكى شهادت به يگانگى خدا, دوم شهادت بـه رسـالت مـحمد بن عبد الله صلى الله عليه و آله و سلم , رستم مـى گويد: ايـن كـه عـيب نـدارد ديـگر چه ؟ گفت: ديگر آزادساختن بـندگان خـدا از بـندگى انسانهأى همانند خود و ديگر آن كه همه انـسان ها ازيـك پـدر و مـادرند لـذا هـمگان بـا يكديگر برادر و خـواهرند پس كسى حق استعمار واستثمار ديگرى را ندارد و اين است اصل آزادى در اسلام كه اساسش بر نفى بردگى و استثمار است.
اسـلام در بـعد اقتصادى نيز سرآمد مذاهب و مكاتب ديگر است و امـوراقتصادى در روايـات مـا بـعنوان يكى از اركان دين و زندگى دنيا به حساب آمده كه اگراغنيا به آن توجه نكنند و به فكر ضعفا و مـستمندان نـباشند يـك پايه آن منهدم مى شود و فقر مالى در كلام اميرالمو منين عليه السلام به عنوان مرگ بزرگ دانسته شد و در خطبه شـقشقيه حـضرت يـكى از عـوامل پذيرش مقام خلافت را اين جهت معرفى فـرموده است كه خداوند از علما و دانشمندان هر قومى تعهد گرفته است كه بر شكمبارگى ظالم و گرسنگى مظلوم صبر نكنند و مهمتر از آ ندر نامه 53نهج البلاغه كه خطاب به مالك اشتر حاكم او در مصر است هم در رابطه با تجار وبازار و صاحبان صنايع سفارش اكيد داشته و هـم در رابطه با مستمندان جامعه كه فرمود : الله الله فى الطبقه الـسفلى من الذين لاحيله لهم فى المساكين و المحتاجين واهل البو سى و الزمنى ...
بـنابراين اگـر گـفتيم انقلاب ملت ايران ماهيتى اسلامى دارد قهرا شـامل سـياست واقتصاد و عقيده نيز هست هر چند كه عده اى بودند و نـخـواستند انـقـلاب را بـعـنوان اسلامى بـپذيرند و از طـرفى نـيز نـمى توانستند مخالفت صريح داشته باشند لذاكوششها كرده اند كه از مـتن اسـلام يـعنى از آيات و روايات كمك گرفته و به نظراتشان رنگ اسـلامى داده و بدينوسيله نظرات خود را به مردم بقبولانند و تمام هم اين گروه اين بود كه به اين انقلاب مقدس چهره و ماهيت اقتصادى و طبقاتى بدهند لذا به مسئله استضعاف و استكبار و آيات و روايات مربوطه به آن بسيار تمسك جسته وبه هر كسى هم كه از نظر مالى سر و سـامانى داشـته بـرچسب اسـتكبارى مـيزده و بـا اوبـه مـبارزه بـرمى خواسته غـافل از اينكه موضوع استضعاف و استكبار يك بعد از ابـعادوجودى اسـلام اسـت نـه همه ابعاد آن و تازه آيات و روايات مـربوطه بـه اسـتكبار واسـتضعاف نمى خواهند سخنان ماركسيستها را تـاييد كرده و بگويند بار انقلاب تنهابر دوش محرومين است و طبقه مرفه عموما در جهت خلاف آنند بلكه نكته اصلى در آن آيات و روايات نـيز چيزى است كه اين گروه از آن غفلت داشته و يا عمدانخواستند مـتــوجه آن شـونـد و آن ايـن اســت كــه در اســلام و حــكـومت اسـلامى برنامه ريزى و جهت گيرى آن بسوى ضعفا و مستمندان جامعه است و حـاكم اسلامى بايد بيشترين سعى خود را در رفع نيازمنديهاى آنان قـرار دهد نه آنچه كه گروههاى منحرف (منافقين و ...) از آن آيات و روايات استفاده كرده اند.
لـذا در انـقلاب ما همه اقشار از غنى و فقير از شهرى و دهاتى از طـلبه و دانشجو ازبازارى و كشاورز همه و همه شركت داشته اند (هر چـند كـه مـمكن اسـت هـمگان سـهم مادى نداشته باشند) و اصولا رمز مـوفقيت رهـبرى انـقلاب در همين اسلامى بودن انقلاب بود اگر سخن از آزادى و سـياست بـود و اگـر سخن از اقتصاد و امور مالى بود ويا امـور ديـگر همه و همه تحت تعليمات اسلام و با استناد به آيات و روايـات اهـلبيت عليهم الـسلام بود وگرنه اگر رهبرى انقلاب سخن از آزادى يـا مـسأل اقـتصادى بـه شيوه مـكاتب شرقى يا غربى مى داشت يقينا از چنين موفقيتى برخوردار نمى شد.
سـئوال : مـمكن است گفته شود چه فرقى است بين اين نظريه (اسلامى بـودن انقلاب) و نظريه چهارم كه مى گفت در انقلاب ايران هر سه عامل مـو ثـر بـوده وانـقلاب ايـران سـه بعدى بوده است يعنى چه اينكه بـگوئيم انقلاب اسلامى است يابگوئيم عاملش اقتصادى سياسى و معنوى است؟ جـواب : اولا : شـما هيچ انقلابى را در دنيا نمى توانيد پيدا كنيد كـه اين سه عامل هماهنگ و دوشادوش هم (آنگونه كه در انقلاب اسلامى بـوده اند) در ايجاد يك انقلاب و پيشبرد اهداف آن كوشا باشند, اگر در انـقلاب مـا چـنين بـود مـعلوم مى شودكه اين عوامل سه گانه خود مستقلا عامل نيستند بلكه تحت عامل فوق عمل مى كنند و آن اسلام است.
و ثانيا: ما مى گوئيم انقلاب ما نيز تك عاملى بوده و عامل آن نيز تنها اسلام بود وچون اسلام دين جامع و كاملى است شامل بقيه عوامل نـيز هـست هـر چـند كـه ايـن نظريه به مذاق خيليها خوش نمى آيد و نـمى خواهند ايـن نـهضت عـظيم و پـر ثـمر بنام اسلام تمام شود لذا كـوششها مى شود كه به آن ماهيت سياسى يا اقتصادى داده شود, ولى :
يـريدون لـيطفئوا نـور الـله بافواههم و الله متم نوره ولو كره الكافرون.
سـئوال : بـراى پـى بردن به حقيقت و ماهيت يك انقلاب و نهضتى چه مـعيارى وجـوددارد كـه انـسان از آن طريق به ماهيت آن انقلاب پى ببرد؟ مثلا ما از كجا بفهميم كه ماهيت انقلاب ملت ايران اسلامى است ؟ يا غير اسلامى ؟ جـواب : بـا تـوجه بـه چند امر در انقلاب ماهيت آن انقلاب شناخته مى شود:
1 - بررسى پيرامون افراد و گروههأى كه بار نهضت و انقلاب را به دوش داشتند.
2 - ريـشه يابى و ارزيـابى علل و عواملى كه باعث ايجاد و پيشبرد آن انقلاب مى شد.
3 - مطالعه و بررسى درباره اهدافى كه انقلاب تعقيب مى نمود.
4 - تحليل نقش رهبرى و تاكتيكهاى بكار گرفته از ناحيه او.
5 - بررسى شعارهأى كه به انقلاب و نهضت حيات و حركت مى بخشيد.
6 - تـوجه بـه گـستردگى و فراگير بودن نهضت از آن جهت كه به يك طبقه و قشرخاصى تعلق نداشت يا به عكس وابسته به گروه خاص و قشر مخصوصى بود.
هـمه ايـنها مـى توانند پـرده از چهره انقلاب برداشته و ماهيت يك نـهضت را مـشخص نمايند و مـا با توجه به همين امور است كه انقلاب ملت ايران را به رهبرى امام خمينى((رحمت الله عليه)) اسلامى مى دانيم.
منابع:
كتاب انقلاب اسلامى و ريشه هاى آن، عباسعلي عميدزنجاني
كتاب مباحثى پيرامون انقلاب اسلامى ،شهيد حجت الاسلام باهنر
ماهنامه پاسداراسلام
ماهنامه گلبرگ
ماهنامه ديدارآشنا
از دير باز استفاده از شعار به عنوان ابزاري براي شناساندن اهداف و خواست هاي مختلف رايج بوده است. (ارعاب دشمن، تهييج نيروهاي خودي ، ايجاد همبستگي و قدرت روحي و رواني و هدايت شعار دهندگان به سوي اهدافي خاص، تبيين ايدئولوژي و انديشه هاي مختلف). در واقع مي توان گفت شعار، وسيله اي مناسب براي توصيف و تبيين اوضاع و احوال اجتماعي و روانشناختي زمان خويش بوده و براي ارائه تحليل هاي علمي و پژوهشي، مواد خام گرانمايه اي به شمار مي رود. از علايم و ويژگي هاي هر انقلاب شعارها و نحوه گسترش و نشر آن در ميان انقلابيون است.
رمز ماندگاري انقلاب اسلامي ايران |
نويسنده/نويسندگان: -- |
دفاع مقدس ما از جنس حماسه عاشوراي حضرت اباعبدالله الحسين(ع) بود. |
رهبري در انقلاب با تكيه بر رهبري امام خميني |
نويسنده/نويسندگان: -- |
|